|💚🕌|
.
.
مناسیرکرمگلپسرفاطمہام
حسنیامبنویسیدبهرویکفنم✨!
#السلامعلیڪیاحسنبنعلی
ـ ـ ـ ـ ــــــــــ ـ ـ ـ ـ
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
.
مرحوم علامه مصباح یزدی :
از يک نظر میشود گفت در خاندان پيغمبر هيچ کس مظلومتر از امام حسن نيست
يکی از مظلوميتهايش اين است که حتی ما شيعيانش آن طور که بايد و شايد ایشان را نشناختیم..
چه تهمت های بزرگی که به ایشان نزدند!
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
17.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
موکب به موکب با زوار حرم اربعین ۶
موکب عترت ابوتراب کربلای معلی-ایام اربعین حسینی۹۷-سید مهدی میرداماد
#امام_حسنی_ام
#عشاق_الحسن_محب_الحسن_ع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°°❤️🍃
آخرش اینخاکایوانش
طلایی می شود
گنبدو گلدسته های
باصفایی میشود
این حرم باچهار گنبد میشود
بیت الحسن
هر کسی اینجا بیاید
مجتبایی میشود
#صابر_خراسانی
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
9.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
••🖤
#وادیعشــق_۲۶
ای خدا این روزها شش گوشه میخواهد دلم
عشق یعنی اربعین پای پیاده تا حرم...
#السلامعلیکیااباعبداللهالحسینع
#اللهمارزقنازیارةاﻷربعين
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
|💚🕌|
.
.
شهرهیشهرشدن،
شهرتهرنوکریاست!
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
✹﷽✹
═══════ ೋღ🕊ღೋ══════
#داستان📕
#نسلسوخته
✅ قسمتصدوسیوسوم
سعید توی روز ثبت نام با چند نفرشون آشنا شده بود ... گرم و گیرا با هم سلام و احوال پرسی کردن ... نه فقط با سعید... هر کدوم که به هم می رسیدن ...
گروه دخترها و پسرها با هم قاطی شدن ... چنان با هم احوال پرسی می کردن ... و دست می دادن و ...
مثل ماست وا رفته بودم ... حالا دیگه سعید هم جلوی من راحت تر از قبل بود ... اونم خیلی راحت با دخترها دست می داد ... گیج و مبهوت ... و با درد به سعید نگاه می کردم ... یکی شون اومد سمتم ... دستش رو بلند کرد ...
سلام ... من یلدام ...
با گیجی تمام، نگاهم برگشت ... سرم رو انداختم پایین ... و با لبخند فوق تلخی ...
خوش وقتم ...
و رفتم سمت دیگه میدون ... دستش روی هوا خشک شد...
نشستم لبه جدول و سرم رو گرفتم توی دستم ... گیج بودم و هنوز باور نمی کردم ... خدا، من رو اینجا فرستاده باشه ... بقیه منتظر رسیدن اتوبوس و مسئول گروه ... من، کیش و مات ... بین زمین و آسمون ...
- خدایا ... واقعا استخاره کردنم درست بود؟ ... یا ...
عقلم از کار افتاده بود ... شیطان از روی اعصابم پیاده نمی شد ... و آشفته تر از همیشه ... عقلم هیچ دلیلی برای بودنم توی اون جمع پیدا نمی کرد ...
- اگر اون خواب صادقانه بود؟ ... اگر خواست خدا این بود؟ ... بودن من چه دلیل و حکمتی می تونست داشته باشه؟ ...
به حدی با جمع احساس غریبی می کردم ... که انگار مسافری از فضا بودم ... و اگر اون خواب و نشانه ها حقیقی نبود؟ ...
سرم رو وسط دست هام مخفی کرده بودم ... غرق فکر ... که اتوبوس رسید ... مسئول گروه پیاده شد و بعد از احوال پرسی ... شروع به خوندن اسامی و سر شماری کرد ... افراد یکی یکی سوار می شدن ... و من هنوز همون طور نشسته ... وسط برزخ گیر کرده بودم ...
فکر کن رفتی خارج ... یا یه مسلمونی وسط L.A ...
سرم رو آوردم بالا و به سعید نگاه کردم ...
اگه نمی خوای بیای ... کوله رو بده من برم ... من می خوام باهاشون برم ...
دست انداختم و کوله رو از روی دوشم برداشتم ... درست یا غلط ... رفتن انتخاب من نبود ... کوله رو دادم دستش ... و صدای اون حس ... توی وجودم پیچید ...
- اعتمادت به خدا همین قدر بود؟ ... به خدایی که ابراهیم رو وسط آتش نگه داشت ...
#ادامهدارد...
═══════ ೋღ
🕊ღೋ══════
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313