هدایت شده از گستردهتبلیغاتیترابایت
❌ #داستـان جذاب آهنگـر و زن زیـبا
آهنگـر: روزي در همين دكان نشسته بودم كه ناگاه #زني بسيار زيبا كه تا آن روز كسي را به #زيبايي او نديده بودم، نزد من آمد و گفت:
« برادر! چيزي داري كه در راه #خدا به من بدهي؟»
من كه شيفته رخسارش شده بودم، گفتم: « #اگر حاضر باشي با من به خانه ام بيايي و خواسته مرا اجابت كني، هرچه بخواهي به تو خواهم داد.»
زن با ناراحتي گفت: «به خدا سوگند، من زني نيستم كه #تن به اين كارها بدهم.» گفتم: «پس برخيز و از پيش من برو.»
⛔️زن برخاست و رفت تا اينكه از چشم ناپديد شد. پس از چندي دوباره نزد من آمد و گفت قبول میکنم اما به یک #شرط...
❌بــراے خواندن ادامـہ داستان ڪلیڪ ڪنید👇
https://eitaa.com/joinchat/1072169065Ca5c0824b56
https://eitaa.com/joinchat/1072169065Ca5c0824b56
هدایت شده از تبلیغات گسترده ریحون
یه مدت بود به #نامزدم شک کرده بودم خیلی رفتاراش مشکوک شده بود😔
چند باری خواستم #گوشیش و چک کنم که دیدم براش #رمز گذاشته...
چیزی به #عروسیمون نمونده بود یروز تصمیم گرفتم #سورپرایزش کنم،پنهونی رفتم داخله #خونش....
اما😱
#نامزدم با #زنی آشنا وارد خونه شدن و من مات و #مبهوت #صداشون بودم😞
❌مگه میشه کسی که با جون دل براش زحمت کشیدی.....
https://eitaa.com/joinchat/904921429Cd28fff2656
#براساس_واقعیتی_تلخ👆😔😱