eitaa logo
سبزِ متمایل به نارنجی.
141 دنبال‌کننده
519 عکس
65 ویدیو
0 فایل
اسطوره‌ی بی‌ثباتیِ احوال؟ •• اینجا می‌گویم؛ اما مخاطب شخص دیگری‌ست!" •° از خودت بگو :) https://daigo.ir/secret/2524868222
مشاهده در ایتا
دانلود
چقد گلات خوشگلنننننن ما متاسفانه تو خونه اصلا نورگیر خوبی نداریم و من همیشه از داشتن یه عامله گلای خوشگل محروم بودم🥲💔
این شرایط واقعا رو مخمه. چرا همیشه پیام من پیام آخره؟
https://eitaa.com/dornaaaaa2005/948 چونکه خیلی نازه🌚✨
نمی‌دونم چرا ولی این روزا انگار همه عصبی شدن. این یه هفته‌ی اخیر هرجا رفتم جو خیلی سنگین و عصبی بوده. انگار همه منتظرن کوچک‌ترین خطایی ازت سر بزنه تا سرزنشت کنن. و بدبختانه منم جزوی از همه‌ام.
امروز یکی بهم گفت اسمت خیلی اسم قشنگیه😭✨ روم نشد واگرنه بغلش می‌کردم.
فیزیک🛐 تا ابد مورد علاقمه..
منو می‌گه‌ها🗿🕶 پ‌ن: من فقط مدل موهامو عوض کردم.
هدایت شده از My soul :)
_این پیام رو فور کنید تا من ی دیالوگ از یک فیلم یا سریال بهتون تقدیم کنم :) _ظرفیت ۱۰ چنل و ۱۰ ممبر _برای تگ
بچه‌ها.. من واقعا ناتوانم از اینکه برای بقیه‌ی تقدیمی‌ها جمله بنویسم. جدی امیدوارم منو ببخشید. ولی حتی همون تقدیمی‌هایی هم که فرستادم تو کانال، از جملات هیچکدومشون راضی نبودم. گویا دیگه قلم باهام همکاری نمی‌کنه و وقتشه که تو اوج (اوج کجا بود خواهر) باهاش خداحافظی کنم. پس اگه اجازه بدید برای باقی تقدیمیا یه جمله از یه کتاب تقدیمتون کنم :)
یکیو نیاز دارم که برام آهنگ بفرسته. آهنگ قشنگ.
می‌دونی.. حرفتو قبول دارم. اما الان فقط من نیستم که متنمو می‌خونم. قراره یه عالمه آدم بخوننش و من دلم نمی‌خواد یه متن پر از ایراد و بی مفهوم به کسی تقدیم کنم :) اگه بخوام از خودم باشه خیلی طول می‌کشه. خیلی زیاد
سبزِ متمایل به نارنجی.
می‌دونی.. حرفتو قبول دارم. اما الان فقط من نیستم که متنمو می‌خونم. قراره یه عالمه آدم بخوننش و من دل
فکر می‌کردم با گذاشتن این تقدیمی می‌تونم قلممو احیا کنم. ولی گویا اشتباه می‌کردم. فقط بیشتر به ناتوانی خودم پی بردم.
این قسمت از اتاق>>>> ترکیبی از موردعلاقه‌هامه✨
می‌دونستید خیلی بهم لطف دارید :)؟
مادربزرگم گفت برات چایی بریزم؟ گفتم دست شما درد نکنه. دیدم کابینتو باز کرد، یه لیوان در آورد گفت تو توی لیوان بزرگ می‌خوری، می‌دونم. من اینطوری بودم که: عزیز داری باهام شوخی می‌کنی😭😭😭؟
بله دوستان. من به همین راحتی به وجد میام✨
این فنجونا منو یاد پدربزرگم می‌ندازن :) خیلی دوسشون دارم و چایی خوردن توشون واقعا می‌چسبه :)
https://eitaa.com/my_vol/4815 کاش می‌تونستم اون موقعتو توصیف کنم😂 به زور یه عالمه کتابو تو کیفت چپوندی و بقیشم گذاشتی تو اون کیسه‌هه. کتابا هر کدومشون قد گردن من قطر داشتن😂
بعد از مدت‌ها مهمون اومده برامون خرکیفم😭😂
هدایت شده از GOOTM
https://eitaa.com/orange_me «عطار نیشابوری» مادرتون بیمار بود و زیاد به عطاری فریدالدین ابوحامد عطار میرفتید برای گرفتن دارو. معمولا وقتی به مغازه‌ش میرفتی داروهات رو یه گوشه آماده گذاشته بود و سرش پایین و مشغول کار بود. سلام میکردی، داروها رو برمیداشتی، اجرتش رو میذاشتی، تشکر میکردی و میرفتی و اون فقط جواب سلامت رو میداد و در جواب تشکرت سرش رو تکون میداد. یکروز لا به لای بسته دارو یه کاغذ کوچیک پیدا کردی: جانا شعاع رویت در جسم و جان نگنجد وآوازهٔ جمالت اندر جهان نگنجد وصلت چگونه جویم کاندر طلب نیاید وصفت چگونه گویم کاندر زبان نگنجد هرگز نشان ندادند از کوی تو کسی را زیرا که راه کویت اندر نشان نگنجد آهی که عاشقانت از حلق جان برآرند هم در زمان نیاید هم در مکان نگنجد آنجا که عاشقانت یک دم حضور یابند دل در حساب ناید جان در میان نگنجد اندر ضمیر دلها گنجی نهان نهادی از دل اگر برآید در آسمان نگنجد عطار وصف عشقت چون در عبارت آرد زیرا که وصف عشقت اندر بیان نگنجد از تعجب دهنت باز مونده بود، ممکن بود اشتباهی رخ داده باشه؟ کاغذ رو تا کردی و میون شال کمرت گذاشتی و دوباره راه عطاری رو پیش گرفتی. صورتت گل انداخته بود و قلبت با شدت خودش رو توی قفسه سینت میکوبید. وقتی به عطاری رسیدی، یکهو با فریدالدین چشم تو چشم شدید، برخلاف همیشه(: بیشتر از اون نموندی و تموم راه تا خونه رو دویدی. موقع خواب همش اون غزل رو زمزمه میکردی... مدتی بعد، مادرت رو از دست دادی و همون موقع‌ها بود که خبر حمله مغول پخش شد. خیلی وقت بود که به مغازه عطاری سر نزده بودی تا اینکه خود عطار بلاخره اومد به منزلتون... عزادار بودید پس قرار ازدواج رو برای بعد گذاشتید اما خطر حمله مغول خیلی جدی تر از این حرف‌ها بود. تصمیم بر این شد که شبونه شهر رو ترک کنید اما... جلوی دروازه شهر با مغول‌ها مواجه شدید و.... بقیشو نگم دیگه🥲💔 امیدوارم از این تفدیمی لذت برده باشید و ایامتون به کام باشه
سبزِ متمایل به نارنجی.
https://eitaa.com/orange_me «عطار نیشابوری» مادرتون بیمار بود و زیاد به عطاری فریدالدین ابوحامد عط
این خیلی قشنگ بووووود :))) و عطار نیشابوری حقیقتا مورد علاقمه :) و داستان غم انگیز و رمانتیک قشنگش :))) می‌دونی چیه نورسا؟ تو خیلییییی استعداد و خلاقیت داری نه تنها تقدیمی خودم، بلکه بقیه رو هم خوندم و حقیقتا لذت بردم از این همه خلاقیت و داستان پردازی :)) واقعا ممنونم🤍
بچه‌ها می‌شه دعا کنید یه کاری خوب پیش بره؟ لطفا؟ اگه بتونم خوب پیش ببرمش تا حدی مسیر زندگیم عوض می‌شه :)