توی افسانههای اینکاها ماهگرفتگی شکل ترسناکی داره..
در واقع، اونا رنگ سرخ ماه رو به حملهی جگوار ربط میدادن و با نشون دادن نیزهها و کتک زدن سگهاشون (برایاینکهصدایدردمندشونبلندبشه) و داد و فریاد خشمگینانه سعی میکردن جگوار رو بترسونن تا روی زمین نیاد:/
#legends
میگن وقتی انسانها روی زمین شروع به زندگی کردن، توی آسمون بین خدای خشم و خدای عشق نزاع میشه.
بقیهی خداها و همینطور مردم، طرف خدای عشق رو میگیرن و خدای خشم رونده میشه؛ مدتی بعد وقتی خدای خشم میبینه که زندگی مردم چقدر بدون اون زیباتره، به ستوه میاد. تموم قدرتش رو جمع میکنم و به شکل ″جگوار″ میفرسته روی زمین؛ جگوار تبدیل میشه به یه قاتل...
همه مردم رو از دم قتلعام میکنه و هیچکس نمیتونه اون رو کنترل کنه. تمام آسمون و زمین به فکر کشتنش میوفتن، اما بازم حریف قدرت جگوار نمیشن!
میگن رودها پر از خون مردم میشه و جگوار روز به روز تشنهتر...
وقتی خدایان شاهد نابودی مردم میشن، تصمیم میگیرن که یکی قربانی شه و... و خدای عشق داوطلب مرگ میشه!
شبها جگوار میرفته به برکه که از خون مردم پر بوده و از اونجا مینوشید.
خدای عشق یه شب قلبش رو سوراخ میکنه و از سینه بیرون میندازه؛ قطرهقطره خون خدای عشق وارد برکه میشه و قلبش هم تبدیل به بوته گل میشه...
وقتی اونشب جگوار میره و شروع به نوشیدن میکنه؛ خون خدای عشق وارد بدنش میشه. دیوونه میشه شروع میکنه به نعره کشیدن و اون خون.. استخونهای جگوار رو میشکنه و بهش درد عظیمی میده...
جگوار میوفته روی زمین، کنار بوته گل و وقتی که داره میمیره قطره اشکش به بوته گل میخوره و ″نیلوفر آبی″ رشد میکنه.
رایحه اون استخونهای جگوار رو ترمیم میکنه و مغز درد کشیدهاش رو آروم...
نیلوفر آبی دور تن جگوار میپیچه و اونقدر جگوار رو از عطر خودش پر میکنه که خشم جگوار فروکش میکنه و خشم از بدن جگوار بیرون میزنه...
نیلوفر آبی تموم تالاب ها رو پر میکنه. خشم جگوار آروم میگیره، مردم دوباره به زندگی برمیگردن و جگوار میشه محافظ دنیا و نیلوفر آبی قهرمان و مقدس ترین گل دنیا...
#legends
"اوپال؛ opal"
میگن وقتی انسانها روی زمین شروع به زندگی کردن، توی آسمون بین خدای خشم و خدای عشق نزاع میشه. بقیهی
میدونستین نیلوفرآبی در ایرانباستان نیلوپر بوده؟
به معنی گلی با پرهای نیلیرنگ.
"اوپال؛ opal"
بچههااا دیشب، ساعت 1:43 ... نهمین ماهِ اوپال:)) بغلتون میکنم*
یک ساعت و 40 دقیقهی دیگه، اوپالِ قشنگم وارد دهماهگی میشه-
لبخند"
خوشحالم؛ بغلتون میکنم*
مینای سرخ چشم توی کندلوس* معروف بود. مردم بهش مینای گرگ چشم یا “ورگ چشم”* میگفتن. قدبلند و زیبا و با آواز فوق العاده که معمولا کنار چشمه مینشست و آواز میخوند. دخترهایی که برای گرفتن آب از چشمه میومدن دورش جمع می شدن و به صدای دلنشینش گوش میدادن.
مینا تنها و یتیم بود و تنها توی کلبهش تو حاشیه روستا و ابتدای جنگل زندگی میکرد. البته الان با بزرگ شدن کندلوس دیگه یه کلبه منزوی نیست و الان هم خونهش بصورت اثرفرهنگی بجا مونده.
هنوز نمیدونیم چرا مینا تنها و یتیم بود و تنها زندگی میکرده.اون هم زیبا بود و هم خیلی شجاع
خیلی از جوانها عاشقش بودن ولی خیلی ها جرات نمی کردند به چشمش نگاه کنن و بچههای کوچیک حتی ازش میترسیدن و ازش فرار می کردن.
مینا روزها معمولا میرفت جنگل و هیمه (هیزم) میاورد و موقع جمع کردنش با صدای بلند آواز میخوند. جلوی خونهش هم پر از چوبهای روی هم چیده شده بود.
*کندلوس یه روستا تو ایرانه.
*ورگ به معنای گرگ هست.
#part_1
#legends
یه روز که مینا توی تنهایی جنگل شاید از روی ترس یا تنهایی با صدای بلند ترانههای سنتی مازندران رو میخوند.گویا یه دفعه پلنگ صداشو شنید و اومد پشت بوتهها به کمین مینا نشست، اما صدای مینا باعث شد که حتی به شکار کردن این زن فکر هم نکنه، پلنگ با همون دفعه اول مجذوب صدای مینا شد و دیگه از اون به بعد هر روز از پشت بوتهها منتظر مینا میموند تا به آوازش گوش بده.
کار به جایی رسید که پلنگ به صدای مینا عادت کرد و عاشقش شد. نمیتونست شبها دلتنگ یارش نشه. بوی پای یارش رو دنبال کرد تا اینکه شب به کلبه مینا تو حاشیه روستا رسید و از روی درخت توتی که هنوزم هست بالا رفت.
#part_2
#legends