اویمن;
گفته بودم که آدمیزاد مقابل زندگی تنهاست عزیزِ من، اول و آخرش.
جهان غمگین اگه از خودت فراتر بری، حتی غمگینتر هم میشه. اینجا علاوه بر تکْ انسان منفرد، گروه انسان هم منفرده و هرچی ستمدیدهتر، آخرش تنهاترم میشه. بیشتر از بقیه چیزهای گفتنی، دلریش اون بچهام که میون ناامنی حالا همون گرمی یکهفته چندروز تهِ دلش هم خاموش شده و ترسیده و بیپناه، منتظرِ ندای بعد از مصیبته که بیدارش کنه و بگه «عزیزم، خواب میدیدی؟» احتمالاً ما نفهمیم، اما بچهای که نورِ امیدش توی این تاریکی خاموش شده الان معنی اضطرار رو میفهمه. من فقط دلریش اون بچهام.
اویمن;
اما فردا برمیگردم، مثل هر صبح که جوری بلند شدم انگار من نیستم.
برای امشب زیادی نازک و دلتنگ و احساسیام، فردا باز سپرم رو برمیدارم. قول.