🕊💜ࢪٻحـــاݩھاݪݩݕــۍ💜🕊
💞💞💍💍💞💞 #انچه_مجردان_باید_بدانند #قسمت_اول 🌀مشاوره پیش از ازدواج 🔶🔸در #مشاوره پیش از ازدواج آزم
#انچه_مجردان_باید_بدانند
🌀مشاوره پیش از ازدواج
#قسمت_دوم
🔴در مشاوره قبل از ازدواج چه بگویید؟
🔹🔷اگر #همسرتان در جلسه حاضر است و تعریف کردن موضوع خاصی باعث #شرمندگی او می شود، او را دچار خشم می کند یا در او #احساس گناه را بیدار می کند، بهتر است بعضی چیزها مخفی بماند، مگر #اینکه موضوع اصلی مراجعه شما به مشاور همان باشد.
🔸🔶نظرات#منصفانه ای درباره نقاط قوت و ضعف همسرتان و همچنین درباره خودتان ارائه بدهید. #آماده باشید به جای اینکه تمام مدت از همسرتان ایراد بگیرید و از او انتقاد کنید، درباره خودتان صحبت کنید.
🔴بگویید: «احساس #خشم کردم وقتی که...» یا «احساس غم کردم وقتی که..." روی مشکلات اصلی متمرکز شوید.
🔷🔹بهترین زمان برای #مشاوره قبل از ازدواج ،بلافاصله پس از آشنایی و یا #شروع صحبت موقعیت مناسبی برای اینکار نیست.
🔸🔶همچنین #گذشت زمان زیاد از آشنایی به دلیل اینکه رابطه عاطفی شکل گرفته از سودمندی جلسات مشاوره ازدواج خواهد کاست.
☑️معمولا بهترین زمان انجام مشاوره در #صورت خواستگاری بعد از #هشت الی ده ساعت گفتگو و در صورت آشنایی پس از #دو یا سه ملاقات است
پایان .
@oshahid
💜🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس 💜🌸
قسمت #شصت_وسه
عاطفه- دیگه بدتر، خواسته با یه تیر دو نشون
بزنه، هم تو رو بدست بیاره هم خدارو😉😌
چشمکی ام چاشنی حرفاش کرد
من - عاطفه جان ول کن این بحث رو، اصلا قضیه اینطور نیست، اون اصلا وقتی از خارج برگشت تازه منو دید، اصلا ول کن
عباس رو😅🙈
باز یاد 🌷عباس 🌷افتاده بودم،
یاد تمام دلتنگیام،
یاد تمام نبودناش،
یاد تمام سهمم که از عباس فقط نداشتنش بود …
نگاهمو به پایین دوختم، درد داشت …😣😔
نداشتن عباس خیلی درد داشت …
عاطفه انگار نگرانی رو تو صورتم دید که دستشو رو دستم گذاشت و گفت:
_انقدر بی تابی نکن براش معصومه😒
نگاهمو بهش دوختم،
عاطفه تنها کسی بود که منو میفهمید،
- سعی کن قوی باشی، این راهی که خودمون خواستیم پس باید #تا_ته_تهش باشیم😊✌️
با بغض گفتم:
_تهش چیه؟! 😢
با صدای لرزون خودم جواب خودمو دادم:
_ #شهادت 😥😢
عاطفه - شهادت یکیشه، ممکنه جانباز بشن، قطع عضو، یا شایدم جاویدالاثر …😊
دلم درد گرفت، جاویدالاثر، یعنی … 😣
یعنی از داشتن پیکرش هم محروم میشدم،
مثل رفیقش حسین که رفت و برنگشت،
وای که چقدر وحشتناک بود،
چقدر دردناک …
قطره ی اشکی خودشو از گوشه ی چشمم روی گونه ام سُر داد😢
دستمو کمی فشار داد و گفت:
_معصومه نباید انقدر زود خودتو ببازی،
به حضرت زینب #اقتدا کن، خودتو برای هر خبری باید #آماده کنی،😒 #صبور باش، تو #رسالتت این نیست که ضعف نشون بدی
ادامه دارد...
💌نویسنده: بانوگل نرگس
💜🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸
قسمت #شصت_وچهار
اشکمو با پشت دست پاک کردم وگفتم:
_سخته عاطفه، به خدا #خیلی_سخته، همش میترسم…😞😣 میترسم نتونم دیگه #ببینمش … حتی #تصور ندیدنش هم سخته …
بخدا ما خیلی کم کنار هم بودیم .. ما چرا حق زندگی آروم نداریم .. عاطفه سخته، سخته…
چشمای عاطفه هم کمی پر شده بود از بغض،😢 اما تمام سعی اش رو میکرد آروم باشه
- آره منم میدونم چه سخته، ولی باور کن
#به_همه_ی_سختیاش_می_ارزه،
کمی مکث کرد و آروم صدام زد:
_معصومه!😥
با چشمای خیسم به چشمای صبور عاطفه نگاه کردم که گفت:
_تو این مسیر که پر از سختیه، فقط دنبال #خدا باش!👌
💭دنبال خدا!!
مگه گمش کردم؟؟
خدا کجاست؟؟
کجا ایستاده و منو تماشا میکنه، داره #امتحانم میکنه،😣
میخواد ببینه این معصومه پر مُدعا واقعا #توان_صبر تو این راه رو داره ..
خدایا! کجایی؟!😢🙏
کجایی یا ارحم الراحمین …
کجایی یا غیاث المستغیثین …
به فریادِ دلِ بی تابم برس خدا …
~~
خدایا شاید تمام بی قراریام
برای اینه که تو رو گم کردم
~~