هدایت شده از کانال رسمی شهید امید اکبری
✅ ماجرای #دست_سوخته
🍁...يك بار به ديدنم آمد و گفت: مي خواهم براي پياده روي #اربعين به بصره بروم و مسير طولاني بصره تا #كربلا را با پاي پياده طي كنم.
با توجه به اينكه كارت اقامت او هنوز هماهنگ نشده بود با اين كار مخالفت كردم اما #هادي تصميم خودش را گرفته بود.
آن روز متوجه شدم كه پشت دست #هادي به صورت خاصي #زخم شده، فكر مي كنم حالت سوختگي داشت. دست او را ديدم اما چيزي نگفتم.
🍁#هادي به بصره رفت و ده روز بعد دوباره تماس گرفت و گفت: سيد امروز رسيديم به #نجف، منزل هستي بيام؟
گفتم: با كمال ميل، بفرماييد.
#هادي به منزل ما آمد و كمي استراحت كرد. بعد از اينكه حالش كمي جا آمد، با هم شروع به صحبت كرديم.
#هادي از سفر به بصره و پياده روي تا #نجف تعريف مي كرد، اما نگاه من به #زخم دست #هادي بود كه بعد از گذشت ده روز هنوز بهتر نشده بود!
🍁صحبت هاي #هادي را قطع كردم و گفتم: اين #زخم پشت دست براي چيه؟ خيلي وقته كه مي بينم. سوخته؟
نمي خواست جواب بده و موضوع را عوض مي كرد. اما من همچنان اصرار مي كردم.
بالاخره توانستم از زير زبان او حرف بكشم!
🍃🍃مدتي قبل در يكي از شب ها خيلي اذيت شده بود. مي گفت كه #شيطان با شهوت به سراغ من آمده بود. من هم چاره اي كه به ذهنم رسيد اين بود كه دستم را بسوزانم!
من مات و مبهوت به #هادي نگاه مي كردم. درد دنيايي باعث شد كه #هادي از آتش شهوت دور شود. آتش دنيا را به جان خريد تا گرفتار آتش جهنم نشود.
📚 برشی از کتاب پسرک فلافل فروش، طلبه شهید مدافع حرم #هادی_ذوالفقاری
@shahidomidakbari