فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 تیغ زیر گلوی صهیون است
حاجحسینیکتامیگفت:🎙️
بیایدیهکاریکنیمکهامامزمانبرنامههاشرو
رویماپیادهکنه،مااونماموریتخاص
آقاروانجامبدیم!✌🏻
اینیهرابطهخصوصیباامامزمانمیخواد.
اینیهنصفشبگریهکردنایخاصمیخواد.(:
ـ
🇮🇷یه شب زیبا با دو قهرمانی، هم توی کشتی فرنگی و هم فوتبال ساحلی
🇮🇷مبارک همه ایرانی ها✌️🏼
#ایران_قوی
🚨 حزباللهی بودن را با همهی تراژدیهایش دوست دارم!
🔰 #شهید_آوینی
این حرف درگوشیه.mp3
10.99M
📢 منبر کوتاه
🔸آزاد شدن لشگر جنیان بعد از رحلت آیتالله بهجت و آیتالله حسنزاده آملی
💠 وجود بابرکت افرادی مانند ایشان، یک نعمت بزرگ است که بلاها را دفع میکند. و هرگاه یکی از آنان از دنیا میرود، بلاهای بزرگ بر مردمان نازل میشود🤦♂
دوستان لطفا گوش کنید.
و حتما برای دیگران
ارسال کنید، دغدغه داشته باشید.
#امام_زمان
#آیت_الله_بهجت
#آیت_الله_حسن_زاده
16.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌎 کره زمین با سرعت بســــیار زیاد در حال دگرگونی است
این دگرگونی همــــه مناسباتِ جهانی را تغییر خواهد داد
💥 اتفاقی در شُرفِ وقوع است که هیـــچکس پیش بینی نمیکرد!
#نظم_نوین_جهانی
#لبیک_یا_مهدی
#امام_زمان عج
#لبیک_یا_خامنه_ای
6.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥یکم بقل رایگان ببینید...
به بدن سست و تن لرزان و چشمان ملتمس دخترک خوب نگاه کنید
#لبیک_یا_خامنه_ای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 به آخرالزمان خوش آمدید
📕 رمان اختصاصیِ #جنایت_خاموش
📖 قسمت۱
تمام زندگیاش را با دستان خود طعمه کرده بود و نمیدانست!
وقتی که چشمانش محو برق رنگهای فریبنده بود…
زن که در ازدحام آشپزخانۀ شلوغ برای تهیۀ صبحانه به این سو و آن سو میدوید، نانهای تُست شده را درون بشقاب گذاشت و تمام محتویات روی میز را با وسواس کامل برانداز کرد: لیوانهای شیر و آب پرتغال کنار ظرفهای حاوی تخممرغ و سوسیس و لیوان شیر و ذرت، مخصوص آوا. همه چیز خوب به نظر میرسید. سپس با شتاب به سوی اتاق کودکش رفت و حین رفتن بلند صدا زد:
- آوا، آوا، پاشو مامان دیر میشه.
دخترک دستانش را زیر چانهاش جمع کرده بود و زیر لحاف ضخیم و صورتیِ عروسکیاش در خوابی عمیق بود. زن همانطور که هنوز مشغول صدا زدن بود به طرف تخت رفت و دستی به موهای قرمز و فر دختربچه کشید و شانهاش را تکان داد:
- پاشو مامان، پاشو خوشگلم.
آوا لبهایش را جمع کرد و با چشمان بسته آهسته گفت:
- خوابم میاد.
- نمیشه مامان جان، فالوورا منتظرن، میخوایم از صبحونۀ خوشمزۀ مادر دختریمون لایو بذاریم!
ادامه دارد ⬅️
نویسنده✍ سفیرِ ستارهها
نویدیان:
📕 رمان اختصاصیِ #جنایت_خاموش
📖 قسمت۲
پاشو یه آبی به صورتت بزنم که سر و حال بیای.
بعد قبل از اینکه بچه عکسالعملی نشان بدهد همانطور با چشمان بسته در آغوشش گرفت و از تخت بلندش کرد و به طرف سرویس بهداشتی راه افتاد.
آوا در حالی که آب از سر و صورتش میچکید و چشمان قهوهایش ورم کرده و خوابآلود بود در آغوش مادرش به آینهی روشویی خیره شد و تصویر زنی آرایش کرده با موهای مشکی بلند و صاف را مخاطب قرار داد:
- مامان من دوست داشتم بیشتر بخوابم!
الهام به تصویر دختر سفید و لپ قرمزیاش که در قاب آینه کنار خودش جا خوش کرده بود نگاه کرد:
-مامان همه منتظرن لایو بذاریم.
آوا با اعتراض بینی گرد و کوچکش را جمع کرد:
-نمیشه نذاریم؟
در حالی که چشمهای الهام از ذوق برق میزد؛ لبخندی گوشهی لبش آمد و بوسهای به صورت
آوا زد:
- نه نمیشه؛ آخه دختر من خوشگلترین دختر دنیاست؛ باید اینقدر معروف بشه که تمام دنیا بشناسنش!
ادامه دارد ⬅️
نویسنده✍ سفیرِ ستارهها