eitaa logo
🍃 یا امیرالمؤمنین حیدر 🍃
376 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
2.9هزار ویدیو
60 فایل
به نام گشاینده کار ها زنامش شود سهل دشوار ها 🌺 کپی با ذکر صـلـوات برای مولایمان صاحب الزمان 🌺 ارتباط با ما : https://harfeto.timefriend.net/17265184657672
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🍃﷽🌺🍃 ✍روزی مبلغی جوان، هیزم شکنی را در حال کار در جنگل می بیند و با فهمیدن اینکه هیزم شکن در تمام عمر خود حتی اسمی از عیسی نشنیده است، با خود می گوید: «عجب فرصتی است برای به دین آوردن این مرد!» در اثنایی که هیزم شکن تمام روز به طور یکنواخت مشغول تکه کردن هیزم و حمل آنها با گاری بود، مبلغ جوان یک ریزصحبت می کرد، عاقبت از صحبت کردن باز می ایستد و می پرسد: «خب، حالا حاضری دین عیسی مسیح را بپذیری؟» هیزم شکن پاسخ می دهد: «نمی دانم شما تمام روز درباره عیسی مسیح و اینکه وی در همه مشکلات زندگی به یاری ما خواهد شتافت، حرف زدید، اما خود شما هیچ کمکی به من نکردید.» حکایت خیلی از آدماست که فقط بلدند خوب حرف بزنند! ‌‌ 🌺🍃
🔖 یکی از علما میگفت، ما یک گاری چی در محله داشتیم که نفت می‌فروخت و بهش عمو نفتی می گفتند یک روز مرا دید وگفت حاج آقا سلام ببخشید خانه‌ را کرده‌ اید؟ باتعجب گفتم بله. گفت فهمیدم چون سلام هایت تغییر کرده ایشون فرمود: گفتم یعنی چه؟ گفت قبل از این که خـانه را گازکشی کنی، خوب مرا تحویل می گـرفتید ، حالم را میپرسیدید ، همۀ اهل محل همین طور هستند هرکس اش گازکشی می شود دیگر سـلام و علیک او تغییر می کند. فرمود: من تازه فهمیدم سی و.. سال، سلامم بوی نفت میداد ، عوض اینکه بوی بدهد ❗️❗️سی وچند سال بود که خیال میکردم اورا با اخلاق اسلامی تحویل گرفتم، ولی حـالا که خانه خـودم را گازکشی کردم... مراقب رفتارهای خود باشیم https://eitaa.com/OrAmiralMumininHaidar
👤 اهل شام بود و زیاد به محضر صلوات‌الله‌علیه شرفیاب می‌شد. روزی در محفل حضرتش گفت: سوگند به خدا حضور من در خدمت شما به جهت محبّت به شما نیست، در روى زمين كسى را بيش از شما خانواده دشمن نمی‌دارم‏، بلکه فقط به خاطر و شماست که در این محفل حاضر می‌شوم! 🔆 امام علیه السلام تبسمی نمود و چیزی نفرمود. 🤒 چند روزی گذشت و خبری از جوان نشد؛ حضرت جویای حال آن جوان شد؛ شخصی گفت: او بیمار است. ⚰️ در این حین شخصی وارد شد و گفت: ای فرزند رسول خدا! جوان شامی که در مجلس شما حاضر می‌شد از دنیا رفت؛ او وصیّت کرده که شما بر جنازه‌ی او نماز بخوانید. ❇️ امام باقر علیه‌السلام فرمود: وقتی او را غسل دادید، بگذارید روی سریر باشد و کفن نکنید تا من بیایم. 📿 آنگاه حضرتش برخاست و وضو گرفت و دو رکعت نماز خواند و دعا نمود، سپس سر به سجده گذاشته و سجده را طول داد، بعد برخاست و ردای صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم را بر تن کرد و نعلین بر پا نمود و به سوی او رفت. 👈🏻 وارد خانه شد، آنگاه وارد اتاقی شد که او را غسل می‌دادند، او را غسل داده روی سریر گذاشته بودند؛ حضرت با نامش او را صدا زد و فرمود: ای فلانی! ✋🏽 ناگاه آن جوان پاسخ داده و لبّیک گفت و سر بلند کرد و نشست؛ حضرت شربت سویقی خواست، به او خورانید. ⁉️ آنگاه پرسید: چه شده به تو؟ 🎶 گفت: قبض روح شدم؛ وقتی روح از بدنم خارج شد صدای دلنشینی را شنیدم که تا بحال نیکوتر از آن نشنیده‌ام که گفتند: «ردّوا إلیه روحه، فإنّ محمّد بن علیّ قد سألناه»؛ روح او را باز گردانید، زیرا او را از ما خواسته است. 📚 اقتباس از کتاب الثاقب فی المناقب، ص۳۶۹، ح۲. ◼️ علیه‌السلام 💠
✨﷽✨ ✍مرحوم شهید دستغیب رحمه الله علیه: یکی از علمای نجف حدود یکصد سال پیش، در خواب حضرت عزراییل را می بیند. پس از سلام می پرسد: از کجا می آیی؟ ملک الموت می فرماید: از شیراز! روح مرحوم میرزا ابراهیم محلاتی را قبض کردم. شیخ می پرسد: روح او در چه حالی است؟ عرزاییل می فرماید: در بهترین حالات و بهترین باغهای عالم برزخ. خداوند هزار ملک را برای انجام دستورات شیخ قرار داده است. آن عالم پرسید: آیا برای مقام علمی و تدریس و تربیت شاگرد به چنین مقامی دست یافته است؟ فرمود: نه! گفتم: آیا برای نماز جماعت و بیان احکام! فرمود: نه! گفتم پس برای چه؟ فرمود: برای خواندن زیارت عاشورا.نقل است که مرحوم میرزا، سی سال آخر عمرش زیارت عاشورا را ترک نکرد و هر روز که به سبب بیماری یا امر دیگری نمی توانست بخواند، نایب می گرفت. 📚 داستان های شگفت، حکایت ۱۱۰ ‌‌‌‌🌷یا امیرالمومنین حیدر🌷 https://eitaa.com/oramiralmumininhaidar
✨﷽✨ 💠 نصيحت امام سجاد (عليه السلام) به دلقكى بيكار 📝 امام صادق (عليه السلام) روايت مى كند: دلقكى بيكار در مدينه بود كه اهل مدينه از دلقك بازى و سخنانش به خنده مى آمدند. روزى به مردم گفت: اين مرد مرا خسته و درمانده كرد ( منظورش حضرت على بن الحسين (عليه السلام) بود ). آن گاه به مردم خطاب كرد كه هيچ كارى از كارهاى من او را به خنده نياورده و به ناچار بايد ترفندى به كار گيرم تا او را بخندانم ! 📝 امام ششم (عليه السلام) مى فرمايد: روزى على بن الحسين (عليهما السلام) در حالى كه دو نفر از غلامانش او را همراهى مى كردند از منطقه اى عبور مى كردند، آن دلقك به سوى حضرت آمد و رداى مباركش را از پشت سرش ربود، دو خدمتكار حضرت او را دنبال كردند و ردا را از دستش گرفته به جانب حضرت آوردند و به دوش مباركش انداختند. 📝 حضرت در حالى كه خود را از چشم انداز آن دلقك پنهان مى داشتند و ديده از زمين برنمى گرفتند به دو خدمتكارش فرمودند: اين چه اتفاقى بود كه رخ داد ؟ گفتند: مردى دلقك است كه مردم مدينه را مى خنداند و از اين راه نان مى خورد ! امام فرمود: به او بگوييد واى بر تو ! براى خدا روزى است كه در آن روز ، بيكاران و بيعاران زيان مى كنند. 📚برگرفته از کتاب داستان های عبرت آموز اثر استاد حسین انصاریان ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 🌷یا امیرالمومنین حیدر🌷 https://eitaa.com/oramiralmumininhaidar
🔅 و جوان آن قدر بود که گفت:تو نگران چی هستی؟ دختر جوان هم حرفش را زد: همون طور که خودت می‌دونی مادرت پیره و جز تو فرزندی نداره... باید شرط ضمن عقد بگذاریم که اگر زمین گیر شد، اونو به خونه ما نیاری و ببریش خانه . پسر جوان آهی کشید و شرط دختر را پذیرفت... هنوز شش ماه از ازدواجشان نگذشته بود که زن جوان در یک تصادف اتومبیل قطع نخاع و ویلچر نشین شد. پسر جوان رو به مادرش گفت: بهتر نیست ببریمش آسایشگاه؟ مادر پیرش با عصبانیت گفت: مگه من مُردم که ببریش آسایشگاه؟ خودم تا موقعی که زمین‌گیر نشدم ازش مراقبت می‌کنم. پسر جوان اشک ریخت و به زنش نگاه کرد. زن جوان انگار با نگاهش به او می‌گفت: شرط ضمن عقد رو باطل کن!خيلى شرمنده ام! @oramiralmumininhaidar
🦋تو گناه را ترک کن، خدا تربیتت می کند 💠 رجبعلی خیاط می گوید: 🔰«در ایّام جوانی دختری رعنا و زیبا از بستگان، دلباخته مَنْ شد و سرانجام در خانه ای خلوت مرا به دام انداخت، با خود گفتم: «رجبعلی! خدا می تواند تو را خیلی امتحان کند، بیا یک بار تو خدا را امتحان کن! و از این حرام آماده و لذّت بخش به خاطر خدا صرف نظر کن. سپس به خداوند عرضه داشتم: «خدایا! من این گناه را برای تو ترک می کنم، تو هم مرا برای خودت تربیت کن!» آن گاه یوسف گونه پا به فرار می گذارد و نتیجه این ترک گناه، باز شدن دیده برزخی او می شود؛ به گونه ای که آنچه را که دیگران نمی دیدند و نمی شنیدند، می بیند و می شنود و برخی اسرار برای او کشف می شود 📚کیمیای محبت، محمدی ری شهری، دار الحدیث، چاپ سوم، ص79 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
❄️⇦ می‌گویند روزی مرد کشک سابی نزد شیخ بهائی رفت و از بیکاری و درماندگی شکوه نمود و از او خواست تا اسم اعظم را به او بیاموزد، چون شنیده بود کسی که اسم اعظم را بداند درمانده نشود و به تمام آرزوهایش برسد. شیخ مدتی او را سر گرداند و بعد به او می‌گوید اسم اعظم از اسرار خلقت است و نباید دست نااهل بیافتد و ریاضت لازم دارد و برای این کار به او دستور پختن فرنی را یاد می‌دهد و می‌گوید آن را پخته و بفروشد بصورتی که نه شاگرد بیاورد و نه دستور پخت را به کسی یاد دهد. ❄️⇦ مرد کشک ساب می‌رود و پاتیل و پیاله ای خریده شروع به پختن و فروختن فرنی می‌کند و چون کار و بارش رواج می‌گیرد طمع کرده و شاگردی می‌گیرد و کار پختن را به او می‌سپارد. بعد از مدتی شاگرد می‌رود بالا دست مرد کشک ساب دکانی باز می‌کند و مشغول فرنی فروشی می‌شود به طوری که کار مرد کشک ساب کساد می‌شود. ❄️⇦ کشک ساب دوباره نزد شیخ بهائی می‌رود و با ناله و زاری طلب اسم اعظم می‌کند. شیخ چون از چند و چون کارش خبردار شده بود به او می‌گوید: «تو راز یک فرنی‌پزی را نتوانستی حفظ کنی حالا می‌خواهی راز اسم اعظم را حفظ کنی؟ تو برو کشکت را بساب.» @oramiralmumininhaidar
🔰کلمه نجات عده‌ای از حاجیان در راه به بی آبی شدید گرفتار شدند، به طوری که نزدیک بود از تشنگی هلاک شوند. یکی از آنان به خواب رفت، در عالم رویا حضرت امیرالمومنین علیه‌السلام را دید و امام به او فرمود: چرا از کلمه نجات غافل هستی؟ پرسید کلمه نجات چیست؟ فرمودند بگو:اَدِمْ مُلْکَكَ عَليٰ مُلْکِكَ بِلُطْفِكَ الْخَفِيّ وَ اَنا عَليُّ ابن اَبي طالِب . راوی می‌گوید: از خواب که بیدار شدم و آن جمله را گفتم. در همان لحظه ابری در آسمان ظاهر شد و باران بارید و بحمدالله همه سیراب شدند 📚منبع:مهج الدعوات؛۱۳۹ @oramiralmumininhaidar
✨🌹✨ مرد فقیرى بود که همسرش از ماست کره مى گرفت و او آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت، آن زن کره ها را به صورت توپ های یک کیلویى در می آورد. مرد آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مى خرید. روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است. مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: ما ترازویی نداریم، بنابراین یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر شما را به عنوان وزنه قرار دادیم. مرد بقال از شرمندگی نمیدانست چه بگوید. https://eitaa.com/oramiralmumininhaidar
Hekayate Marde Balkhi _ Emam sajad.mp3
5.89M
▪️از سفر مدینه برگشته بود. سرزنش‌های زنش شروع شد: این همه می‌روی دیدن زین‌العابدین علیه السلام، این همه برایش هدیه می‌بری، شد یک‌بار برایت جبران کند؟!... 👈 سال بعد دوباره رفت دیدن امام، شنید: همسرت سرزنشت کرد؟! سرش را پایین انداخت. وقت آن بود که امام معجزه‌ای نشانش دهد. فرمود تشتی از آب بیاورند... 📚 بحارالانوار ج۴۶ ص۴۷. @oramiralmumininhaidar