نوشتم توی دفتر که؛ دوستداشتن یعنی اهمیتدادن. و اهمیتدادن هم یعنی «بیا. این چاقو. بزن مرا. هروقت و هرجا که دلت خواست، اگر بدموقع باشد هم که چه بهتر.» نوشتم که هرکه گفت دوستداشتن دواست، یکی -عذراً و تقصیراً- بزنید توی دهانش. این را کسی میگوید که خودش همین را فریاد میزده. و ایکاش توی دهان من هم بزنید. مینویسم که الان منطقم حرف میزند، فردا که بیدار شدم، معلوم نیست. شاید این خطخطیها، خط شد. کسی چه میداند. رنج را از آنطرف که بنویسید، "رنج" نیست. میشود "اهمیتدادن". اینها را منطقم میگوید البت...
ـ ــ روزنگار/مُوقتیاتیاندریوم/سینحانون.
اویمن;
عه البته داره یادم میاد همین الانشم پیرنگِ نصفه کارهی رمانی که قرار بود اول شهریور شروع کنم رو مخم
خواستهام یادآوری کنم که تابستان یک نفر برنامهاش را ریخته بود تا امروز -۹دی- کتابش را تمام کند😂😂😂😂😂
اویمن;
خواستهام یادآوری کنم که تابستان یک نفر برنامهاش را ریخته بود تا امروز -۹دی- کتابش را تمام کند😂😂😂😂😂
جوک بودنش هرچه بیشتر بهش فکر میکنم، بیشتر میشود. هاهاهاهاها.