eitaa logo
ܮܢܚ݅ߊ‌ܦ̈ܙ‌ ߊ‌ܠܝ‌ضߊ
430 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
38 فایل
♡به توکل نام اعظمت♡ «شاه‌پناهم‌ بده غرق گناه اومدم» کپی:آزاد(باذکرصلوات)✔️ کپی‌ازرمان: لا 😘 خوندن بدون عضویت‌حرام😔 آیدی‌مدیر: @Shadow38
مشاهده در ایتا
دانلود
خدایی‌چقدر‌پای‌مداحی‌ها‌ی‌شما‌دونفر‌ گریه‌کردیم‌؛‌واقعا‌بگم‌دمتون‌گرم!:) @oshagh_reza12📿
چجوری‌بگم‌آقا‌دلتنگتم؟(:💔 @oshagh_reza12📿
من‌چیزیم‌نیست:)💔 فقط‌بعد‌اینکه‌گفتی‌‌دوست‌ندارم‌شکست‌ خوردم‌:)💔 @oshagh_reza12📿
کاش‌تودنیا‌یکی‌مارو‌واقعا‌دوست‌داشت:)💔 @oshagh_reza12📿
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
واقعا‌دیدنیه‌سحر‌کربلا🥺 واقعا‌وقت‌غروب‌محشره‌کربلا😍👌 همه‌‌تنهام‌میزارن‌حسین‌الا‌تو:)💔 @oshagh_reza12📿
🔴 هشدار حامیان دکتر _ حتما خودکار همراه خودتان داشته باشید. ❌متأسفانه احتمال خودکار های تقلبی که بعد ساعتی جوهر آن محو میشود هست❌ بزرگواران در نظر داشته باشید زمان رای دادن از نوشتن پسوند هایی مثل آقا، دکتر،جناب و .... خودداری کنید چون رای باطله محسوب میشه همچنین از گذاشتن خط یا کشیدن قلب و استیکر و نوشتن عباراتی مانند: فقط به عشق رهبرم، خودداری کنید لطفا مبادا با یک خط اضافه چندین رای باطل بشه فقط سعید جلیلی همراه با کد نامزد بفرستین برا بقیه تا رای ها باطله نشه
آقای پزشکیان یکسره دولت آقای رئیسی رو میکوبه بعد میگه بیشتر افراد آقای رئیسی با من کار میکنه الان دقیقا چیشد🤔؟ ‌ خدایا😂😐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوروز گذشت.. توی بیمارستان بودم.. نشستم پای میزم.. در زده شد.. بفرمایید‌. حامد:سلام من:سلام‌... حامد:میشه برید داخل حیاط.. من:چرا؟. حامد:خواهرم اومدن شمارو ببینین.. من:خب میگفتید بیان داخل.. حامد:نه شما برید بیزحمت.. من:چشم،فقط اسم خواهرتون چیه؟ حامد:زهرا.. من:ممنون‌.. رفتن توی حیاط‌ دیدم یک خانم چادری روی صندلی محوطه نشسته.. من:سلام زهراخانم؟ خانوم:سلام بله.. من:هانیه هستم.. زهرا:ای وای ببخشید نشناختم خوبی عزیزم.. من:خواهش میکنم،ممنون شماخوبید؟چرا نیومدید بالا.. زهرا:اینجا بهتره قشنگم،به‌به چقدر شما خوشگلی.. من:لطف دارید.. زهرا:راستش اومدم یکم حرف بزنیمو زود میرم‌... من:جانم؟ زهرا:ما صحبت کردیم که خواستگاری نیایم عزیز پاش عمل کرده بود نتونست بیاد برای همین من اومدم میخواستم اگه راضی باشه یک عقد کوچیک بگیریم.. من:راستش نمیدونم،من به آقاحامدهم میخواستم بگم ما یکم سنی ازمون گذشته من خیلی دوست ندارم جشن پرجمعیتی و شلوغی داشته باشم... زهرا:ماهم از این خانواده ها نیستیم منم امروز اومدم همینو بگم اگه راضی باشی بله رو بگید تایک ماه عقد باشید تا بعدش یک جشن کوچیک بگیریم.. من:هرچی شما بگید.. زهرا:دورت بگردم..پس اگه قبول میکنی آخر این هفته عقد کنید.. من:خوبه.. زهرا:پس مبارکه،خب دیگه من میرم مزاحمت نشم.. من:مراحمی عزیزم ولی‌کاشکی میومدی داخل یک چایی چیزی اینجوری که خیلی بدشد.. زهرا:قربونت برم ایشاالله دفعه بعد همو بغل کردیم.. بوسیدمش.. خداحافظی کردیم.‌ رفتم داخل‌‌.. وارد اتاق شدم.. همون موقع بود که ستایش زنگ زد.. من:جانم؟ ستایش:هانیهههه... صدای بالا آوردن میومد.. سریع دویدم سمت حیاط.. سوار ماشین شدم.. رفتم سمت خونه.. کلید انداختمو دیدم ستایش افتاده رو زمین.. من:ای خدااااا... به سختی گذاشتمش روی مبل.. کم‌کم بهتر شد.. من:چیکار میکنی تو باخودت ستایش:ببخشید نگرانت کردم من:چرا قرصتو نخوردی؟لج میکنی؟ ستایش:دوست ندارم بدم میاد.. به زور قرصشو دادم بهش.. من:پاشو پاشو میریم بیمارستان کنار خودم باشی بهتره.. حاضر شدیم رفتم سمت بیمارستان.. تا رسیدم بچه ها صدام کردن.. پرستار:خانم دکتر بیمار تو اتاق عمله دکتر شریف دست تنهاهستن.. من:الان میرم،ستایش برو اتاق میام الان.. ستایش:باشه.. رفتم اتاق عمل.. حدودیک ساعت طول کشید.. حامد:خانم دکتر؟ من:شما قراره به من بگید دکتر؟ حامد:نع!بگم تو که نمیشه پس میگم حانیه خانم.. من:حانیه.. حامد:باشه.. من:آفرین با اجازه.. حامد:خسته نباشید.. من:شماهم خسته نباشید.. رفتم سمت اتاقم.. گوشیم زنگ خورد.. دبی بود.. جواب دادم.. بابام بود.. من:سلام.. بابا:علیک تهرانی؟ من:بله‌.. بابا:حالا به حرفم رسیدی؟چندبار بهت گفتم با اون پسره عقب افتاده ازدواج نکن نزار زندگیت جهنم بشه؟ من:اولن اینکه پسره اسم داره محمدرضا دومن الان زنگ زدید که اینو بهم بگید؟ بابا:الان باید ازم عذرخواهی کنی من:من کار بدی نکردم که عذرخواهی کنم.. بابا:به حرفم میرسی دختره پرو من:نه شما به حرف من میرسی.. بابا:مادرت حالش بده فرستادمش ایران بفهمم رفتی سمتش من میدونمو تو.. من:منو تهدید نکن.. گوشیو قطع کردم.. همون لحظه محمود اومد.. محمود:ستایش کجاس؟ من:سلام داخل اتاق‌... وارد اتاق شدیم.. ستایش:سلام😔 محمود:میریم خونه.. من:بشینید چایی بیارم.. محمود:انشاالله فردا عقد کنون ستایش بیای.. ستایش:چییییی😮 محمود:ستایش و رشید بهم میان نه؟ من:حاج محمود پس آینده ستایش چی؟ محمود:با رشید تو کانادا آیندشم خوب میشه.. ستایش:من نمیام.. محمود:سریع باش.. ستایش:من محمدعلی‌رو دوست دارم تاحالا شده شمارا از عشقت دور کنن؟نکن بابا دلمو نشکون من دوسش دارم😭 ستایش نشست روی زمین شروع کرد به گریه کردن.. رفتم سمتش.. من:گریه نکن.. محمود:دم در منتظرتم محمود از اتاق زد بیرون من:الهی بمیرم برات گریه‌نکن بدتر میشی‌.. ستایش:دعاکن بمیرم همه از دستم راحت میشن.. من:دیونه شدی؟تو بمیری من بدون تو چیکار کنم.. کم‌کم اشکام شروع به ریختن کرد.. ستایش:مرسی که هوامو داشتی خدافظ.. ستایش از اتاق رفت بیرون.. نشستم روی زمین..
سرکار بودم.. فرشید:چیشده تو خودتی؟ من:دارم دیونه میشم.. فرشید:چیشده؟. من:هیچی یکم دل نگرونم.. فرشید:چیشده مگه؟ من:نمیخوام هانیه رو وسط بیارم من به محمدرضا قول دادم که هیچ وقت تو این کار نیارمش.. فرشید:نگران نباش من با محمد صحبت میکنم که یکی دیگه رو پیدا کنه.. من:نه ناراحت میشه.. فرشید:من که نمیخوام بگم تو گفتی خودم یک دلیلی میارم واسش.. نشستم روی زمین.. شروع کردم به گریه کردن.. حامد وارد اتاق شد.. کنارم نشست.. حامد:چیزی شده؟ من:نه فقط دلم گرفته بود.. حامد:اگه بخوای میتونم به دردات گوش بدما.. من:هه،درد نیست عذابه😔امروز بعداز ۵سال بابام زنگ زد بهم وقتی زنگ زد قبل از اینکه حالمو بپرسه بهم گفت حالا پشیمون شدی از حرفم🥺 آخه بابام ناراضی بود به ازدواجم بامحمدرضا میگفت باید با یک پسری ازدواج کنی که من با پدرش بتونم کسبوکارمو شروع کنم منم دوست نداشتم وقتی زنگ زد و گفت تو بچه مردمو کشتی بیا ببین رفیقاتو بیا ببین کسایی که هم سن تو هستن الان اینجا چیکار میکنن،از بچگی سرکوب شنیدم دلم میخواست کسی بشم که هیچکس نتونه بهم چیزی بگه چون قلبم شکسته بود حامد؟ حامد:جانم؟ من:تنهایی خیلی بده😭 حامد:دیگه قرار نیست تنها باشی تا آخرش هستم باهات الانم پاشو زشته میگن خانم دکتر ما گریه میکنه.. حامد از جیبش بهم دستمال کاغذی داد.. حامد:یک چیزی بگم؟ من:بگو.. حامد:من خیلی دوست دارم.. من:ممنون که کنارمی.. از جام بلندشدم.. حامد:حاضری بریم خرید عقد؟ من:از الان؟ حامد:سه روز دیگه موندها..من ذوق دارم.. من:سرپیری چه ذوقی😂 حامد:کی گفته من پیرم من هنوز جونم من:باشه جوون۵۲ ساله😂😂 حامد:بریم؟ من:بریم.. رفتیم برای خرید عقد.. ساعت۹شب شد.. حامد:بریم خونه ما؟ من:نع زشته.. حامد:چرا زشت باشه من با عزیز صحبت کردم شام درست کرده.. من:😳شرمنده من روم نمیشه.. حامد:رو شدن نمیخواد که پس میریم.. من:باشه.. رفتیم خونه حامد.. وارد شدم.. حالو احوال که کردیم نشستیم روی مبل.. زهرا هم اومد پایین.. خداروشکر شوهرشو نیاورده بود شام خوردیم.. من:خیلی ممنون.. عزیز:نوش جون مادر.. زهرا:باورم نمیشه حامد:چی؟ زهرا:اینقدر شباهت دارین.. حامد:زهرا جان.. حانیه:چه شباهتی؟ زهرا:اسماتون،خجالتی بودنتون،زیبابودنتون و دیگه.. من:😂 ظرفارو شستیم.. من:دست‌شمادردنکنه بااجازتون من میرم دیگه.. عزیز:وایسا دخترم.. من:خیلی ممنون.. حامد:وایسا میرسونمت.. من:نه خودم میرم.. زهرا:نه نه آقاحامد میبرتت داداش.. حامد:آره من میبرمت.. من:ممنون.. خدافظی کردمو از خونه زدیم بیرون..
دکترباخنده‌بهش‌گفت: برادر،مگه‌پشت‌لباست‌ننوشتی ! پس‌چرامجروح‌شدی؟؟ گفت:دکترجان!ترکشه‌بی‌سواد‌بوده تقصیرمن‌چیه؟😂 @oshagh_reza12📿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃جشن پایان تحصیلات و عهد با آقا امام هشتم علیه السلام برای حرکت در مسیر عالم ال محمد... 🧑‍🎓 تصاویری از تشرف دانش‌آموختگان علوم پزشکی به حرم مطهر امام رضا علیه‌السلام @oshagh_reza12📿
متولد ۱۳تیرسال۱۳۸۰ش در تهران‌است. رسته مهندسی عمران در دانشگاه پذیرفته شد. به گفته پدرش پس از یک‌سال به دلیل علاقه به درس‌های حوزه از دانشگاه انصراف داد و وارد حوزه وعلمیه گردید.. @oshagh_reza12📿
«اطلاعات کلی» مذهب:شیعه شهرت:کشته‌شدن در ناآرامی‌های۱۴۰۱ش ایران تولد:۱۳تیر۱۳۸۰ش زادگاه:تهران محل‌زندگی:تهران شهادت:۴آبان۱۴۰۱ش محل دفن:قطعه۵۰گلزارشهدای بهشت زهرای تهران🥺 @oshagh_reza12📿
امروز تولد شهید آرمان علی‌وردی هستش تولدت مبارک🥺😔
به به ببین چه چالشی توسط مدیر آخرین چالش تا پایان محرم چالش نداریم😔 بریم برای شروعش.. راند:معلوم‌نیست ولی خستتون نمیکنم شرط:لف ندی جایزه:میگم حالا😉 تعداد:هرچند نفری که شد بانو باشید