🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌿🌸🌿🌸🌿
🌿🌸🌿🌸
🌿🌸🌿
🌿🌸
🌿
#ستارهایکهعاشقماهشد🦋
#پارت_7
بابا اومده بود و من طبق معمول خونه رو گذاشتم رو سرم..
+به به! سلام بر صدا و سیمای عزیزم!
بابا:سلام دخترِ قشنگم
مامان:صد دفه بهت گفتم اینجوری صدامون نکن!
+ای بابا مادرِ من، مگه دروغ میگم؟!
ریحون و آرسام:سلام!
مامان و بابا هم جوابشونو دادن..منو ریحون با مامان رفتیم آشپزخونه تا میز رو بچینیم
مامان:سوگند مامان! برو باباتو داداشاتو صدا کن بیان شام
باشهای گفتمو رفتم..آرسام و بابا رو صدا زدم و بلند گفتم:سامیییییی!
یهو آرسام جلو دهنمو گرفت و گفت:آروم دختره جیغ جیغو!
همینجور که دستِ آرسام رو دهنم بود گفتم:داواش شوه مودم!!
آرسام:چی میگی تو؟!
سامی:میگه داداش خفه شدم!
آرسام با تعجب نگاش کرد که باز گفت:داداش نمیخوای دستتو برداری؟..دارِ فانی رو وداع گفت بیچاره!
آرسام هول شد و سریع دستشو برداشت..
خودمو انداختم بغل سامی و گفتم:وای مرسی داداش خلم..نزدیک بود بمیرم