بورا ایراندی
بورا آمریکا دییل، غربی فیکیرلر یاییلا
بورا ایراندی جانیم! سؤیله اورکلر آییلا
خانوار حورمتی محفوظدی بویانلاردا هله
بو شهر هاردا او جنگلله گلر بیر ساییلا
اسلحه حملی موجاز، خودکشی دا حق ساییلیب
توی توتا قانونی همجنسلره های_هاییلا
او قدر خر تو خر اولموش او طرفلر کی اولوب،
ایت خالا پاتریشایا، ائشّگ عمی گابراییلا!
حاجی لئیلک بالاسی، اشموئیلین قیناناسی!
بو سایاقلا جاناوارلا بشر اولموش عائیلا
بوردا ناموس و حیانین هله چوخ قیمتی وار
یئنمز ارزشلر ایکی مُدچونون آه و واییلا
بورا آمریکا دییل، مملکت مهدی (عج) دیر
همّتی اولسا، رقابت ائلیه ر دونیاییلا
فقط اینجیتمیه لر شعر و هنر اهلینی تا
گؤره سیز بیر گون اولار گؤیده برابر آییلا
شعر دیلی لاپ یوخاری دیلدی، اونون تأثیرینه،
دونیانین قارخار ایاغا، ضربه وورار ایسراییلا
"شهسوار"! اونلاری کی شاعره میدان وئرمیر
قالمیشام من نئجه پس جان وئره جاخ عزرائیلا ؟!
✍ امید شمسآذر (شهسوار)
🇮🇷🪻
@ooriya
12.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹آیا در اسلام ارزش زن نصف مرد است؟
🇮🇷⚘️
@ooriya
غذای دسته جمعی
همرهان حضرت خیرالبشر(ص)
بار بگشادند باری در سفر
گوسفندی خواستند آن جمع پاک
تا کنند آمادهاش بهر خوراک
این یکی گفتا: سرش من میبُرم
گفت آن یک: پوستش من میدرم
سوّمی شد عهدهدار طبخ آن
هرکدام از همرهان هم همچنان
تا که فرمود آن شه جود و کرم:
هیزمش را نیز من میآورم
جمع گفتند: ای حبیب کردگار!
می کنیم این کار ما با افتخار
گفت: باشد، لیک نپسندد خدا
بنده اش را بیند از یاران جدا
پس نه خود را بین محفل شمع کرد
سوی صحرا رفت و هیزم جمع کرد.
✍ امید شمسآذر
🇮🇷🌳
@ooriya
شب است و باغ گلستان خزان رؤیاخیز
بیا که طعنه به شیراز میزند تبریز
بیا که حلقهبهگوشان آسمان ریزند
سری به پای تو در حلقهٔ غلام و کنیز
به گوشوار دلاویز ماه من نرسد
ستاره گرچه به گوش فلک شود آویز
به باغ، یاد تو کردم که باغبان قضا
گشوده پرده پاییز خاطراتانگیز
چنان به ذوق و نشاط آمدم که گویی باز
بهار عشق و شباب است این شب پاییز
عروس گل که به نازش به حجله آوردند
به عشوه بازدهندش به باد رخت و جهیز
شهید خنجر جلاد باد میغلتند
به خاک و خون همه در انتظار رستاخیز
خزان خمار غمش هست و ساغر گل زرد
بهار سبز کجا وین شراب سحرآمیز
خزان صحیفه پایان دفتر عمر است
به این صحیفه رسیده ست دفتر ما نیز
تنی تکیدهام و چشم رفته در ته چاه
که چرخ چاهکنم چشمه میکند کاریز
به سینمای خزان ماجرای خود دیدم
شباب با چه شتابی به اسب زد مهمیز
حراج عمر چه سوداگریست شعبدهباز
که گنج و حشمت قارون نمیخرد به پشیز
هنوز خون به دل از داغ لاله ام ساقی
به غیر خون دلم باده در پیاله مریز
[شبی که با تو سر آمد چه دولتی سرمد
دمی که بیتو به سر شد چه قسمتی ناچیز]
عزیز من مگر از یاد من توانی رفت
که یاد توست مرا یادگار عمر عزیز
پری به دیدن دیوانه رام میگردد
پریوشا تو ز دیوانه میکنی پرهیز
به بانگ چنگ من از دل زدای زنگ فراق
که بشکفد دل شیرین به شیههٔ شبدیز
نوای باربدی خسروانه کی خیزد
مگر به حجله شیرین گذر کند پرویز
به عشق پاک تو بگذشتم از مقام ملک
که بال عشق تو بادم زند بر آتش تیز
تو هم به شعشعه وقتی به شهر تبریز آی
که شهریار ز شوق و طرب کنی لبریز.
✍ شهریار
🇮🇷🌿
@ooriya