#احسن_القصص
#أین_الطالب_بدم_المقتول_بکربلا
#ما_منتظر_صبح_ظهوریم
#با_مهدی_علیه_السلام
#تشرفات
🔷🔶 #نامه_امام_زمان_علیه_السلام_به_آسید_ابوالحسن_اصفهانی
👈🏼👈🏼 آیت الله #سید_ابوالحسن_اصفهانی از مراجع بزرگ ووارسته ای است که هم به محضر مبارک امام عصر (علیه السلام) نائل آمده وهم به افتخار دریافت نامه وتوقیع از سوی آن حضرت، مفتخر شده است.
#شیخ_محمود_حلبی میگوید:
«من در عصر آن بزرگوار از کسانی بودم که گاه اشکال وایراد به سبک معظّم له در رهبری معنوی ومذهبی جهان تشیّع داشتم واین ایراد تا هنگام تشّرف به عتبات عالیات ودیدار خصوصی با آن مرحوم ادامه داشت.
به همین جهت هم، آنجا وقتی به محضرش رفتم اشکالات خود ودیگران را گفتم وآن بزرگوار با کمال سعه صدر وگشادگی چهره، جواب همه اشکال وایرادهای مرا داد وسر انجام فرمود:
«من دستور دارم که اینگونه عمل کنم».
گفتم: «از کجا وچه کسی دستور دارید؟»
فرمود:
«از چه کسی میخواهید دستور داشته باشم؟»
➖ گفتم: «یعنی از امام عصر (علیه السلام)».
فرمود: «آری».
وبرخاست درب صندوق خود را گشود وپاکتی را از آنجا برگرفت وبه دست داد.
➖ من به مجّرد این که پاکت را گرفتم مضطرب ومنقلب شدم با حالتی وصف ناپذیر کاغذ را از پاکت در آوردم وآن را خواندم که از جمله این عبارت در آن نوشته شده بود:
✨بسم الله الرحمن الرحیم
«یا سیّد اباالحسن ارخص نفسك واجلس فی دهلیز بیتك ولا ترخ سترك (واعن اواغث شیعتنا وموالینا) نحن ننصرك انشاءالله. المهدی»
(یعنی: بنام خداوند بخشاینده مهربان.
ای سیّد ابوالحسن! خود را ارزان کن و در اختیار همگان قرار بده ودر بیرونی منزلت بنشین ودرب را به روی کسی نبند وپرده بین خود ومردم قرار مده وبداد وکمک پیروان ودوستان ما برس که ما ترا یاری میکنیم انشاءالله، مهدی).
➖ پرسیدم:
«این توقیع شریف را به وسیله چه کسی دریافت داشته اید؟»
فرمود:
«به وسیله مردی عابد وپارسا وبا تقوا به نام شیخ محمّد کوفی که از هر جهت مورد وثوق واطمینان است».
اجازه گرفتم تا از آن نسخهای بردارم مشروط بر اینکه تا سیّد در قید حیات است ابراز نکنم.
📚 منابع:
۱. آثار الحجة، ج۱، ص۱۳۴
۲. عنايات حضرت مهدي (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) به علما و طلاب، ص۱۴۱ و نيز حكايت۶۲ و۶۳ از كتاب عنايات حضرت...، ص۱۴۲و۱۴۳
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
أین صاحِبُــنا؟!
╔═🍃══════════╗
@ayna_sahebona110
╚══════════🍃═╝
#احسن_القصص
#تشرفات(قسمت اول)
جناب حجه الاسلام حاج سید جواد گلپایگانی به نقل از مرحوم آیه الله مستنبط فرمود: روزی طلبه ای موثق به نام شیخ محمد از مدرسه سالمیه قزوین به نجف آمد و در بین سخنانش چنین نقل کرد: در سالهایی که در آن مدرسه علمیه حضور داشتم، مردی بنام شیخ علی وجود داشت که خود را وقف طلاب کرده بود. در حالیکه برخی حریم او را پاس نمی داشتند، هرکس در مدرسه کاری داشت او را صدا میزد و او نیز بدون کوچکترین ناراحتی آن خواسته ها را انجام می داد حتی گاه وقت و بیوقت برخی از او پر شدن آفتابه شان را می خواستند و او در کمال شادابی آن تقاضاها را اجابت می کرد.
✨💫✨
تا آنکه نیمه شبی نیاز به آب پیدا کردم، از حجره بیرون آمده تا نزد وی رفته و از او تقاضا کنم آب برایم تهیه کند ولی به محض رسیدن به اتاقش آن جا را فوق العاده پر نور یافتم. تعجب و حیرت من زمانی زیادتر شد که صدای مرد دیگری که با او سخن می گفت را می شنیدم و او مرتب می گفت: بله سیدی، بله سیدی. قدری ایستادم ولی دیگر طاقتم طاق شد و او را صدا کردم، به محض صدا کردن نور خاموش شد، او سراسیمه بیرون دوید و با دستپاچگی گفت: جنابعالی چه می خواهید؟ می خواهید برایتان آب بیاورم؟چشم الان می آورم.
✨💫✨
دستش را گرفته و گفتم: باید بگویی با چه کسی صحبت می کردی، او که بود؟ ولی او التماس کنان همچنان تکرار می کرد: می خواهی برایت آب بیاورم. الان... ولی من ول کن نبودم، او راتهدید کردم که اگر جریان رانگویی باتکبیر همه طلبه ها را از خواب بیدار می کنم و قضیه را به همه می گویم.....
ادامه دارد...
🌹اللهم ارنی الطلعه الرشیده
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
أین صاحِبُــنا؟!
╔═🍃══════════╗
@ayna_sahebona110
╚══════════🍃═╝
هدایت شده از أین صاحِبُــنا؟!
#احسن_القصص
#تشرفات (قسمت اول)
یکی از دوستداران اهل بیت که مورد اعتماد است نقل می کند:
مرحوم علی آقا با بنده دوست صمیمی بود، خادم هیئت بود، محبت و ارادت بسیار زیادی به اهلبیت علیهمالصلاةوالسلام داشت، در مجالس اهلبیت برا خدمت کردن سر از پا نمیشناخت، خالصانه خدمت میکرد، با اینکه وضع مالی آنچنانی نداشت و یک کارگر سادهی شهرداری بود ولی همیشه توی خونهش مجالس اهلبیت برپا بود، جمعه شبها هیئت رو دعوت میکرد برا قرائت زیارت آلیاسین.
✨💫✨
یه جمعه شب که علیاقا هیئت رو دعوت کرده بود خونهش، وقتی در خونهشون رسیدم دیدم با یه حالت انتظار و حزنی دم در نشسته، بهش گفتم علیاقا مهمونات همه اومدن چرا نمیای داخل؟ گفت یه مهمون دعوت کردم هنوز نیومده، اینجا منتظرش میمونم تا بیاد، متوجه حرف علیاقا نشدم رفتم داخل. اون شب روضهی حضرت زهرا سلاماللهعلیها رو خوندن. موقع روضه یکدفعه حال و هوای مجلس عوض شد، مردم به شدت گریه میکردن، برا حضرت زهرا سلاماللهعلیها عزاداری میکردن، مجلس عجیبی شده بود.
✨💫✨
یکدفعه نگاهم افتاد دم در به علیاقا، دیدم به شدت داره گریه میکنه، یهدفعه حالش بد شد بیحال افتاد، رفتیم بالای سرش، وقتی حالش جا اومد، هر چی اصرار کردیم چی شده؟ جواب نداد. یک سال از این قضیه گذشت، همش در این مورد کنجکاو بودم، یه شب تو هیئت، علیاقا رو تنها دیدم نشستم کنارش خیلی اصرار کردم که جریان رو تعریف کنه. علیاقا هم گفت به شرطی تعریف میکنه که تا زنده هست جایی نقل نشه.
و بعد جریان جمعه شب رو اینطور تعریف کرد...
ادامه دارد...
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
أین صاحِبُــنا؟!
╔═🍃══════════╗
@ayna_sahebona110
╚══════════🍃═╝
هدایت شده از أین صاحِبُــنا؟!
#احسن_القصص
#تشرفات (قسمت دوم)
علی آقا جریان جمعه شب رو اینطور تعریف کرد:
اون شب طبق معمول همیشه هیئت رو دعوت کردم خونهم، قرار بود روضه حضرت زهرا سلاماللهعلیها خونده بشه، دلم گرفته بود، اومدم بیرون، در خونه نشستم، شروع کردم با آقا درد و دل کردن، گفتم آقا جان این همه سال تو خونهی من روضه مادرتون خونده میشه و میدونم که هر جا روضه مادرتون باشه شما هم حضور دارین، چی میشه اجازه بدید من امشب شما رو زیارت کنم، میدونم که تشریف میارید حتما.
✨💫✨
همینطور که با آقا حرف میزدم و نگاهم به اطراف بود و منتظر بودم، یکدفعه دیدم یه آقایی زیبا و نورانی با لباس بلند عربی دارن جلو میان، همون نگاه اول آقا رو شناختم، به احترام حضرت از جا بلند شدم، زبانم بند اومده بود نمیتونستم تکون بخورم، آقا اومدن نزدیکتر با یه نگاه مهربون و لبخند مهربون فرمودن سلام علیکم علی آقا، و من خشکم زده بود، آقا تشریف بردن داخل مجلس، مداح داشت روضه حضرت زهرا سلاماللهعلیها رو میخوند،
✨💫✨
وقتی آقا وارد شدن یه دفعه مجلس شور و حال خاصی گرفت، همه داشتن گریه میکردن، آقا رفتن تو جمعیت، به همه جای مجلس رفتن، دست مبارکشون رو میکشیدن رو سر مردم، و من خشکم زده بود، فقط چشم از آقا برنمیداشتم، بعد آقا خواستن از خانه خارج بشن، تا نزدیک من اومدن، خواستم یه کم از جلوی در برم کنار که یه دفعه دیدم هیچکس نیست، آقا رفته بودند.
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
أین صاحِبُــنا؟!
╔═🍃══════════╗
@ayna_sahebona110
╚══════════🍃═╝
#احسن_القصص
#تشرفات
مرحوم حاج محمد رضا سقازاده، که يکی از وعاظ توانمند بود، نقل می کند: روزی به محضر حاج ملاعلی همدانی مشرف گشتم و از او درباره مرقد حضرت زينب سلام الله علیها جويا شدم، در جوابم فرمود: روزی مرحوم حضرت آيت الله العظمی آقا ضياء عراقی که از محققين و مراجع تقليد بود، فرمودند: شخصی شيعه مذهب از شيعيان قطيف عربستان به قصد زيارت حضرت امام رضا علیه السلام عازم ايران می گردد. او در طول راه پول خود را گم می کند. حيران و سرگردان می ماند و برای رفع مشکل متوسل به حضرت بقية الله ارواحنافداه می گردد.
✨💫✨
در همان حال سيد نورانی را می بيند که به او مبلغی مرحمت کرده و می گويد: اين مبلغ تو را به سامرا می رساند. چون به آن شهر رسيدی، پيش وکيل ما حاج ميزاحسن شيرازی می روی و به او می گویی: سيد مهدی می گويد آن قدر پول از طرف من به تو بدهد که تو را به مشهد برساند و مشکل مالی ات را برطرف سازد. اگر او نشانه خواست، به او بگو: امسال در فصل تابستان، شما با حاج ملاعلی کنی تهرانی، در شام در حرم عمه ام مشرف بوديد... ازدحام جمعيت باعث شده بود که حرم عمه ام کثيف گردد و آشغال ريخته شود. شما عبا از دوش گرفته و با آن حرم را جاروب کردی! و حاج ملاعلی کنی نيز آن آشغال ها را بيرون می ريخت... و من در کنار شما بودم!
✨💫✨
شيعه قطيفی می گويد: چون به سامرا رسيدم و به خدمت مرحوم شيرازی شرفياب شدم، جريان را به عرض او رساندم. بی اختيار در حالی که اشک شوق می ريخت، دست در گردنم افکند و چشمهايم را بوسيد و تبريک گفت و مبالغی را برايم مرحمت کرد. چون به تهران آمدم، خدمت حاج آقای کنی رسيدم و آن جريان را برای او نيز تعريف نمودم. او تصديق کرد، ولی بسيار متأثر گشت که ای کاش اين نمايندگی و افتخار نصيب او می شد.
📗خصائص الزینبیه
سيمای زينب کبری علیهاالسلام ص143
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
أین صاحِبُــنا؟!
╔═🍃══════════╗
@ayna_sahebona110
╚══════════🍃═╝
#احسن_القصص
#تشرفات
مرحوم حاج محمد رضا سقازاده، که يکی از وعاظ توانمند بود، نقل می کند: روزی به محضر حاج ملاعلی همدانی مشرف گشتم و از او درباره مرقد حضرت زينب سلام الله علیها جويا شدم، در جوابم فرمود: روزی مرحوم حضرت آيت الله العظمی آقا ضياء عراقی که از محققين و مراجع تقليد بود، فرمودند: شخصی شيعه مذهب از شيعيان قطيف عربستان به قصد زيارت حضرت امام رضا علیه السلام عازم ايران می گردد. او در طول راه پول خود را گم می کند. حيران و سرگردان می ماند و برای رفع مشکل متوسل به حضرت بقية الله ارواحنافداه می گردد.
✨💫✨
در همان حال سيد نورانی را می بيند که به او مبلغی مرحمت کرده و می گويد: اين مبلغ تو را به سامرا می رساند. چون به آن شهر رسيدی، پيش وکيل ما حاج ميزاحسن شيرازی می روی و به او می گویی: سيد مهدی می گويد آن قدر پول از طرف من به تو بدهد که تو را به مشهد برساند و مشکل مالی ات را برطرف سازد. اگر او نشانه خواست، به او بگو: امسال در فصل تابستان، شما با حاج ملاعلی کنی تهرانی، در شام در حرم عمه ام مشرف بوديد... ازدحام جمعيت باعث شده بود که حرم عمه ام کثيف گردد و آشغال ريخته شود. شما عبا از دوش گرفته و با آن حرم را جاروب کردی! و حاج ملاعلی کنی نيز آن آشغال ها را بيرون می ريخت... و من در کنار شما بودم!
✨💫✨
شيعه قطيفی می گويد: چون به سامرا رسيدم و به خدمت مرحوم شيرازی شرفياب شدم، جريان را به عرض او رساندم. بی اختيار در حالی که اشک شوق می ريخت، دست در گردنم افکند و چشمهايم را بوسيد و تبريک گفت و مبالغی را برايم مرحمت کرد. چون به تهران آمدم، خدمت حاج آقای کنی رسيدم و آن جريان را برای او نيز تعريف نمودم. او تصديق کرد، ولی بسيار متأثر گشت که ای کاش اين نمايندگی و افتخار نصيب او می شد.
📗خصائص الزینبیه
سيمای زينب کبری علیهاالسلام ص143
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
أین صاحِبُــنا؟!
╔═🍃══════════╗
@ayna_sahebona110
╚══════════🍃═╝