ته دلم خیالم راحت بود که برمیگردد و پیکری هست که با آن وداع کنم. چون در وصیتش نوشته است: «فاطمه سلما را روی پیکرم بیندازید.» اما وقتی خبر دادند که پیکر دست داعش است و باز نخواهد گشت، آن امید را هم از دست دادم، اما خدا را شکر کردم که با شهادت رفت و واقعاً لیاقتش این بود. چون بالاخره هر کس روزی خواهد رفت، چه بهتر که با شهادت مرگش رقم بخورد.
#خاطرات_شهدا
#شهیدانه
نحوۀ شهادت از زبان دوستان و همرزمان شهید
شب عملیات چشمانش خیلی زیبا شده بود. در ساختمانی منتظر شروع عملیات بودیم، گفتند: «نماز بخوانید تا حرکت کنیم.» وقتی وضو گرفت پرسیدم: «چشمات خیلی قشنگ شده مهدی، چه کار کردی؟» لبخند زد و گفت: «سرمه کشیدم.» عملیاتی که قرار بود انجام دهیم سه محور داشت. محوری که مهدی در آن حضور داشت موفق شده بود، ولی چون عملیات از قبل لو رفته بود، داعش ما را دور زده و در محاصره افتاده بودیم، کار گره خورده بود و موفقیت ما در آن محور بی ثمر شده بود.
#خاطرات_شهدا
#شهیدانه
سال اول دبیرستان بیماری عجیبی گرفت.
دکترها بعد از یک ماه بستری شدن ،
گفتند: رضا فلج شده کم کم فلج شدنش
از پاها به بالا و قلب رسیده و
جانش را میگیرد بعد از قطع
امید پزشکان گفتم هیچکس مصیب زده
تر از حضرت زینب (س) نیست.
نذر عمه ی سادات کردم تا رضا خوب
شود برایخودشان
یک روز در کمال ناباوری
دیدم رضا دست به دیوار گرفت
و راه رفت آن روز زینب کبری (س)
پسرم را شفا راو امروز رضا
فدائی زینب (س) شد.
-شهیدکارگربرزی-
#خاطرات_شهدا
بهش گفتم اگه بمونی بیشتر می تونی موثر باشی!
گفت : اگه شهید بشم دستم باز تره ...
- رفت که بیشتر بتونه دست من و تو رو بگیره رفیق (:🌿✨
|•💙🦋•|#شهیدانه
|•💙🦋•|#خاطرات_شهدا
📨#خاطرات_شهدا
🔵شهید اسماعیل غلامی یاراحمدی
🔷به خاطر اینها میروی میجنگی؟
☔️به روایت پدر شهید: اسماعیل میگفت:«در مرحله اول باید بجنگیم، نَه اینکه شهید شویم. باید دفاع کنیم. هرچند شهادت از همه چیز بهتر است؛ اگر قرار است بمیریم، خدا مرگمان را در شهادت قرار بدهد. دعا کنید به آن چیزی که در دنیا میخواهم برسم!»؛ میدانستیم شهادت میخواهد.
☔️یک روز با اسماعیل بیرون رفته بودیم. در راه، خانم بدحجابی رو دیدیم. بهش گفتم:«اسماعیل! به خاطر اینها میروی میجنگی؟» اسماعیل گفت:«بله! ما به خاطر ایشان میرویم میجنگیم. آنهایی که حجابشان کامل است مشکلی ندارند. خودشان میدانند راه درست چیست! ما میرویم که ایشان دست اَجنبی نیفتند! خاک کشورمان دست اَجنبی نیفتد.»
🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات
❄️اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد❄️
📚 مبادا خاطرات خانواده شهدا از دست برود
خاطرات والدین و همسران شهدای دفاع مقدّس، مثل جواهر قیمتی در دسترس ما است که اگر غفلت کنیم، از دست ما خواهد رفت، کما اینکه بسیاری از والدین شهدا از دنیا رفتهاند؛ بسیاری از آنها دچار فراموشی شدهاند.
۱۳۹۸/۰۷/۰۸
#خاطرات_شهدا
#خانواده_شهدا
#خاطرات_شهدا
●برای گرفتن مرخصی وارد چادر فرماندهی گردان شدم،شهید تورجی زاده طبق معمول به احترام سادات بلند شد و درخواستم را گفتم ؛بی مقدمه گفت نمی شود،با تمام احترامـــی که برای سادات داشت اما در فرماندهی خیلـــی جدی بود؛کمی نگاهش کردم،با عصبانیت از چادر بیرون آمدم و با ناراحتی گفتم:" شکایت شما را به مادرم حضرت زهرا(س) می کنم."
● هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم که دوید دنبال من با پای برهنه گفت:" این چی بود گفتی؟" به صورتش نگاه کردم...خیس اشک بود. بعد ادامه داد:" این برگه ی مرخصی سفید امضا،هر چه قدر دوست داری بنویس ،اما حرفت را پس بگیر یک سال از آن ماجرا گذشت. چند ساعتی قبل از شهادتش من را دید. پرسید:" راستی آن حرفت را پس گرفتی؟
📎فرماندهٔ گردان یازهرای لشگر ۱۴ امام حسین(ع)
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده🌷
#سالروز_شهادت
●ولادت : ۱۳۴۳ اصفهان
●شهادت : ۱۳۶۶/۲/۵ بانه ، عملیات کربلای۱۰
📌زندگی به سبک شهدا
🔸درد و رنج مردم اذیتش میڪرد،
هرگز بی تفاوت نبود، همیشه درحال جهیزیه دادن به یڪ خانواده بود، مخصوصاً دخـــــتران شـــهدا...
🔹به فقرا و مستمندان میرسید، به سـاخت مسجد ڪمڪ میڪرد، برای بچه های بی سرپرست مڪانی رو درست ڪرده بود ڪه مدتها بعد از شهادتش، ڪسی خبر نداشت
▪️اگرمیخواست پولشو جمع ڪنه یکی از ثروتمندترین افراد میشد؛ ولی همین ڪه انقلاب شد، مغـازه اش را ڪرد تعاون وحــدت اسلامـی از جیبش میگذاشت تا اجناس ارزانتر به دست مردم برسد...
#شهید_سیدمجتبی_هاشمی
#زندگی_به_سبک_شهدا
#خاطرات_شهدا
📌اخلاق شهدایی...
🔸به غیبت ڪردن خیلی حساس بود؛ میگفت هر صبح در جیبتان مقداری سنگ بگذارید، برای هر غیبت یڪ سنگ بردارید و در جیب دیگرتان بگذارید
🔹شب این سنگ ها را بشمارید، این طوری تعداد غیبتها یادمان نمیرود و سعی میڪنیم تعداد سنگ ها را ڪم ڪنیم.
#شهید_علیاکبر_جوادی
#خاطرات_شهدا
#سیرهی_شهدا
#خاطرات_شهدا
برای ترمیم سنگرها رفته بودیم، که وقتِ نماز شد.
شهید باقری گفت: اول نماز بخونیم.
یکی از بچهها گفت: اینجا خطرناکه؛ بهتره وقتی جای اَمنی رفتیم نماز بخونیم.
شهید باقری در جواب گفت: کسی که به جبهه میاد نماز اولوقت رو رها نمیکنه!
بعد خودش شروع به خوندن نماز کرد..
آتش دشمن بر سر ما لحظهای قطع نمیشد!
ما وحشتزده شده بودیم ولی اون آروم و بدونِ عجله نمازش رو میخوند..
نمازش سرشار از لذت و عشق به خدا بود ❤️
شهید حسن باقری
#شهیدانه
#خاطرات_شهدا
همیشه وضو داشت.
یه روز گفتم رضا چرا وقتی که پای سفره میشینی، وقتی میخوابی، وقتی از خونه بیرون میری اول وضو میگیری؟
گفت: وقتی کنار سفره میشینم، مهمان امیرالمومنینم شرم میکنم بدون وضو باشم، وقتی میخوابم یا بیرون میرم ممکنه از خواب بیدار نشم یا بر نگردم.
هرکسی هم با وضو از این دنیا بره اجر شهید رو داره! میخوام از اجر شهید محروم نشم.. ✨
شهید رضا پورخسروانی
یاد شهدا با صلوات
#خاطرات_شهدا
#شهیدانه
📌زندگی به سبک شهدا...
🔸روزی که اومدن خواستگاری گفت که نظامیه من خودم از خدا همسر نظامی خواسته بودم و همیشه دلم میخواست که همسرم نظامی باشه با شغلش مشکلی نداشتم ولی با سوریه رفتن و پیگیری شدیدش کمی مشکل داشتم.
🔹میدونستم که اول و آخرش شهید میشه ولی عاشق بودم دلم نمیخواست به این زودی بره حتی بعد عقد بهم گفت:"بانو جان..!؟باید برم سوریه
▪️بیتاب شدم...گریه کردم و نذاشتم که بره ولی مطمئن بودم و میدونستم که یه روزی واسه دفاع میره اطمینانم وقتی بیشتر میشد که اشکاشو تو سوگ مدافعان حرم میدیدم اشکهای مردی که ندیده بودم جز برای ائمه علیهمالسلام جاری شه
▫️عروسیمون فصل سردی بود اسفند ۹۲ فردای عروسی واسه ماه عسل رفتیم مشهد و خودمونو سپرد دست امام رضاعلیهالسلام روزای خوبی بود کنار حوضها میشِستیم و خیره میشدیم
□به ضریح مبارک میدونم که تو همون نگاها هم شهادت میخواست بعد زیارت تو هوای سرد و یخبندون اسفندماه میرفتیم بستنیفروشی و بستنی قیفی میخوردیم و میگفتیم و از ته دل میخندیدیم...
🔻تو کارای خونه هم کمک حالم بود و هیچ وقت اخم و داد و بیدادشو ندیدم درست مثه یه گل ازم حمایت میکرد عشقمون شهره ی خاص و عام بود الآن که صبر زینبی دارم شک ندارم که خدای بزرگ و امام حسین علیهالسلام خودشون کمکم کردن تا تحمل کنم...
راوی: همسر شهید
[شهید حادثه تروریستی مجلس شورای اسلامی سال ۱۳۹۶]
#شهید_جواد_تیموری
#سالروز_شهادت
#خاطرات_شهدا