میدونی چیه آقایِ اباعبدالله-ع
من دلم میخواست امشب ؛
رو پلههایِ بابالقبلهات مینشستم
چادرمو میکشیدم رو سرم ...
سرم و میذاشتم رو زانوهامو ...
با دستام خودمو بغل میکردم ...
و تا خودِ اذانِ صبح پیشت اشک میریختم ؛
بعدشم پا میشدم دست و صورتمو میشُستم ؛
وضو میگرفتم ؛
مهرِ تربتِ حرمُ برمیداشتم ؛
نمازُ میخوندمُ
از حرم میزدم بیرون
میرفتم تو بینالحرمینِت
رو اون فرشایِ کناری مینشستم و
در حالی که خنکیِ هوا با سَبُکیِ درونم ترکیبِ قَدَری شده بود ؛
با همون لبخندی که رو لبم بود و نمیتونستم جمعش کنم ؛
طلوعِ فجر و کنارِ شما تماشا میکردم :)
#فِیالحال .
#مَعشوقی و #حَیاتی :) ¹²⁸🫀