چقد خوب تونسته احوال آدمیزادِ شب، وقتی از پوستهی دلقکش بیرون میآد رو توصیف کنه. خوشم اومد انصافاً.
اویمن;
انگار اگه کاری دارم که حوصله لازمه، باید قبل از شروع شدن روز و دیدن آدمها باشه.
پیروِ این، باید بگویم همیشه همین است. ساعت پنج صبح، اگر چیزی بنویسم و نصفش را جا بگذارم برای بعدش، آن بعد هرگز نخواهد رسید. احتمالا ارتباطاش را نمیفهمید ولی، معاشرت با آدمها همینقدر سم و اسیدیست.
اویمن;
داشتم فکر میکردم عه پسر، اینا همون روزهاییه که قراره بگیم یادش بخیر.
این خودش جملهی انگیزشیست، حَظ ببرید.