eitaa logo
عـشـاق الحـسـیـٓـݩ‌«؏» ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🇵🇸
170 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
1.5هزار ویدیو
6 فایل
من؟ من همان گمشده‌ام ؛ راه‌بلدها! من را ، به درِ خانه‌یِ جانان برسانید فقط .. :) ☁ شرایط کپی سنجاق شده📍 فلذا دعات یادت نره سید :)
مشاهده در ایتا
دانلود
حاج‌حسین‌یکتا‌میگفت:🎙️ بیایدیه‌کاری‌کنیم‌که‌امام‌زمان‌برنامه‌هاش‌رو روی‌ما‌پیاده‌کنه،مااون‌ماموریت‌خاص آقاروانجام‌بدیم!✌🏻 این‌یه‌‌رابطه‌خصوصی‌باامام‌زمان‌میخواد. این‌یه‌نصف‌شب‌گریه‌کردنای‌خاص‌میخواد.(: ـ
🇮🇷یه شب زیبا با دو قهرمانی، هم توی کشتی فرنگی و هم فوتبال ساحلی 🇮🇷مبارک همه ایرانی ها✌️🏼
این حرف درگوشیه.mp3
10.99M
📢 منبر کوتاه 🔸آزاد شدن لشگر جنیان بعد از رحلت آیت‌الله بهجت و آیت‌الله حسن‌زاده آملی 💠 وجود بابرکت افرادی مانند ایشان، یک نعمت بزرگ است که بلاها را دفع می‌کند. و هرگاه یکی از آنان از دنیا می‌رود، بلاهای بزرگ بر مردمان نازل می‌شود🤦‍♂ دوستان لطفا گوش کنید. و حتما برای دیگران ارسال کنید، دغدغه داشته باشید.
16.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌎 کره زمین با سرعت بســــیار زیاد در حال دگرگونی است این دگرگونی همــــه مناسباتِ جهانی را تغییر خواهد داد 💥 اتفاقی در شُرفِ وقوع است که هیـــچکس پیش بینی نمیکرد! عج
📕 رمان اختصاصیِ 📖 قسمت۱ تمام زندگی‌ا‌ش را با دستان خود طعمه کرده بود و نمی‌دانست! وقتی که چشمانش محو برق رنگ‌های فریبنده‌ بود… زن که در ازدحام آشپزخانۀ شلوغ برای تهیۀ صبحانه به این سو و آن سو می‌دوید، نان‌های تُست شده را درون بشقاب گذاشت و تمام محتویات روی میز را با وسواس کامل برانداز کرد: لیوان‌های شیر و آب پرتغال کنار ظرف‌های حاوی تخم‌مرغ و سوسیس و لیوان شیر و ذرت، مخصوص آوا. همه چیز خوب به نظر می‌رسید. سپس با شتاب به سوی اتاق کودکش رفت و حین رفتن بلند صدا زد: - آوا، آوا، پاشو مامان دیر میشه. دخترک دستان‌ش را زیر چانه‌اش جمع کرده بود و زیر لحاف ضخیم و صورتیِ عروسکی‌اش در خوابی عمیق بود. زن همان‌طور که هنوز مشغول صدا زدن بود به طرف تخت رفت و دستی به موهای قرمز و فر دختر‌بچه کشید و شانه‌اش را تکان داد: - پاشو مامان، پاشو خوشگلم. آوا لب‌های‌ش را جمع کرد و با چشمان بسته آهسته گفت: - خوابم میاد. - نمیشه مامان جان، فالوورا منتظرن، می‌خوایم از صبحونۀ خوشمزۀ مادر دختری‌مون لایو بذاریم! ادامه دارد ⬅️ نویسنده✍ سفیرِ ستاره‌ها
نویدیان: 📕 رمان اختصاصیِ 📖 قسمت۲ پاشو یه آبی به صورتت بزنم که سر و حال بیای. بعد قبل از این‌که بچه عکس‌العملی نشان بدهد همان‌طور با چشمان بسته در آغوشش گرفت و از تخت بلندش کرد و به طرف سرویس بهداشتی راه افتاد. آوا در حالی که آب از سر و صورتش می‌چکید و چشمان قهوه‌ایش ورم کرده و خواب‌آلود بود در آغوش مادرش به آینه‌ی روشویی خیره شد و تصویر زنی آرایش کرده با موهای مشکی بلند و صاف را مخاطب قرار داد: - مامان من دوست داشتم بیشتر بخوابم! الهام به تصویر دختر سفید و لپ قرمزی‌اش که در قاب آینه کنار خودش جا خوش کرده بود نگاه کرد: -مامان همه منتظرن لایو بذاریم. آوا با اعتراض بینی گرد و کوچکش را جمع کرد: -نمی‌شه نذاریم؟ در حالی که چشم‌های الهام از ذوق برق می‌زد؛ لبخندی گوشه‌‌ی لبش آمد و بوسه‌ای به صورت آوا زد: - نه نمی‌شه؛ آخه دختر من خوشگل‌ترین دختر دنیاست؛ باید این‌قدر معروف بشه که تمام دنیا بشناسنش! ادامه دارد ⬅️ نویسنده✍ سفیرِ ستاره‌ها