#طنزجبهه
توی سنگر هرکس مسئول کاری بود.😎
یکبار خمپارهای آمد و خورد کنار سنگر؛ به خودمان که آمدیم؛ دیدیم رسول پای راستش را با چفیه بسته است.🥺
نمیتوانست درست راه برود.🧑🏻🦯
از آن به بعد کارهای رسول را هم بقیه بچهها انجام دادند...😇
کمکم بچهها به رسول شک کردند...🤨
یک شب چفیه را از پای راستش بازکردند و بستند به پای چپش...🤫
صبح بلند شد؛ راه افتاد؛ پای چپش لنگید!🤭
سنگر از خنده بچهها رفت روی هوا...😂
تا میخورد زدنش و مجبورش کردن تا یه هفته کارای سنگر رو انجام بده...😬
خیلی شوخ بود؛ همیشه به بچهها روحیه میداد؛ اصلابدون رسول خوش نمیگذشت.😌
#شهید_رسول_خالقی
ٵللِّھُمَ؏َـجِّݪلِوَلیڪَالفَرَج
┌────✾💚✾────┐
@oshaghoolhasan
└────✾💚✾────┘
#طنزجبهه 😂
🔹️اومده بود مرخصی بگيره،
يه نگاهی بهش کرد، گفت:
ميخوای بری ازدواج کنی؟
گفت: بله ميخوام برم خواستگاری 😊
+خب بيا خواهر منو بگير!!🧕
- جدی ميگی آقا مهدی؟؟😳
+ به خانوادت بگو برن ببينن اگر پسنديدن بيا مرخصی بگير برو😉
😍اون بنده خدا هم خوشحال دويده بود مخابرات📞 تماس گرفته بود به خانوادش گفته بود :
فرمانده ی لشکرمون گفته بيا خواهر منو بگير، زود بريد خواستگاريش خبرشو به من بديد💌
🔹بچه های مخابرات مرده بودن از خنده🤣🤣
پرسيده بود:چرا ميخنديد؟
خودش گفت بيا خواستگاری خواهر من!
♦️گفته بودن: بنده خدا .. آقا مهدی سه تا خواهر داره، دوتاشون ازدواج کردن، يکيشونم يکی دو ماهشه 😶
🤣🤣🤣
#شهید_مهدی_زین_الدین❣
شادمون کردن🌷
شادشون کنیم
با ذکر #صلوات
#روحیه_عالیـــــه✊🏼
#نقطه_رهایی
┌────✾💚✾────┐
@oshaghoolhasan
└────✾💚✾────┘
تعداد مجروحین بالا رفته بود
فرمانده از میان گــرد و غبار انفجارها دوید طرفم و گفت :
سریع بیسیم بزن عقب و بگو یک آمبولانس بفرستند مجروحین را ببرد!🚨
شاستی گوشی بیسیم را فشار دادم و بخاطر اینکه پیام لو نرود و عراقیها از خواستهمان سر در نیاورند، پشت بیسیم با کد حرف زدم
گفتم: ” حیدر حیـــدر... رشید ”
چند لحظه صدای فش فش به گوشم رسید. بعد صدای کسی آمد:
– رشید بگوشــــــم.
+ رشید جان! حاجی گفت یک دلبر قرمز بفرستید!😍😍
-هه هه دلبر قرمـــز دیگه چیه ؟🤣🤪
+ شما کی هستی؟ پس رشید کجاست؟
– رشید چهار چرخـــش رفته هوا. من در خدمتم.🧐😱
+ اخوی مگه برگه کد نداری؟✋
– برگه کد دیگه چـــیه؟ بگو ببینم چی میخوای؟🙄
دیدم عجب گرفتاری شدهام، از یکطرف باید با رمز حرف میزدم، از طرف دیگر با یک آدم ناوارد طرف شده بودم😭😭
+ رشید جان! از همانها که چــــرخ دارند!😡
– چه میگویی؟ درست حرف بزن
ببینم چی میخواهی ؟🧐🤨
+ بابا از همانها که سفـــیده.
– هه هه! نکنه ترب میخوای.....🤣
+ بیمزه! بابا از همانها که رو سقفش یک چراغ قرمــــــــز داره🚨
– ای بابا! خب زودتر بگو که آمبولانس میخوای!😳😐😂😂
کارد میزدند خونم در نمیآمــــد😡😤.
هر چه بد و بیراه بود به آدم پشت بیسیم گفتم......😎
#طنزجبهه
┌────✾💚✾────┐
@oshaghoolhasan
└────✾💚✾────┘
#طنزجبهه😂
اسیر شده بودیم،
قرار شد بچهها برا خانوادههاشون
نامه بنویسن💌
بین اسرا چند تا بیسواد و کمسواد هم بودند
که نمیتونستن نامه بنویسن..😞
اون روزا چند تا کتاب برامون آورده بودن که نهجالبلاغه هم لابه لاشون بود📚
یه روز یکی از بچههای کم سواد اومد و بهم گفت:
+من نمیتونم نامه بنویسم!
از نهج البلاغه، یکی از نامههای کوتاه امیرالمومنین رو نوشتم روی این کاغذ
میخوام بفرستمش برا بابام..🤗
نامه رو گرفتم و خوندم
از خنده روده بُر شدم..🤣
بنده خدا نامهی امیرالمومنین به معاویه رو برداشته و برای باباش نوشته بود😂...
#روحیه_عالیه✊🏼
#شادباشید🌺
#شادمانکردندباصلواتیروحشانراشادکنیم
∞| ♡عُشآقُالحَسَن🌱↷
『 @oshaghoolhasan 』∞♡