هدایت شده از پنـآه ؛
هنوز یادمه چجوری سر صحبتمون با هم دیگه باز شد.
در واقع، ما نیازی به اینکه همه دوستمان بدارند نداریم. چیزی که ما نیاز داریم، محبت همان یک نفر است!
از این حجم از بی استعدادی خودم خسته شدم. جوونا و نوجوونای همسن و سال خودمو میبینم، هر کدومشون یه هنری دارن. یکی یه ورزش رو به طور حرفهای ادامه میده، یکی نقاشیش خوبیه، یکی هنرهای تجسمی کار میکنه، یکی دیگه استعداد از قلمش میچکه، اون یکی شاعره، یکی دیگه کتابخونه، یکی نمراتش بالاست.. هرکی به یه کاری مشغوله..
و من؟ نشستم یه گوشه دارم پیشرفت و رشدشونو نگاه میکنم و تشویقشون میکنم. و از درون غبطه میخورم. عمیقا حسرت میخورم.
از اینکه هر کدوم از این راهها رو نصفه و نیمه طی کردم و عقب کشیدم. چرا؟ چون فهمیدم من مال اون کار نیستم.
اما هنوز نفهمیدم مال چه کاریام. هنوز نفهمیدم به چه دردی میخورم. به درد هیچی. عملا به درد هیچی نمیخورم.
زندگی خسته کنندهست. ملال آوره. و من پر از تناقضم. سراسر تناقض و بی ثباتی..
نیاز دارم تو بغل قدیمیترین رفیقم گریه کنم و بهش همه چیو بگم. ولی اینکه تا میبینمش، دلم نمیخواد پیشش ضعیف به نظر برسم و از غمام بگم همیشه مانعم میشه.
به من میگن شهروند نمونه. ممنوعیت سبقت از راست رو حتی تو پیادهرو هم رعایت میکنم.
داستان چیه که تا میام باهات حرف بزنم عین چی استرس میگیرم و روی تک تک کلمات و جمله بندیهام چند بار فکر میکنم؟
سبزِ متمایل به نارنجی.
آرم آرام نشستی در دل من ای آشنا آرام آرام گذشتی از کنارم نامهربان ای وای از این غم بی پایان..
نبر ز خاطرت تمام آن گذشته را..
اگر دلت شکست؛ فقط به دیدنم بیا :)
چقد گلات خوشگلنننننن
ما متاسفانه تو خونه اصلا نورگیر خوبی نداریم و من همیشه از داشتن یه عامله گلای خوشگل محروم بودم🥲💔
نمیدونم چرا ولی این روزا انگار همه عصبی شدن. این یه هفتهی اخیر هرجا رفتم جو خیلی سنگین و عصبی بوده. انگار همه منتظرن کوچکترین خطایی ازت سر بزنه تا سرزنشت کنن. و بدبختانه منم جزوی از همهام.
امروز یکی بهم گفت اسمت خیلی اسم قشنگیه😭✨
روم نشد واگرنه بغلش میکردم.