eitaa logo
ᬉداࢪاݪقرار
99 دنبال‌کننده
936 عکس
482 ویدیو
16 فایل
{بسم‌رب‌الزهرا‌} #نون.وَالقَلَم‌ِوَمایَسْطرون :) سوگند به قلم و آنچه می‌نویسد و سوگند به شب و به معراجِ محمد"صل الله علیه و آله"و رازهایش!✨ و سوگند بہ حوریہ‌ای اهل زمین و دلۍ حوالیہ آسمان!💚 و سوگند به شمیم گل های یاسِ پرپر در این روزهای مه‌آلود :)
مشاهده در ایتا
دانلود
بسمـــ‌اللہـــ‌الرحمنـــ‌الرحیمــ...❤️ بازهم از دور سلام اربابـــ....✨😔 اَلسَّلامُ عَلَیْڪ یا اَباعَبْدِاللہــ... وَ عَلَے الاَْرْواحِ الَّتے حَلَّتْ بِفِنائِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللہــ🌱 (اَبَداً) ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ...🍂 وَ لاجَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمـــ🥀 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْن..😭 وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ..💔 وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ...😔 وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ..✋ @oshaghol_hosein
بسم رب الحسین علیه سلام
به یاد حسین علیه سلام...
برای حسین علیه سلام
به عشق حسین علیه سلام...♥️
Haftegi901016[02].mp3
10.59M
ای شهـــــادتــــ ... دلم به دست تو اسیـــــره 🙃 بی کربـــــلا داره میمیره 💔 منو ببر که خیلی دیره 😭
audio_2020-04-02_21-34-55.ogg
883.3K
جانا یه شب تو خیالت، به این فکر کن اصلا حسینو نداشتی... 😔خیلی قشنگہ😭💔
عالم همه قطره و دریاســت حسیـــن😇 خوبان همه بنده و مولاست حســـین😍 ترسم که شفاعت کند از قاتل خویش❤️ از بس که کَرَم دارد و آقاست حسیـن😊 😍🙈
توی راه مریض شد... شدییید... خون بالا میاورد... هیچی نمیتونست بخوره... از درد همه‌ی وجودش میلرزید... به شوخی بهش گفتم فکر کنم اینبار دفعه آخرت باشه پیاده روی اربعین بیای با این وضعِت!! گفت ببین!!! شوخی‌شم بَده..دیگه این حرفو نزن...! @oshaghol_hosein
سهم من از کلِ بین الحرمین یه موزاییکه.. چمباتمه بزنم رو به روی گنبد.. تا چند ساعت.. معمولا تا ده دقیقه اولش فقط نگاه میکنم.. به هیچی فکر نمیکنم ... @oshaghol_hosein
😎 امام رضا علیه السلام فرمودند : هر کس اباعبدلله علیه السلام را کنار شط فرات زیارت کند، مانند کسی است که را در بالای عرش زیارت کرده است. ( تهذیب‏ الأحکام ج : 6 ص : 46) @oshaghol_hosein
از جدایی دوستان احساس نمیکند ..!! امام علی حرفش حرفه ها ...🙃
مظلومانه لب زد: کار این امت درست نخواهد شد! مگر با شهادت من و اسارت خانواده ام!💔 خدا میخواهد من را كشته ببیند و آن ها را اسیر..😔 ...(؛ ...!🖤
بے‌ داره‌میمیره...(؛ منوببرڪہـ‌خیلےدیره..💔
راهــــے ام کن ...🙏 که چشم خیس مـــــن به راهه 😭🖤
اگر‌چہ‌روے‌من‌سیاهہــ..🖤 ڪے‌گفتہـ‌آرزو‌گناهہـ...؟
آخࢪش با دست مجروح دستمو میگیره 🙂💔
میبینم.. ڪنار او امامو لحظہ‌ےآخر...♥️🌱
آبروی ما 😎😍
آرزوے ما 😌💔
ᬉداࢪاݪقرار
سخته توصیف این عکس...(؛ مگه نه؟؟؟ جدی جدی نریم چی ؟💔
میزنہ قلبـــــم ... داره میاد دوباره باز بوی محـــــࢪمـــ 😭💔
حاج میثم مطیعی_1 بهمن 98 - زمینه -بسم الله القاصم الجبارین (مداحی حماسی فارسی و عربی)-1580057681-1.mp3
10.59M
دل های غم دیده یابد تســـڪینـ ... تنها با یک سنگــــینـ 😎 خون خواهان بســـــم الله ...😍 بسم الله القاسم الجبارین 💪🖤
رمان 😎🤭
ناحله🌺 محمد: از حموم اومدم بیرون و مشغول سشوار کردن موهام بودم داد زدم _ریحانه!! یه شونه فِر بهم بده بینم. چند ثانیه بعد شونشو اورد و سمتم دراز کرد. مشغول فرم دادن به موهام بودم که داد زد +بیا کتت رو بگیر بپوش. _من کت نمیپوشم. +مگه دست خودته؟ _ن پس دست توعه. عروسیه مگ ؟ با خشم گفت: +محمد میام میزنمت صدا بز بدی به خدا . انقدر منو حرص نده. مامان بیچاره ی من از دست تو دق کرد. بابا داد زد : +بس کنین دیگه از دست شماها. بریم دیر شد . پس علی کجاس؟ ریحانه یه زنگ بزن بهشون بگو تند باشن دیگه. ریحانه رفت سمت تلفن و گفت +چشم باباجون. بابا اومد تو اتاق و گفت: +توهم دل بکن از موهات پسرم. خندیدم و گفتم _چشم اقاجون چشم. شلوار مشکی ای رو ک ریحانه اتو کشیده بود ، از رو پشتی برداشتم و پوشیدم. یه پیرهن ساده سفید از تو کمد برداشتم و تنم کردم. ساعتمو بستم دستمو مشغول جوراب پوشیدن شدم. چند دقیقه که گذشت علی اینا رسیدن. بابا رفت پیششون. دوباره جلو آینه ایستادم و مشغول تماشای خودم شدم. یه عطر از تو کمد برداشتم و به چندتا فِش قناعت کردم. دوباره به تیپم تو آینه خیره شدم ک ریحانه گفت +محمد !!!روح الله هم اومد تو هنوز حاضر نشدی؟؟؟ کی میخای بری دسته گل و شیرینی بخری؟؟ بیا دِ وا بده دیگه برادر من . اه‌. + انقدر غر نزن دیگه ریحانه. کتم رو سمتم دراز کرد و گفت +به خدا اگه نپوشیش باهات نمیام. _تو نیا اصلا. +وای محمد خواهش کردم ازت. _نمیپوشمش ریحان به خدا نمیخاد . +محمد من اخر میمیرم از دست تو. دستتو بلند کن داداشم بیا بپوشش . دستمو بلند کرد که گفتم _خیلی خوب. میپوشم. بده من. ازش گرفتم و دوباره جلو آینه مشغول بر انداز خودم شدم‌که بابا چراغو خاموش کرد ‌ _عهههه بابا . +بابا و .... استغفرالله. دختر شدی مگه هر دقیقه خودت رو چک میکنی بیا بریم‌دیگه دیر شدپسر . ما واسه ریحانه کمتر از تو زجر کشیدیم. اومد سمتم . کتم رو کشید و من برد سمت حیاط _عه بابا سوییچمو نگرفتم. +از دست تو . برگشتم و سوییچ و برداشتم و رفتم پایین. ترجیح دادم به نگاه خشمگینشون توجهی نکنم. بابا رو سوار ماشین کردم و خودم هم نشستم . ریحانه و روح الله ک راه بلد بودن افتادن جلو .بعدشون ما و پشت سرمون هم داداش اینا. قرار شد ریحانه و روح الله شیرینی بگیرن. من هم دم ی گل فروشی نگه داشتم و سفارش گلای رزِ سفید و صورتی دادم. تا ببنده حدودا یک ربع طول کشید . گل و گرفتم و گذاشتم عقبِ ماشین و راهی خونه ی دخترخاله ی روح الله شدیم. __ فاطمه : چند ساعتی بود که خبری از ریحانه نشده بود. نگران چشم به ساعت دوختم. دیگه نزدیکای دوازده شب بود. سرمو تو دستام گرفتمو . وای خدایااا... دراز کشیدم رو تخت و پتوم رو کشیدم رو سرم. صفحه ی تلگرام گوشیم باز بود و هر دقیقه منتظر پیام ریحانه بودم. فکر کنم دوباره تب کردم. تو افکار خودم بودم و مدام چهره ی محمد میومد تو ذهنم که با خیسی صورتم فهمیدم گریم گرفته‌. دوباره گوشیمو چک کردم خبری نبود. کاش میومد میگف محمد ازش خوشش نیومده‌. یا چه میدونم. هر چیزی غیر از اینکه ... همین لحظه بود که گوشیم صداش در اومد. با عجله پاشدم و نشستم رو تخت ... چقدر امید داشتم. دلم به حال خودم سوخت دیدم ریحانه پیام داده‌ : +مژدگونی بده دختر‌ درست شد. یه عروسی افتادیم. با این حرفش انگار همه ی بدنم یخ کرد احساسِ حالت تهوع بهم دست داد. دنیا رو سرم میچرخید . حس کردم با این جملش زندگی آوار شده رو سرم. چشمام خیره بود به صفحه گوشیم که پی ام بعدی هم اومد +وایییی فاطی باید بودی و کنار هم میدیدشون انقده بهم میومدن که! خداروشکر اینبار داداشم نگفت لوسه نونوره ،نازنازوعه،سبکه ،جیغ جیغوعه، جلفه، خنگه !!! فلانه بهمانه!! .... هیچ بهانه ای نتونست بیاره واقعا! یه لبخند تلخ نشست رو لبام انقدر تلخ بود که دلم رو زد چقدر من همه ی این خصوصیات رو داشتم . محمد حق داشت از من بدش بیاد. کاش خدا یه فرصت دیگه بهم میداد کاش فقط یک بار دیگه.... دلم‌میخواست جیغ بزنم ولی صدام در نمیومد . گوشی رو به حال خودش رها کردم. من ضعیف شده بودم خیلی ضعیف پتوم رو بیشتر دور خودم پیچیدم حس میکردم گم‌ شدم خودم و گم کرده بودم اهدافم، آرزوهام ،انرژیم!!! دیگه اشکی برام‌نمونده بود. حتی قدرت گریه کردن هم نداشتم... پتومو بغل کردم و چشمامو بستم دیگه کارام شده بود تا صبح آهنگ گوش کنم وبالشتم از اشکام خیس شه. نفهمیدم تا کی گریه کردم و خوابم برد... و @oshaghol_hosein