eitaa logo
عشاق الحسن (محب الحسن)
8.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.2هزار ویدیو
3 فایل
بالطفِ حـسن بوده حسینـے شده عالم این را به همه گفته و مبهـم نگذارید #روزے_آبـاد_مـیشود_بقیـع🕊 .. سخنی بود درخدمتیم تبادلات کانال 👇 @yazahra_67
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❖ ﷽ ❖ ✨ هنگامی که بندگانم از تو درباره من بپرسند، [بگو:] یقیناً من نزدیکم، دعای دعا کننده را زمانی که مرا بخواند اجابت می کنم؛ پس باید دعوتم را بپذیرند و به من ایمان آورند، تا [به حقّ و حقیقت] راه یابند [و به مقصد اعلی برسند].❤️✨ ◇آیه ۱۸۶ سوره مبارکه بقره◇ https://eitaa.com/oshagholhasan_313
..🌿. 🌱 امام‌حسین‌علیه‌السلام‌می‌فرماید: هرکس‌برای‌خیررسانی‌به‌برادرش‌عجله‌کند، فردا‌که‌عرصه‌قیامت‌براو‌وارد‌شود،‌آن‌خیر را‌‌خواهد‌یافت. 📚بحارالانوار ج۷۵ ص۱۲۱ https://eitaa.com/oshagholhasan_313
35.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همراه با خاطرات رهبری و دیدار با مردم۴۹ مرداد ماه ۱۳۷۹ سفر مقام معظم رهبری به استان اردبیل شهرستان مغان است https://eitaa.com/oshagholhasan_313
وصلی الله علی الحسن.mp3
3.73M
و صلی الله علی الحسن... 🎙کربلایی حسین طاهری دوشنبه های امام حسنی https://eitaa.com/oshagholhasan_313
.🌷🕊. محـمد حـسن حسنـیان فـرمانده گـردان المـهدی (عج) لشــگر ده سیدالشـهدا(ع)، شهیدی که اسم و رسم امام حسنی داشت و با ذکر یا اباعبدالله آسمانی شد. در۱۳ اردیبهشت ۶۵ در کـربلای فـکه همچـون مقـتدایش حضـرت ابوالفـضل العبـاس(ع) هـر دو دستش جـدا میشود و چشمانش هم مورد اصابت گلوله قرار می‌گیرد. در حالی که به علت خونریزی شدید دچار عطش شده بود و آب طلب می کرد، نیمه های شب آسمان شروع به باریدن کرد. صبح، یارانی که در کنارش بودند دیدند که حسن نیـم‌خـیز شد و عرضـه داشت : « الســلام علــیک یــا ابـــاعــبداللـــه ع » و بعد سـر به زمین گذاشت و به آسمـان پــرکشید .. مدتی قبل برای دوستان نزدیکش، تاریخ و نحوۀ شهادتش را بیان کرده بود! و دقیقاً روز شهادتش با سالروز تولدش یکی می شود. پیـکر مطهرش ۱۸ روز در سرزمین گرم و سوزان فـکه، زیر آتش بی امان دشمن ماند تا به آغوش خـانواده بازگشت. https://eitaa.com/oshagholhasan_313
غریبه_۲۰۲۴_۱۰_۲۰_۰۷_۳۹_۲۱_۱۳۸.mp3
15.22M
کتاب‌غربت‌اوخط‌به‌خط‌حدیث‌غم‌است میان‌این‌همه‌شاعربدون‌محتشم‌است کجادخیل‌ببندم‌که‌بغض،دم‌به‌دم‌است که‌هرچه‌گشتم‌دیدم‌هنوزبی‌حرم‌است و دربقیع ضریحی بجز غبار نداشت.... 🎙(شاعر) پیشنهاد‌دانلود👌 https://eitaa.com/oshagholhasan_313
‍ ‍ ‌ ✹﷽✹ ═══════ ೋღ🕊 ღೋ═══════════ با شنیدن صداش رشته افکارم پاره شد و بدجور ترسیدم … قاشق توی یه دست … در قابلمه توی دست دیگه … همون طور غرق فکر و خیال خشکم زده بود … با بغض گفتم … نه علی آقا … برو بشین الان سفره رو می اندازم … یه کم چپ چپ و با تعجب بهم نگاه کرد … منم با چشم های لرزان منتظر بودم از آشپزخونه بره بیرون … - کاری داری علی جان؟ … چیزی می خوای برات بیارم؟ … با خودم گفتم نرم و مهربون برخورد کن … شاید بهت کمتر سخت گرفت … - حالت خوبه؟ … - آره، چطور مگه؟ … - شبیه آدمی هستی که می خواد گریه کنه … به زحمت خودم رو کنترل می کردم و با همون اعتماد به نفس فوق معرکه گفتم … نه اصلا … من و گریه؟ .. تازه متوجه حالت من شد … هنوز قاشق و در قابلمه توی دستم بود … اومد سمت گاز و یه نگاه به خورشت کرد … چیزی شده؟ … به زحمت بغضم رو قورت دادم … قاشق رو از دستم گرفت … خورشت رو که چشید، رنگ صورتم پرید … مردی هانیه … کارت تمومه … چند لحظه مکث کرد … زل زد توی چشم هام … واسه این ناراحتی، می خوای گریه کنی؟ … دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و زدم زیر گریه … آره … افتضاح شده … با صدای بلند زد زیر خنده … با صورت خیس، مات و مبهوت خنده هاش شده بودم … رفت وسایل سفره رو برداشت و سفره رو انداخت …غذا کشید و مشغول خوردن شد … یه طوری غذا می خورد که اگر یکی می دید فکر می کرد غذای بهشتیه … یه کم چپ چپ … زیرچشمی بهش نگاه کردم … - می تونی بخوریش؟ … خیلی شوره … چطوری داری قورتش میدی؟ … از هیجان پرسیدن من، دوباره خنده اش گرفت … - خیلی عادی … همین طور که می بینی … تازه خیلی هم عالی شده … دستت درد نکنه … - مسخره ام می کنی؟ … - نه به خدا …چشم هام رو ریز کردم و به چپ چپ نگاه کردن ادامه دادم … جدی جدی داشت می خورد … کم کم شجاعتم رو جمع کردم و یه کم برای خودم کشیدم … گفتم شاید برنجم خیلی بی نمک شده، با هم بخوریم خوب میشه … قاشق اول رو که توی دهنم گذاشتم … غذا از دهنم پاشید بیرون … سریع خودم رو کنترل کردم … و دوباره همون ژست معرکه ام رو گرفتم … نه تنها برنجش بی نمک نبود که … اصلا درست دم نکشیده بود … مغزش خام بود … دوباره چشم هام رو ریز کردم و زل زدم بهش … حتی سرش رو بالا نیاورد …- مادر جان گفته بود بلد نیستی حتی املت درست کنی … سرش رو آورد بالا … با محبت بهم نگاه می کرد … برای بار اول، کارت عالی بود …اول از دستم مادرم ناراحت شدم که اینطوری لوم داده بود … اما بعد خیلی خجالت کشیدم … شاید بشه گفت … برای اولین بار، اون دختر جسور و سرسخت، داشت معنای خجالت کشیدن رو درک می کرد … هر روز که می گذشت علاقه ام بهش بیشتر می شد … لقم اسب سرکش بود … و علی با اخلاقش، این اسب سرکش رو رام کرده بود … چشمم به دهنش بود … تمام تلاشم رو می کردم تا کانون محبت و رضایتش باشم … من که به لحاظ مادی، همیشه توی ناز و نعمت بودم … می ترسیدم ازش چیزی بخوام … علی یه طلبه ساده بود … می ترسیدم ازش چیزی بخوام که به زحمت بیوفته … چیزی بخوام که شرمنده من بشه … هر چند، اون هم برام کم نمی گذاشت … مطمئن بودم هر کاری برام می کنه یا چیزی برام می خره … تمام توانش همین قدره …علی الخصوص زمانی که فهمید باردارم … اونقدر خوشحال شده بود که اشک توی چشم هاش جمع شد … دیگه نمی گذاشت دست به سیاه و سفید بزنم … این رفتارهاش حرص پدرم رو در می آورد … مدام سرش غر می زد که تو داری این رو لوسش می کنی … نباید به زن رو داد … اگر رو بدی سوارت میشه … اما علی گوشش بدهکار نبود … منم تا اون نبود تمام کارها رو می کردم که وقتی برمی گرده … با اون خستگی، نخواد کارهای خونه رو بکنه … فقط بهم گفته بود از دست احدی، حتی پدرم، چیزی نخورم … و دائم الوضو باشم … منم که مطیع محضش شده بودم … باورش داشتم …9 ماه گذشت … 9 ماهی که برای من، تمامش شادی بود … اما با شادی تموم نشد … وقتی علی خونه نبود، بچه به دنیا اومد …مادرم به پدرم زنگ زد تا با شادی خبر تولد نوه اش رو بده … اما پدرم وقتی فهمید بچه دختره با عصبانیت گفت … لابد به خاطر دختر دخترزات … مژدگانی هم می خوای؟ … و تلفن رو قطع کرد … مادرم پای تلفن خشکش زده بود … و زیرچشمی با چشم های پر اشک بهم نگاه می کرد‌. مادرم بعد کلی دل دل کردن، حرف پدرم رو گفت … بیشتر نگران علی و خانواده اش بود … و می خواست ذره ذره، من رو آماده کنه که منتظر رفتارها و برخورد های اونها باشم …هنوز توی شوک بودم که دیدم علی توی در ایستاده … تا خبردار شده بود، سریع خودش رو رسونده بود خونه … چشمم که بهش افتاد گریه ام گرفت … نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم خنده روی لبش خشک شد … .... ═══════ ೋღ 🕊ღೋ══════ https://eitaa.com/oshagholhasan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همراه با مناجات با خدا و اهل بیت علیهم السلام ۵۵ مناجات ماه رمضان داره میاد دست ما رو بگیر. استاد میرزا محمدی https://eitaa.com/oshagholhasan_313
🌺یابن الحسن... 🔻روز ظهور تو،چه سرافکنده می‌شوند 🔻آنان که در دعای فرج کم گذاشتند.. ☘به رسم هرشب،تجدید بیعتی دوباره با مولای غریبمان🌹 میخوانیم: الهی عظم البلا...⚡️ https://eitaa.com/oshagholhasan_313
..🍁. ✋🌸 🍂آبان آمد... اما این مهــر توست، که شبیه نسیمی مُدام پردۀ دلم را تکان می‌دهد! مهـــدی جان... ❤️ 🍃 https://eitaa.com/oshagholhasan_313
بسم الله الرحمن الرحیم اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ رَسُولِ رَبِّ الْعالَمینَ🌸 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ🍃 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ فاطِمَةَ الزَّهْراَّءِ🌸 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حَبیبَ اللّهِ🍃 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا صِفْوَةَ اللّهِ🌸 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَمینَ اللّهِ🍃 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللّهِ🌸 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا نُورَ اللّهِ🍃 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا صِراطَ اللّهِ🌸 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا بَیانَ حُکْمِ اللّهِ🍃 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا ناصِرَ دینِ اللّهِ🌸 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا السَّیِدُ الزَّکِىُّ🍃 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْبَرُّ الْوَفِىُّ🌸 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْقاَّئِمُ الاْمینُ🍃 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْعالِمُ بِالتَّأویلِ🌸 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْهادِى الْمَهْدِىُّ🍃 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الطّاهِرُ الزَّکِىُّ🌸 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا التَّقِِیُّ النَّقِىُّ🍃 السَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْحَقُّ الْحَقیق🌸 ُ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الشَّهیدُ الصِّدّیق🍃 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِی وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَکاتُهُ🌸 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
...✨ ✨ سوره‌ضحیٰ امام صادق(ع): هرکس سوره ضحی را شب یا روز زیاد بخواند چیزی در حضورش نیست مگر اینکه به نفع او شهادت میدهند حتی مو و پوست و گوشت و استخوانش. خداوند پس از این شهادتها می گوید: شهادت شما را برای این بنده‌ام پذیرفتم، او را به بهشت ببرید تا هرچه که دوست دارد به او اعطا شود، گوارایش باد. https://eitaa.com/oshagholhasan_313
.🍃 . ❤️امام حسن‌مجتبى(ع) و اهتمام به امور مسلمين شخصى كه محرم نبود، در كنار حضرت مجتبى عليه السلام شروع به طواف كرد، گفت: يابن رسول اللّه! من بدهكارم، مال مردم ‌خور نيستم، اما ندارم كه بدهم، واقعاً قصد جدى دارم كه پول طلب كار را بدهم. او گريبانم را گرفته و مى گويد: طلبم را بده! من به او گفتم: به اين كعبه قسم ندارم، ولى طلب تو را مى‌ دهم، مى گويد: اگر ندارى، بايد كسى ضامن شود كه اگر پول را ندادى، او پول مرا بدهد. من هيچ كس را در مكه غير از شما نمى شناسم. امام عليه السلام فرمود: طلبكار كجاست؟ گفت: بيرون از مسجد الحرام است. حضرت با حال احرام از طواف بيرون آمد، به طلبكار گفت: اگر اين طلب تو را نداد، من ضامن هستم. قبول كرد.  حضرت برگشت و بقيه طواف را انجام داد. در سعى بين صفا و مروه، كسى به حضرت عرض كرد: آقا! در طواف واجب، آن هم دور پنجم و ششم، چرا بيرون رفتيد؟- بعضى‌ ها از امام و خدا جلوتر مى ‌افتند- حضرت عليه السلام فرمودند: ✨كارى مهم تر از طواف به وجود آمد؛ و آن هم نجات يك گرفتار بود. 📚برگرفته از کتاب مرگ و فرصت‌ها نوشته استاد حسین انصاریان 🍃 . https://eitaa.com/oshagholhasan_313
همراه با خاطرات رهبری و دیدار با مردم۵۰ دیدار با مردم شهرستان ورامین ۲۲خردادماه ۱۳۸۲ https://eitaa.com/oshagholhasan_313
.🌷🕊. شهید مدافع حرم پویا ایزدی شهید مدافع حرم محمد ظهیری شهید مدافع حرم ابوذر امجدیان شهید مدافع حرم سجاد طاهرنیا شهید مدافع حرم روح‌الله طالبی شهید مدافع حرم حسین جمالی شهید مدافع حرم شعبانعلی امیری شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده شهید مدافع حرم سیدروح‌الله عمادی شهید مدافع حرم حجت اصغری شریبانی شهید مدافع حرم محمدحسین میردوستی امروز سالگرد شهادت تمام این شهداست یادشون کنیم تا در محضر ارباب بیادمون باشن :) ♥️ https://eitaa.com/oshagholhasan_313
‍ ‍ ‌ ✹﷽✹ ═══════ ೋღ🕊 ღೋ═══════════ خنده روی لبش خشک شد … با تعجب به من و مادرم نگاه می کرد … چقدر گذشت؟ نمی دونم … مادرم با شرمندگی سرش رو انداخت پایین … - شرمنده ام علی آقا … دختره …نگاهش خیلی جدی شد … هرگز اون طوری ندیده بودمش … با همون حالت، رو کرد به مادرم … حاج خانم، عذرمی خوام ولی امکان داره چند لحظه ما رو تنها بزارید … مادرم با ترس … در حالی که زیرچشمی به من و علی نگاه می کرد رفت بیرون …اومد سمتم و سرم رو گرفت توی بغلش … دیگه اشک نبود… با صدای بلند زدم زیر گریه … بدجور دلم سوخته بود …- خانم گلم … آخه چرا ناشکری می کنی؟ … دختر رحمت خداست … برکت زندگیه … خدا به هر کی نظر کنه بهش دختر میده … عزیز دل پیامبر و غیرت آسمان و زمین هم دختر بود …و من بلند و بلند تر گریه می کردم … با هر جمله اش، شدت گریه ام بیشتر می شد … و اصلا حواسم نبود، مادرم بیرون اتاق … با شنیدن صدای من داره از ترس سکته می کنه … بغلش کرد … در حالی که بسم الله می گفت و صلوات می فرستاد، پارچه قنداق رو از توی صورت بچه کنار داد … چند لحظه بهش خیره شد … حتی پلک نمی زد … در حالی که لبخند شادی صورتش رو پر کرده بود … دانه های اشک از چشمش سرازیر شد … - بچه اوله و این همه زحمت کشیدی … حق خودته که اسمش رو بزاری … اما من می خوام پیش دستی کنم … مکث کوتاهی کرد … زینب یعنی زینت پدر … پیشونیش رو بوسید … خوش آمدی زینب خانم …و من هنوز گریه می کردم … اما نه از غصه، ترس و نگرانی … بعد از تولد زینب و بی حرمتی ای که از طرف خانواده خودم بهم شده بود … علی همه رو بیرون کرد … حتی اجازه نداد مادرم ازم مراقبت کنه … حتی اصرارهای مادر علی هم فایده ای نداشت …خودش توی خونه ایستاد … تک تک کارها رو به تنهایی انجام می داد … مثل پرستار … و گاهی کارگر دم دستم بود … تا تکان می خوردم از خواب می پرید … اونقدر که از خودم خجالت می کشیدم … اونقدر روش فشار بود که نشسته … پشت میز کوچیک و ساده طلبگیش، خوابش می برد … بعد از اینکه حالم خوب شد … با اون حجم درس و کار … بازم دست بردار نبود …اون روز … همون جا توی در ایستادم …فقط نگاهش می کردم … با اون دست های زخم و پوست کن شده داشت کهنه های زینب رو می شست … دیگه دلم طاقت نیاورد …همین طور که سر تشت نشسته بود… با چشم های پر اشک رفتم نشستم کنارش … چشمش که بهم افتاد، لبخندش کور شد … - چی شده؟ … چرا گریه می کنی؟ …تا اینو گفت خم شدم و دست های خیسش رو بوسیدم … خودش رو کشید کنار … - چی کار می کنی هانیه؟ … دست هام نجسه …نمی تونستم جلوی اشک هام رو بگیرم … مثل سیل از چشمم پایین می اومد … - تو عین طهارتی علی … عین طهارت … هر چی بهت بخوره پاک میشه … آب هم اگه نجس بشه توی دست تو پاک میشه …من گریه می کردم … علی متحیر، سعی در آروم کردن من داشت… اما هیچ چیز حریف اشک های من نمی شد … زینب، شش هفت ماهه بود … علی رفته بود بیرون … داشتم تند تند همه چیز رو تمیز می‌کردم که تا نیومدنش همه جا برق بزنه … نشستم روی زمین، پشت میز کوچیک چوبیش … چشمم که به کتاب هاش افتاد، یاد گذشته افتادم … عشق کتاب و دفتر و گچ خوردن های پای تخته … توی افکار خودم غرق شده بودم که یهو دیدم خم شده بالای سرم … حسابی از دیدنش جا خوردم و ترسیدم … چنان از جا پریدم که محکم سرم خورد توی صورتش …حالش که بهتر شد با خنده گفت … عجب غرقی شده بودی… نیم ساعت بیشتر بالای سرت ایستاده بودم …منم که دل شکسته … همه داستان رو براش تعریف کردم… چهره اش رفت توی هم … همین طور که زینب توی بغلش بود و داشت باهاش بازی می کرد … یه نیم نگاهی بهم انداخت … - چرا زودتر نگفتی؟ … من فکر می کردم خودت درس رو ول کردی … یهو حالتش جدی شد … سکوت عمیقی کرد … می خوای بازم درس بخونی؟ …از خوشحالی گریه ام گرفته بود … باورم نمی شد … یه لحظه به خودم اومدم …- اما من بچه دارم … زینب رو چی کارش کنم؟ … - نگران زینب نباش … بخوای کمکت می کنم …ایستاده توی در آشپزخونه، ماتم برد … چیزهایی رو که می شنیدم باور نمی کردم … گریه ام گرفته بود … برگشتم توی آشپزخونه که علی اشکم رو نبینه … علی همون طور با زینب بازی می کرد و صدای خنده های زینب، کل خونه رو برداشته بود …خودش پیگر کارهای من شد … بعد از 3 سال … پرونده ها رو هم که پدرم سوزونده بود … کلی دوندگی کرد تاسوابقم رو از ته بایگانی آموزش و پرورش منطقه در آورد … و مدرسه بزرگسالان ثبت نامم کرد …اما باد، خبرها رو به گوش پدرم رسوند … هانیه داره برمی گرده مدرسه ساعت نه و ده شب وسط ساعت حکومت نظامی… یهو سر و کله پدرم پیدا شد ... صورت سرخ با چشم‌های پف کرده ... از نگاهش خون می‌بارید ... اومد تو ... .... ═══════ ೋღ 🕊ღೋ══════ https://eitaa.com/oshagholhasan_313
🌺 یاصاحب‌الزمان خلوت نشین باور تنهایی ام تویی ای سبزپوش کعبه دلها ظهور کن... به رسم هرشب .. برگی دیگر از دفتر انتظار راورق میزنیم تاظهور مولای غریبمان ... الهی عظم البلا..⚡️ https://eitaa.com/oshagholhasan_313
..🌿. ✋🌸 برای انتظار دیدنت⌛ ‌همه‌دل‌ها بۍقرار هستنـ_ اینکــ؛ستارھ بهشت..↻ حسرت بھ‌ دلمان‌ نـگذار!🌱 💚 ❤️ 🍃 https://eitaa.com/oshagholhasan_313
بسم الله الرحمن الرحیم اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ رَسُولِ رَبِّ الْعالَمینَ🌸 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ🍃 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ فاطِمَةَ الزَّهْراَّءِ🌸 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حَبیبَ اللّهِ🍃 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا صِفْوَةَ اللّهِ🌸 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَمینَ اللّهِ🍃 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللّهِ🌸 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا نُورَ اللّهِ🍃 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا صِراطَ اللّهِ🌸 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا بَیانَ حُکْمِ اللّهِ🍃 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا ناصِرَ دینِ اللّهِ🌸 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا السَّیِدُ الزَّکِىُّ🍃 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْبَرُّ الْوَفِىُّ🌸 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْقاَّئِمُ الاْمینُ🍃 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْعالِمُ بِالتَّأویلِ🌸 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْهادِى الْمَهْدِىُّ🍃 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الطّاهِرُ الزَّکِىُّ🌸 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا التَّقِِیُّ النَّقِىُّ🍃 السَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْحَقُّ الْحَقیق🌸 ُ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الشَّهیدُ الصِّدّیق🍃 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِی وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَکاتُهُ🌸 💚 https://eitaa.com/oshagholhasan_313
...💚 •آسمـان می‌بـارد و قبـر تـو هـم گِــل می شود• •مـن فــدای سنگ قبری که نداری؛ یـا حـسـن• ❤️ https://eitaa.com/oshagholhasan_313