eitaa logo
🕊💜ࢪٻحـــاݩھ‌اݪݩݕــۍ💜🕊
1هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
5.5هزار ویدیو
97 فایل
مآدرساداٺ!🙃 فڪرڪن‌مآ‌بچہ‌هاٺیم🙏 دسٺ‌محبٺ‌بڪش‌به‌سرمون؛🙃🙂🌹 اینجاهمہ‌مهماڹ‌حضرت زهرا س هستی زیرنظر مدافع حرم عمه سادات 😷 💚εαɖᵃT سادات الحسینی💚: @bs_hoseini
مشاهده در ایتا
دانلود
°°🍋💛] من‌میدانم‌ بهشت‌هم‌‌که‌رفتـی‌ اینگونه‌در‌آغوشـت‌کشیـدند چون‌تو جـآنِ‌همه‌بودی... .. 🌷🍃@baashahidaan
💚🌹 من‌میدانم‌ بهشت‌هم‌‌که‌رفتـی‌ اینگونه‌در‌آغوشـت‌کشیـدند چون‌تو جـآنِ‌همه‌بودی... راهیست راه عشق، ڪہ ڪناره نیست آنجا جز آنڪہ جان بسپارند چاره نیست... 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid
💚🌹 نه اختصاص به خود دارد نه مال و نه ویژه برادران و فرزندانش می‌باشد همه‌ی اینها اگر رضایت بدهند قرآن راضی نخواهد بود چون حرمت زن و به عنوان مطرح است حقی است الهی عصمت زن "حق الله" است زن به عنوان امین حق الله از نظر قرآن مطرح است زن باید این مسئله را درک کند که او تنها مربوط به خود او نیست تا بگوید من از حق خودم صرف نظر کردم حجاب زن مربوط به نیست تا مرد بگوید من راضیم حجاب زن مال خانواده نیست تا اعضای رضایت دهند حجاب زن حقی الهی است. 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid
🌹💚 🕊 ما هستـي خويش به ولــي مي بازيم عشقي که به عشق ازلــي مي بازيم😍 ايݩ بار  امانـــــٺ کہ خـــــــدا داد به ما جانۍاسٺ که برسيدعلۍ مۍبازيم🌙 ♥ ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌ 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍👌👌 🌹قدیما یادش بخیر... چه حال و هوایی داشتیم، چه صفایی بود... 😅 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ اگه میخوای اوضاع درست بشه باید درست انتخاب کنی... درس فاطمیه اینو میگه... "استاد پناهیان"👌👌👌 🌹 👆👆👆 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚🌹 ✨ شعر و دکلمه جدید ✨ 🥀 سرباز اگر او بوده ، ما ؟! 🥀 ✍ &🎙️ پیشنهاد دانلود👌👌👌 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid
🌹💚 ♥️✨ پاشیدپاشیدخدامنتظرمونہ✨ بشتاب‌بہ‌سوےنماز😍📿 بشتاب‌بہ‌سوےبهترین‌عمل🌱 💖 🌹 😍👌 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid
😍👌💚 هَمیشه تو خونه صِدام میزد: "همسرِ شهید نوروزے ... هَمسرِ شهید جان..."🍃 وقتی زُل میزد بهم میگفتم باز چیشُده ؟! میگفت: سِنت کوچیکتر از اونیہ کہ بِهت بگن همسرِ شهید... هَنوز بچہ اے آخہ! 🙁 عَوضش میشے کوچیکتَرین همسرِ شهید💌☺️ ‌‌بہ‌روایت‌همسر↓ 🌸 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid
1_773521968.attheme
116.4K
📲 • 😍 درخواستی اعضا😊 🔰تنوع حق شماست👇👇 با ما خاص باشید😌😎👇🏻👇🏻 🍃🌸 @‌oshahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚🌹💚 💗 ضامن آهو رضا...🌹💚 اومدم امام رضا خونه به دوش تو باشم مادرم گفته باید حلقه به گوش تو باشم کمکم کن تا منم آقا، غلام تو باشم بار عشق تو را همش به روی دوشم بکشم 🍃🌸 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚🌹 ✨لَوْ أَنْزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ ✨لَرَأَيْتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْيَةِ ✨اللَّهِ وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ ✨لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ ﴿۲۱﴾ ✨اگر این قرآن را بر کوهی نازل می کردیم ✨قطعاً آن را از ترس خدا فروتن ✨و از هم پاشیده می دیدی ✨و این مثل ها را برای مردم می زنیم ✨تا بیندیشند(۲۱) 📚سوره مبارکه الحشر ✍آیه ۲۱ 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid
37.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫به فرموده مولا و مقتدایمان هر روز 🌟دعای هفتم صحیفه سجادیه🌟 را میخوانیم👆👌👌 اَللّٰهُمَ عَجْل لوَلِیِّکَ اَلفَرَج •┈••✾🕯🏴🕯✾••┈• 💕 @oshahid
📚 رمان زیبای 🌈 ✨ قسمت👈صد و پانزدهم ✨ بعد اون روز دیگه از وحید خبری نداشتم... حتی زنگ هم نمیزد.زنگ هم میزدم جواب نمیداد. نگرانش بودم.میترسیدم کارشو رها کنه.😔🙁 همه فهمیدن بخاطر کار وحید منو تهدید کردن. محمد اومد پیشم... خیلی عصبانی بود.😠بیشتر از خودش عصبانی بود که چرا قبلا به این فکر نکرده بود که کسانی بخاطر کار وحید ممکنه به خانواده ش آسیب بزنن. بعد مرگ زینب سادات همه یه جور دیگه به وحید نگاه میکردن... همه فهمیده بودن کارش و ولی اینکه اونجوری منو تهدید کنن هیچکس فکرشم نمیکرد... علی هم خیلی عصبانی😡 و ناراحت😞 بود ولی بیشتر میریخت تو خودش.فقط بابا با افتخار به من نگاه میکرد.😊آقاجون هم شرمنده بود. ده روز بعد از دعوای وحید، حاجی اومد خونه آقاجون دیدن من... خواست که تنها با من صحبت کنه.گفت: _وقتی جریان رو شنیدم خیلی ناراحت شدم. وقتی فیلمشو دیدم خیلی بیشتر ناراحت شدم.😒😣 -کدوم فیلم؟😳 -فیلم همون نامردها وقتی شما رو اونجوری وحشیانه میزدن.😔 با تعجب گفتم: _مگه فیلم گرفته بودن؟!!😳😨 حاجی تعجب کرد -مگه شما نمیدونستین؟!!😳😕 -وحید هم دیده؟؟!!!!!😳😰 -آره.خودش به من نشان داد.همون نامردها براش فرستاده بودن.😒 وای خدا...بیچاره وحید....😥😣 خیلی دلم براش سوخت.بیشتر نگرانش شدم. -دخترم،شما از وحید خبر دارین؟😒 -نه.ده روزه ازش بی خبریم.حتی جواب تماس هامون هم نمیده.😔 -پنج روز پیش اومد پیش من.استعفا داده.هرچی باهاش حرف زدم فایده نداشت.😒 همون چیزی که ازش میترسیدم. -شما با استعفاش چکار کردین؟😥 -هنوز هیچی.😔 -به نظر شما وحید میتونه ادامه بده؟😥 -وحید آدم قوی ایه.ولی زمان لازم داره و...😒 سکوت کرد. -حمایت من؟😒 -درسته.😒 -من به خودشم گفتم نباید کوتاه بیاد،حتی اگه من و فاطمه سادات هم بکشن.😒 -آفرین دخترم.همین انتظارم داشتم.😒 -من باهاش صحبت میکنم ولی نمیدونم چقدر طول میکشه.فعلا که حتی نمیخواد منو ببینه.😞 -زهرا خانوم،وحید سراغ شما نمیاد،شرمنده ست. شما برو سراغش.😔 -شما میدونید کجاست؟😒 -به دو نفر سپردم مراقبش باشن.الان مشهده، حرم امام رضا(ع).🕌🕊سه روزه از حرم بیرون نرفته. حال روحی ش اصلا خوب نیست...😔نمیدونم شما میدونید چه جایگاهی برای وحید دارید یا نه.من بهش حق میدم برای اینکه شما رو کنار خودش داشته باشه کنار بکشه ولی....😣 من قبل ازدواج شما مأموریت های خیلی سخت رو به وحید میدادم ولی بعد ازدواجتون بخاطر شما هر مأموریتی نمیفرستادمش... تا اولین باری که اومدم خونه تون،قبل از به دنیا اومدن دخترهاتون،بعد از کشته شدن یکی از دخترهاتون و صحبتهای اون روزتون با متهم پرونده فهمیدم میشه روی شما هم مثل وحید حساب کرد... 😒☝️ من همیشه دلم میخواست اگه خدا پسری بهم میداد مثل وحید باشه.وقتی شما رو شناختم فهمیدم اگه دختر داشتم دوست داشتم چطوری باشه... دخترم وحید اگه شهید نشه،یه روزی از آدمهای مهم این نظام میشه...من فکر میکنم این ها هم برای اینه که شما و وحید برای اون روز آماده بشید.خودتون رو برای روزهای آماده کنید، به وحید هم کمک کنید تا چیزی انجام وظیفه ش نشه.😒 مسئولیت شما خیلی مهمه.سعی کنید وحید باشید.😊 حاجی بلند شد و گفت: _من سه هفته براش مرخصی رد میکنم تا بعد ببینیم چی میشه. صبر کردم تا گچ دست و پام رو باز کنن بعد برم پیش وحید... نمیخواستم با دیدن گچ دست و پام شرمنده بشه.😊از بابا خواستم همراه من بیاد.آقاجون و مادروحید و محمد هم گفتن با اونا برم ولی فقط بابا به درستی کار من ایمان داشت و پا به پای من برای راضی کردن وحید میومد.☺️❤️ بخاطر همین از بابا خواستم همراه من و فاطمه سادات بیاد.😊👌 وقتی هواپیما پرواز کرد. بابا گفت: _زهرا😊 -جانم بابا☺️ با مهربانی نگاهم میکرد.گفت:.....
📚 رمان زیبای 🌈 ✨ قسمت👈صد و شانزدهم ✨ گفت: _وحید مرد ایه،ایمان داره.وقتی اومد پیشم و درمورد تو باهام حرف زد، فهمیدم همون کسیه که مطمئن بودم خوشبختت میکنه.از کارش پرسیدم. جواب داد.بهش گفتم نمیخوام دخترم دوباره به کسی دل ببنده که امروز هست ولی معلوم نیست فردا باشه.گفت کار من ولی شما کی رو میشناسید که مطمئن باشید فردا هست.گفتم زندگی با شما سخته، نمیخوام دخترم بیشتر از این تو زندگیش بکشه.ناراحت شد ولی چیزی نگفت و رفت.میخواستم ببینم چقدر تو تصمیمش .☝️چند وقت بعد دوباره اومد... گفت من دختر شما رو فراموش کنم، نمیتونم بهش فکر نکنم ولی نمیتونم کارم هم تغییر بدم،این که خدا بهم داده.از پنج سال انتظارش گفت،از گفت. ازم خواست با خودت صحبت کنه.بهش گفتم به شرطی که از علاقه ش،از انتظارش و از خواب امین چیزی بهت نگه.من مطمئن بودم تو قبول میکنی باهاش ازدواج کنی ولی میخواستم به ،ایمان بیاره.اون یک سالی که منتظر بله ی تو بود دو هفته یکبار با من تماس میگرفت تا ببینه نظر تو تغییر کرده یا نه. میکشید وگرنه بیشتر تماس میگرفت. بعد ازدواجتون بهش گفتم زهرا همونی هست که فکرشو میکردی؟گفت زهرا خیلی از اونیه که من فکر میکردم...زهرا،وحید برای اینکه تو همسرش باشی خیلی کشیده. که اصلا براش راحت نبوده. که اصلا براش راحت نبوده.دور و برش خیلیها بودن که براش ناز و عشوه میومدن ولی وحید سعی میکرد بهشون توجه نکنه.وحید تو رو برای صبر و پاکدامنیش میدونه. برای وحید خیلی سخته که تو رو از دست بده.اونم الان که هنوز عمر باهم بودنتون به اندازه انتظاری که کشیده هم نیست.تو این قضیه تو خیلی کشیدی، شدی، شدی ولی این امتحان،امتحان وحیده. وحید بین ✨دل و ایمانش✨ گیر کرده.به نظر من اگه وحید به جدایی از تو حتی فکر کنه هم قبوله..تا خواست خدا چی باشه.مثل همیشه . وحید سرش میشه. وقتی مسئولیت تو رو قبول کرده یعنی نمیخواد تو ذره ای تو زندگیت اذیت بشی.میدونه هم باهم بودنتون برات سخته هم جدایی تون.وحید میخواد بین بد و بدتر یه راه خوب پیدا کنه.من فکر میکنم اینکه الان بهم ریخته و به امام رضا(ع) پناه برده بخاطر اینه که راهی پیدا کنه که هم رو داشته باشه،هم .😊😒 حاجی شماره کسی که مراقب وحید بود رو به ما داد.... بابا باهاش تماس گرفت و تونستیم وحید رو تو حرم پیدا کنیم.قسمت مردانه بود.بابا رفت و آوردش رواق امام خمینی(ره)... بابا خیلی باهاش صحبت کرد تا راضی شد منو ببینه. سرم پایین بود و با امام رضا(ع) صحبت میکردم، ازشون میخواستم به من و وحید کمک کنن.سرمو آوردم بالا... بابا و وحید نزدیک میشدن.بلند شدم.وحید ایستاد.رفتم سمتش.نصف شب بود.رواق خلوت بود.گفتم: _سلام😒 نگاهم نمیکرد.با لحن سردی گفت: _سلام. از لحن سردش دلم گرفت.بغض داشتم.گفتم: _وحید..خوبی؟😢 همونجا نشست.سرش پایین بود.رو به روش نشستم.گفت: _زهرا،من دنیا رو بدون تو نمیخوام.😔 -وحید😥 نگاهم کرد.گفتم: _منم مثل شما هستم.منم میدم برای ..شما باید ادامه بدی . -زهرا،من جونمو بدم برام راحت تره تا تو رو از دست بدم.😞 -میدونم،منم همینطور..😊❤️ولی با وجود اینکه خیلی دوست دارم،حاضرم بخاطر خدا از دست دادن شما رو هم تحمل کنم. -ولی من....😞 با عصبانیت گفتم: _وحید😠☝️ خیلی جا خورد.😳 -شما هم میتونی بخاطر خدا هر سختی ای رو تحمل کنی.میتونی، بتونی.😠 سکوت طولانی ای شد.خیلی گذشت.گفت: _یعنی میخوای به کارم ادامه بدم؟😒 -آره😠 -پس تو چی؟فاطمه سادات؟😔 -از این به بعد حواسمو بیشتر جمع میکنم.😠 -من نمیتونم ازت مراقبت کنم...با من بودنت خطرناکه برات...😣😞 چشمم به دهان وحید بود.چی میخواد بگه.. -..بهتره از هم جدا بشیم.😞💔 جونم دراومد.با ناله گفتم: _وحید😢😥 نگاهم کرد. اشکهام میریخت روی صورتم.😭خیلی گذشت. فقط با اشک به هم نگاه میکردیم.😭😢 خدایا خیلی سخته برام.جدایی از وحید از شهید شدنش سخت تره برام.درسته که خیلی وقتها نیست ولی یادش، همیشه با من هست. ولی اگه قرار باشه باشه..آخه چجوری بهش فکر نکنم؟! خدایا برام.😣😭 سرمو انداختم پایین.دلم میخواست چشمهامو باز کنم و بهم بگن همه اینا کابوس بوده.. خیلی گذشت.... خیلی با خودم فکر کردم. از هرچیزی برام بود.مطمئن بودم.گفتم خدایا 😭✨*هرچی تو بخوای*✨ سرمو آوردم بالا.تو چشمهاش نگاه کردم.بابغض گفتم: _فاطمه سادات چی؟😢
📚 رمان زیبای 🌈 ✨ قسمت👈صد و هفدهم ✨ _فاطمه سادات چی؟😢 -از فاطمه سادات هم نمیتونم مراقبت کنم.پیش تو جاش امن تره.😠 -من میتونم کنار شما مراقب خودم و فاطمه سادات باشم.😢💔 -نمیشه.اون وقت من همش نگران شما هستم. روی کارم تمرکز ندارم.😠✋ سعی میکرد با بی رحمی حرف بزنه.😣😢 گفتم: _باشه.هرجور شما صلاح میدونی.😢 -زهرا😢 با اشک به من نگاه میکرد.... سرمو انداختم پایین.😣😢بابا اومد نزدیک.کنار ما نشست.وحید هم سرشو انداخت پایین.😞بابا اومد نزدیک و گفت: _وحیدجان کار شما سخته،مهمه.من توانایی های شما رو ندارم که تو کارت کمکت کنم،ولی اگه اجازه بدی تو مسائل خانواده ت یه کم کمکت کنم.😊 وحید به بابا نگاه کرد.بابا گفت: _اگه اجازه بدی وقتهایی که شما کار داری و نمیرسی از خانواده ت مراقبت کنی،من به جای شما مراقبشون هستم.😊 وحید یه کم فکر کرد و گفت: _شما خودتون کار و زندگی دارین...😒 بابا پرید وسط حرفش و گفت: _زهرا هم زندگی منه.😊😍 وحید گفت: _من شرمنده م.زندگی دختر شما با من خراب شد...😞😓 بابا دوباره پرید وسط حرفش و گفت: _زهرا با تو خوشبخته...😊 بابا مکث کرد و بعد گفت: _طبقه دوم ما خالیه.ورودیش از کوچه پشتیه.یه ورودی هم از تو حیاط میزنم.بیاین اونجا زندگی کنین.😊وقتهایی که شما نیستی من و مادرش کنارشون هستیم.هرجایی هم خواست بره خودم میبرم و میارمش... به وحید گفت: _نظرت چیه؟ به نظر من پیشنهاد خیلی خوبی بود.وحید به من نگاه کرد.😒با نگاهم التماسش میکردم قبول کنه.😢💗 وحید سرشو انداخت پایین و گفت: _من نمیخوام زهرا بخاطر من اینقدر سختی بکشه.😞 گفتم: _به نظرت زندگی کنار پدرومادرم سخته برام؟..😢 ولی زندگی بدون شما خیلی سخته برام..خیلی.😞💔 من و بابا منتظر جواب وحید بودیم.وحید سرش پایین بود.بعد مدتی گفت: _به شرطی که حتما اجاره بگیرید ازمون.😓☝️ بابا بلند شد.گفت: _من میرم زیارت.بعدش هم میرم فرودگاه و برمیگردم تا زودتر طبقه بالا رو درست کنم برای شما.😊 به وحید نگاه کرد و گفت: _شما هم تا هروقت خواستین مشهد بمونین،بعد باهم برگردید.خداحافظ.😊👋 بابا رفت.... وحید سریع بلند شد.بابا رو صدا کرد.بابا ایستاد و برگشت سمت ما.وحید رفت بابا رو بغل کرد🤗😭 و ازش تشکر کرد.بابا هم با مهربانی بغلش کرد و بعد رفت.😊🤗 وحید برگشت سمت من و از همون فاصله به من نگاه میکرد... دلم خیلی براش تنگ شده بود.💞اومد جلوی من نشست.سرشو انداخت پایین و گفت: _زهرا حلالم کن.😞 نگاهش میکردم.چقدر لاغر شده بود.دلم آتیش گرفت.😢 بابغض به فاطمه سادات که خواب بود،نگاه میکرد.😢وحید پیش فاطمه سادات موند و من رفتم زیارت... خیلی خداروشکر کردم که ازم نگرفت. یک هفته بعد برگشتیم تهران.تا ما وسایل خونه رو جمع و جور کردیم،کار بنایی خونه بابا هم تموم شد و ما اسباب کشی کردیم.رفتیم خونه بابا زندگی کنیم. بعد از اتفاقی که برای من افتاد رفتار همه با من و وحید تغییر کرد.... مامان من و مامان وحید همیشه نگران بودن.😥😥 آقاجون شرمنده بود.😓علی و محمد از اینکه من و وحید به ادامه ی این زندگی اصرار داشتیم ناراحت بودن.😔😒فقط بابا از اینکه من و وحید رو کنارهم میدید خوشحال بود.☺️ ما مجبور بودیم خونه بابا زندگی کنیم ولی بودیم.... برای اینکه آقاجون اذیت نشه کمتر میرفتم خونه شون.😔علی و محمد هم کمتر میومدن خونه بابا،منم برای اینکه همون کمتر اومدنشون قطع نشه وقتی اونا بودن پایین نمیرفتم.😣😞دیگه از اون شور و نشاطی که تو خانواده های من و وحید بود، خبری نبود. وقتی وحید بود نبودن بقیه اذیتم نمیکرد ولی وقتی میرفت مأموریت،من و فاطمه سادات تنها میشدیم.فقط مامان و بابا کنار ما بودن. من هم تنها دختر خانواده بودم و هم فرزند آخر. همیشه دور و برم شلوغ بود و همه بهم محبت میکردن.تحمل خیلی برام بود.😞ولی همیشه سعی میکردم بانشاط و سرحال باشم تا وحید نفهمه که تنهام.😣اما وحید خیلی زود فهمید.خیلی ناراحت بود.پیش من بروز نمیداد ولی من میفهمیدم.وحید هم ناراحت بود،هم شرمنده.😓 یه روز با آقاجون صحبت کردم.گفتم: _چند وقته رفتار شما مثل سابق نیست.😒 آقاجون کتمان نکرد.گفت: _شرمنده م.فکر میکردم وحید میتونه خوشبختت کنه.😒 -وحید الانم خوشبختم کرده.😒 آقاجون به من نگاه نمیکرد.گفت: _اینکه شما احساس خوشبختی میکنی از خوبی خودته نه وحید.😔وحید برای شما کم میذاره. -وحید پی خوشگذرانی میره؟😐.... ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اِلهى‏ عَظُمَ الْبَلاءُ، وَ بَرِحَ الْخَفآءُ، وَانْکشَفَ الْغِطآءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجآءُ، وَ ضاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ، و اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَيک‏ الْمُشْتَکى‏، وَ عَلَيک الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخآءِ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ، اُولِى الْأَمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَينا طاعَتَهُمْ، وَ عَرَّفْتَنا بِذلِک مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ، فَرَجاً عاجِلاً قَريباً کلَمْحِ‏ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ، يا مُحَمَّدُ يا عَلِىُّ، يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ، اِکفِيانى‏ فَاِنَّکما کافِيانِ، وَانْصُرانى‏ فَاِنَّکما ناصِرانِ، يا مَوْلانا يا صاحِبَ‏ الزَّمانِ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، اَدْرِکنى‏ اَدْرِکنى‏ اَدْرِکنى‏، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ، يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ، بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرينَ. 💚💚💚💚💚 قرارِصبح‌مون…(:✨☘️ بخونیم‌دعآی‌فرج‌رآ؟🙂📿 -اِلٰهے‌عَظُمَ‌الْبَلٰٓآ،وَبَرِحَ‌الخَفٰآءُوَانْڪَشِفَ‌الْغِطٰٓآءٌ…!🌱 …!🌸🍃 😊 💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚 [♥️] هر زمان... (عج) رازمزمه‌کند... همزمان‌ (عج)‌ دست‌های مبارکشان رابه سوی‌آسمان‌بلندمی‌کنندو‌ برای‌آن ‌جوان‌ میفرمایند؛🤲 چه‌خوش‌سعادتندکسانی‌که‌ حداقل‌روزی‌یک‌بار را زمزمه می‌کنند...:)❤️ ♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid
‏‏‏‏🖤🥀👌😍 باسلام داریم یه ختم قرآن میزاریم هر صبح یه صفحه میزاریم هر کس دوست داره بخونه و همراهی کنه زیاد وقت نمیبره ثوابشو هدیه میکنیم به روح حضرت زهرا س و برای سلامتی و ظهور آقا صاحب الزمان عج ،وشادی روح شهدا و سردار دلها ،رفع گرفتاریها و بلایا و بیماریها و آمرزش اموات اگه هیچ وقت وقت نکردین الان بهترین فرصته که قرآن را ولو یکبار ختم کنیم یه یا علی بگو ⇦⇦ @oshahid
🌸جز خدا کیست‌ که‌ در سایه‌ 💫مهرش‌باشیم 🌸رحمت‌ اوست‌ که‌پیوسته‌ 💫پناه‌ من و توست. 🌸خدایا.. 💫امروزمان را با نام تو﷽ 🌸و به امید مهربانی و رحمتت، 💫و لحظاتی سرشار از معحزه 🌸و اتفاقات خوب آغاز میکنیم ﷽ سـ⛄️ـلام روزتون پراز خیر و برکت💐 امروز سه شنبه ☀️ ٣٠ دی ١٣٩٩ ه. ش 🌙 ۵ جمادی الثانی ١۴۴٢ ه.ق 🌲 ١٩ ژانویه ٢٠٢١ ميلادى 🌸وقتی که صبح می گذری از کنار من 🌿خرمتر از بهار شود روزگار من 🌸گلشن شود ز عطر نگاه تو سینه ام 🌿آیینـهٔ بهشت تویی ای نگار من 🌸ای ماهتاب روشن شبهای عاشقی 🌿ای خالق سپیده ی زیبای عاشقی 🌸بگذار لحظه ای تو مرا ای تمام عشق 🌿در معرض نگاه فریبای عاشقی سلام 🌷 صبحتون بخیر🌷 و روزتون سرشار از موفقیت🌷 ♥♥ 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid
در آخرین روز دیماه 🌸 از تو خواهم سلامی پر عطر و برکات🌸🍃 باز بر احمـد و بر آل محمـد صلوات 🌸🍃 🌾🌸اَللّهُمَ 🌾🌸صَلَّ 🌾🌸عَلی 🌾🌸مُحَمَّدٍ 🌾🌸وَآلِ 🌾🌸 مُحَمَّد 🌾🌸وَعَجِّل 🌾🌸فَرَجَهُم 🌾🌸وَ اَهلِک 🌾🌸عَدُوَّهُم... 🌾🌸 اَللّهُــــمَّ 🌾🌸عَجـِّل لِوَلیِّکَ 🌾🌸الفَـرَج ♥♥ 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚🌹 آسـ⚡️ــمان در گوشہ قلــبش نوشـت هر ڪہ می خواهد دلـ🤍ــش بوے بهـشت دامن مــ♥️ــهدے بگیرد روز و شب باغ جــ🦋ــنت گردد او راســرنوشـت 💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚 🌤 🤲 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid
✋🏻💚🌹 ♡من ناقابل اگر  تشنه‌ی دیدار توام ♡از طفولیتم ارباب گرفتار توام... ♡تو به پیشانی من مهر قبولی زده‌ای ♡تا بدانند همه نوکر دربار توام... ♥️✋ 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚🌹 خادمی که عاشق خدا میشه با طلاییه دلش طلا میشه 🥺✨ 👆👆😍 °•[🌧🌲]•°ــــــــــــــــــــــــ ﴿وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرْ وَمٰابَدَّلُواتَبْدِیلٰا﴾ 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid
💚🌹 🌟رختِ زیباے را😇 🍀 با بر سر کݩ😊 🌟نه بکش نه باش😔 🍀 اسٺ کݩ😍 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ﴿وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرْ وَمٰابَدَّلُواتَبْدِیلٰا﴾ 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid