eitaa logo
🕊💜ࢪٻحـــاݩھ‌اݪݩݕــۍ💜🕊
1هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
5.5هزار ویدیو
97 فایل
مآدرساداٺ!🙃 فڪرڪن‌مآ‌بچہ‌هاٺیم🙏 دسٺ‌محبٺ‌بڪش‌به‌سرمون؛🙃🙂🌹 اینجاهمہ‌مهماڹ‌حضرت زهرا س هستی زیرنظر مدافع حرم عمه سادات 😷 💚εαɖᵃT سادات الحسینی💚: @bs_hoseini
مشاهده در ایتا
دانلود
•| .💕☁️ •| •| . از ماشین پیاده شدم. او عصبانی بود و حقش نبود که این حال رو داشته باشه!گفتم: _ بخدا من وقتی ساکو واست آوردم هدفم یه چیز بود.پشیمونی! دلم میخواست همه ی اینا رو همون موقع بهت بگم ولی میترسیدم از عکس العملت.تو خیلی خیلی خوب بودی..در حق من خیلی محبتها کردی..نمیتونستم به همین راحتی در حقت بدی کنم. اوخنده ای عصبی کرد و سرش رو با تمسخر تکون داد. _آره آره میدونم…! آخه اونموقع نوبت صید جدیدت بود! فقط یک چیزی رو من نفهمیدم.اونم این بود که مگه اون آخونده چقدر وضعش از من بهتر بود؟!! 🍃🌹🍃 مقابلش ایستادم. سعی کردم آرامش خودم رو حفظ کنم. گفتم: _دیگه🔥 مسعود 🔥چه اراجیفی بهت گفته؟؟ من هیچ اطلاعی از مال ومکنت اون روحانی ندارم… _لابد بهش علاقه هم نداری هاااان.؟؟؟ لبم رو گزیدم. با عصبانیت گفتم:😡 _آره اصلا من یه عوضی یه کلاه بردار.. یک بازیگر…حالا میخوای چیکار کنی؟!! تو که کارخودتو کردی وانتقامتم گرفتی. حالا دردت چیه؟؟ او با عصبانیت گفت: _انتقاااام؟؟؟ صدام میلرزیدگفتم: _آره!! با مسعود رفتی مسجد پیش حاجی آبرومو بردید. توی محل وساختمونم برام حرف درست کردید..پامو از مسجد بریدید.. تو در ازای این خطام آبرومو ازم گرفتی بی انصاااف..بدون اینکه یه لحظه فکر کنی شاید واقعا پشیمون باشه وتوبه کرده باشه.حالا بعد چندماه سروکلت پیداشده که مثلا چیو ثابت کنی! 🍃🌹🍃 به سمت ماشین رفت و آرنجش رو روی سقف ماشین گذاشت. باصدای آروم تری گفت: _من آبروت رو پیش کسی نبردم فقط نمیخواستم آخونده هم مثل من خامت بشه.همسایه هاتم به من چه مربوط؟ من با اونا کاری ندارم. باید میفهمیدم اونها از کجا فهمیدند که من حاج مهدوی رو دوست دارم.پرسیدم: _چی موجب شده به این نتیجه برسی که من با اون حاج آقا صنمی دارم؟! برای حرفهات اثباتی هم داری یا فقط تحت تاثیر اراجیف مسعود قرار گرفتی؟! سکوت کرد.پرسیدم: _جواب ندادی….اینطوری بهم علاقه داشتی؟! هرکی هرچی میگه باور میکنی؟ او به سمتم چرخید. _تند نرو باباااا تند نروووو..نمیخواد بااین جمله ها خامم کنی! کلی مدرک دارم. یکیش سروشکلت..دومیشم دنبال اون ملا  راه افتادنت..من حتی میدونم که با اون رفتی جنوب.. 🍃🌹🍃 آب دهانم رو قورت دادم: _خب؟؟! خودت با چشم خودت اینا رو دیدی یا کسی بهت گفته؟! او اخم کرد: _کاش نمیدیدم…اون وقت شاید باور نمیکردم.. باید به حرف میاوردمش!گفتم: _دروغ میگی ندیدی.. گفت: _دیدمت..همون شب وفتی از ماشینش پیاده شدی دم خونت..دلم میخواست اون موقع بیام جلو و مچ هردوتونو بگیرم ولی دندون رو جیگر گذاشتم.. باورم نمیشد… گفتم: _داری دروغ میگی! تو اونجا نبودی..تو اصلا آدرسمو نداشتی.. دوباره با لگد زد به خاکها.. _از مسعود گرفتم.. و از بخت بدم همون شب که با آخونده برگشتی دم اپارتمانت زیر نظرت داشتم..! اخه از وقتی ساک و دادی دستم عین خل وچلا میومدم سر کوچه تون تا ببینمت..هه!!، چه احمق بودم!! فک میکردم دنیای واقعی مثل آهنگهاییه که میخونم!! نگو خانوم سرش گرم جای دیگه بود. با ناراحتی یک قدم جلو رفتم: _تهمت نزن..✋درباره ی من میتونی هرچی خواستی بگی ولی اون مرد واقعا شریفه… با طعنه گفت:😏 _چون رسوندتت تا دم خونت اونم اون وقت شب شریفه؟! یا دلایل دیگه ای داری؟؟ 🍃🌹🍃 من از این شرایط بیزار بودم.. از اینکه او مقابل من بایسته و منو متهم کنه یا به اون مرد تهمت بزنه و من خودم رو به آب و آتیش بزنم تا از خودم دفاع کنم بیزار بودم.به سمت اتوبان رفتم. میدونستم هیچ ماشینی برام توقف نمیکنه ولی این حرکت نشونه ی اعتراضم به رفتار کامران بود.او دنبالم دوید.نفس زنان گفت: _کجا؟!!! جوابمو ندادی.. با غیض گفتم: _قرارمون پنج دیقه بود…از طرفی تو که در هرصورت باور نمیکنی پس بهتره وقتمونو تلف نکنیم! برو خداروشکر کن که قبل از هر اتفاقی دستم برات رو شد و از این به بعد حواستو جمع کن کسی سر کیسه ت نکنه!! کامران با دستش بهم دستور توقف داد. _من فقط دنبال جواب سوالم هستم..بگو چرا اینکارو باهام کردی؟!؟ با اشک و عصبانیت گفتم:😡😭 _غلط کردم..خریت کردم..فقط از روی بیچارگی و تنهایی …همین!! چوبشم به فاطمه ی زهرا خوردم..وحاضرم هرکاری کنم تا حلالم کنی…حالا دیگه ولم کن برم… با چشم گریون راه افتادم .ناگهان حرفی زد که تمام بدنم خیس عرق شد.. _زنم شووو… برگشتم نگاهش کردم.او به زمین نگاه میکرد.گفت: _مگه نمیخوای حلالت کنم؟! زنم شو تا حلالت کنم.😠✋ خدایا او چه نقشه ای در سرش داشت؟!’ . ادامه دارد… . نویسنده : .🔭🌸.
•| .💕☁️. •| •| . کامران مقابلم بود و من باتمام غرورم ازش حلالیت میطلبیدم!گفتم: _منو ببخش که اینهمه اذیت شدی .تو اینقدر خوب بودی که هربار میبینمت از خودم متنفر میشم و عذاب وجدان میگیرم . بازعصبی بود.یه حسی بهم میگفت داره هنوز به مسعود فکر میکنه..گفت: _با این حرفها آخرش میخوای به چی برسی؟؟! آه کشیدم:_ببخش و بگذر..همین!!😒 گفت:_سوار شو برسونمت. اینو گفت و خودش رفت تو ماشین نشست. 🍃🌹🍃 اصلا نمیشد از رفتارات کامران چیزی فهمید.داخل ماشین بی مقدمه گفت: _از اون لحظه خیلی بدم میاد… باتعجب از آینه نگاهش کردم.گفت: _بدم میاد وقتیکه با شنیدن اسمش قیافه ت اونجوری میشه. اون از کی حرف میزد؟؟؟پرسیدم: _تو از کی حرف میزنی؟ او با غیض گفت: _حاج مهدوی! در دلم گفتم امکان نداره که در صورتم حالتی دال بر احساساتم نسبت به حاج مهدوی وجود داشته باشه..ولی فاطمه هم میگفت پیشتر از اینها فهمیده بوده.. چیزی نگفتم! بجاش تسبیح رو در آوردم وذکر خفیه ی لااله الی الله گفتم. او هم حرفی نزد! منو سر کوچه پیاده م کرد.گفت: _داخل نرفتم که واست حرف در نیارن.. پوزخند زدم: _هه!!! اول آبروم رو میبری و با کمک یکی دیگه موقعیتم رو تو ساختمون بهم میریزی بعد میگی نگرانی واسم حرف در بیارن؟ او به سردی گفت: _هنوز اون قدر نامرد نیستم. 🍃🌹🍃 آره واقعا کامران نامرد نبود! فقط مسعود میتونست اینکار کثیف و بکنه.اما چطوری؟!نمیدونم.!دنیای مسخره ای بود.تا دیروز دوستم بودند.هوامو داشتند..پناهم بودند .هرچند دروغین وبه ناروا..ولی تنهاییم رو پرمیکردن.اما از وقتی مسیرمو ازشون سوا کردم دشمنم شدند! ! ! خواستم پیاده شم.که انگار خواست اتمام حجت کنه. _اگه به فکر حلالیت افتادی بهم زنگ بزن … این یعنی او هنوز هم به ازدواج اصرار داشت.احساس کامران به من منطقی نبود. 🍃🌹🍃 پیاده شدم. صدام کرد.نگاهش کردم.سرش رو چرخوند سمتم و نگاهی ملتمسانه بهم انداخت. _دروغ گفتم! نمیدونم چرا…ولی حلالت کردم..نمیتونم ازت متنفر باشم.تو یک جورایی بودی! من .حالا دارم اون خیلیها رو میفهمم.وقتی یک کلمه بهم میگفتن.. همونی که الان من بت میگم.. یه روزی حسرت داشتنمو میخوری… اشکش ریخت و پاشو گذاشت رو گازو رفت.. 🍃🌹🍃 دل و روح منم با خودش برد.. وقتی در فیلمهاو داستانهامیدیدم قهرمان زن قصه،یک عاشق ثابت قدم داره با خودم میگفتم خدا بده شانس.مگه میشه تو واقعیت این اتفاق بیفته؟!حالا من قهرمان قصه بودم و یک عاشق بی منطق و مظلوم،گیرم اومده بودامامن خوشحال نبودم! دلم میخواست بمیرم ولی اون عاشقم نبود.چون او انتخابم نبود.نه اینکه حاج مهدوی انتحابم بود نه..ولی به‌هرحال انتخابم یک مرد با ایمان بود..کامران یکی شبیه خودم بود..شبیه مردهای جذاب توی قصه ها..من دنبال اون مردها نبودم..من دلم مرد باخدا میخواست. . خواستم آه بکشم که یادم افتاد من در آغوش خدا هستم.تو دلم به خداگفتم: از این یکی هم سربلند عبورم بده خدا…نمیدونم راه درست کدومه! 🍃🌹🍃 برای فاطمه قصه اونروز رو تعریف کردم. او گفت: _از کجا میدونی اون مرد با خدا کامران نیست؟! اگه از خدا چنین مردی خواستی پس بهش اعتماد کن. . گفتم: _آخه کامران..بهت گفته بودم که نظراتش درمورد مذهب ومذهبیا چیه؟! اون نمیتونه اون مرد باشه.اون ..اگه من با اون بیفتم خودمم کم میارم… فاطمه.. فاطمه سکوت عمیقی کرد وبعد از چند لحظه حرفم رو تایید کرد.. _آره راست میگی..خواستم بگم شاید تو بتونی سربه راهش کنی ولی بعد دیدم این نگاه خیلی خوش بینانست.. واقعا دلم براش میسوزه رقیه سادات..اون حتما خیلی عاشقه که با گذشت اینهمه مدت باز سراغت اومده. خجالت زده گفتم: _بنظرت چه کاری درسته؟! فاطمه نگاه دقیقی بهم کرد.پرسید: _تو خودت دلت چی میگه؟! دوسش داری؟ فاطمه که جواب سوال منو میدونست.!چرا این سوال رو ازم پرسید؟ او که میدونست من دنبال چه مردی هستم. . ادامه دارد… . نویسنده : .🔭🌸.
•| .💕☁️. •| •| . اشکم رو پاک کردم. به جزییات صورتش دقت کردم تا شاید در حالاتش چیزی دستگیرم شه.پرسیدم: _تو ..دنبال چی هستی؟! منو کشوندی اینجا بهم میگی آشغالم..و هزار یک حرف نامربوط درموردم میزنی اونوقت الان میگی زنت شم؟؟هدفت از این مسخره بازیا چیه؟ صورتش رو به سمت دیگه چرخوند.و پشت سر هم آب دهانش رو قورت میداد. .شاید واسه اینکه بغضش نترکه.. بعد از مکثی طولانی گفت: _پای آبروم وسطه..😒 مادرم کل فامیل وخبر کرده که کامران میخواد زن بگیره..با کلی آب وتاب..تو دقیقا موقعی که مطمئنشون کردم هدفم قطعیه همه چی رو ریختی به هم..تو این چندماه یک آب خوش از گلوم پایین نرفته..همه جا دنبالتم..تو کوچه..تو مسجد، خیابون.. با کنایه گفتم:😏 _البته تنها نه!! با مسعود.!! تا خواست چیزی بگه گفتم: _بیخودکتمان نکن که دیدمتون باهم..😠✋ و در مورد درخواستت..ظاهرا تو فقط بخاطر مامانت میخوای ازدواج کنی..خب حرفی نیست.ازدواج کن..ولی باکسی که دوسش داری و بهش اعتماد داری!! تو داری خودتو بدبخت میکنی واسه اینکه آبروت پیش مامانت نره؟؟ تو داری منو بازی میدی نه؟؟؟ اونروزم بهت گفتم تو که این قدر خواست مادرت برات مهمه برو یه دختر و که مادرت پسند کرده عقدش کن و باهاش خوشبخت شو. گفت: _مامانم دست میزاره رو این دخترایی که تو هییت ها وروضه ها هستن..یکی عین خودش! که از صبح کله ی سحر تا بوق سگ به بهونه ی عزاداری ومولودی این ور اون ور ولو باشن! من دنبال این دخترا نیستم. 🍃🌹🍃 اوچقدر طرز فکرش با من فرق داشت! فاصله ی او با من بسیار بود.پرسیدم: _دوست نداری زنت هیئتی باشه؟؟ با کلافگی چونه اش رو فشارداد.گفت: _جوابمو ندادی!!.. _من شبیه زن دلخواه تو نیستم..تو دنیات خیلی با من فرق داره کامران.. پوزخند زد و با حرص گفت: _خیلی دلم میخواست بدونم اگه کس دیگه ای رو زیر نظر نداشتی باز اینو میگفتی یانه. نشست روی خاکها زانوانش رو بغل گرفت.باد موهاش رو به زیبایی حرکت میداد! شبیه عکس خوانندگان روی بیلبوردها شده بود.. _دوستت دارم…میدونم عین خریته ولی دوستت دارم..😞🙆♂❤️ 🍃🌹🍃 قلبم تیر کشید.. این جمله ی کامران تیر خلاص بود.حالا باید چیکار میکردم؟ ذهنم هیچ فرمانی بهم نمیداد..!زیرلب اسم🌸حضرت زهرا🌸 رو صدا زدم .. به اندازه ابدیت سکوت بود وسکوت! کامران احمق بود یا من احمق بنظر میرسیدم؟! چرا باید کامران سی و اندی ساله با وجود اینهمه اتفاقات بازم بهم میگفت دوستم داره؟! خودش سکوت رو شکست. _نمیدونم چرا نمیتونم بی خیالت بشم.با اینکه داری پسم میزنی. آره! خونواده وآبروم بهونست..واقعا بدون تو عین دیوونه هام.. مسعود میگفت تو کارت اینه..اصلا به مردها به چشم طعمه نگاه میکنی نه دوستی! ولی من هربار میبینمت باخودم میگم نه..این دختر چشماش پراز معصومیته..اصلا شبیه چشمهای اونای دیگه نیس.. نزدیکش شدم.او همچنان مثل یک پرتره ی زیبا منظره ی خوبی مقابل چشمانم رقم زده بود.گفتم: _مسعود دیگه درمورد من چه چیزایی بهت گفته؟؟! او با خشم نگاهم کرد:😠 _چرا هرچی حرف میزنم فقط میگردی دنبال یه ردی از حرف مسعود؟! دندان به هم ساییدم. _چون برام قابل هضم نیست که اینا رو بهت گفته باشه و تو باز باهاش رفاقت کنی.!! بلندشد وخاک لباسش رو تکوند.حالا رخ در رخ همدیگر ایستاده بودیم.پرسید: _منظورت اینه که باید میزدم تو دهنش که پشتت بد نگه.؟؟!! 🍃🌹🍃 دیگه داشت باورم میشد که خودش رو به حماقت زده.با کلافگی گفتم: _اونا بودن منو به این خط آوردن..جرم اونا اگه از من بیشتر نباشه کمترم نیس! چطوری میتونی باهاش رابطه داشته باشی؟! او مثل یخ وا رفت..😧گفت: _چی.؟؟؟! تو چی گفتی؟؟😡😳 سرم رو با ناراحتی تکون دادم. _پس حدسم درست بود.بهت همه چیو نگفته! عجیبه که میگی هیچکی بهت رکب نزده.!! من میگم تو کل زندگیت از همه رکب خوردی ولی خودتو به اون راه زدی نسوزی! مثل همین حالا او با عصبانیت قدم زد. _باور نمیکنم.اون چرا باید باهات همدست باشه مگه تجارته؟؟؟ از اصرارم درمورد آگاه کردن کامران نسبت به مسعود پشیمون شدم.او مثل ببر وحشی این ورو اونور میرفت و داشت فکر میکرد. لحنم رو مهربون کردم. _کامران! تو خیلی خیلی خوبی  !!به خداوندی خدا راست میگم..حیفی..برو به زندگیت برس.خیالتم راحت..من لیاقت تو رو ندارم چه برسه که بخوام امیدوار به وصال اون روحانی باشم.من …باید کامل پاک بشم..نمیدونم اون حرفهای احساسیت از ته دلت بود یا دلیل دیگه ای داشتی..فقط میدونم که من و تو سهم هم نیستیم.من گناه کردم وباید تاوان گناهانم رو پس بدم.الانم دارم پس میدم..نمیدونی چه برزخی شده زندگیم! ولی امید دارم به بخشش!!😔 . ادامه دارد… . نویسنده : .🔭🌸.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اِلهى‏ عَظُمَ الْبَلاءُ، وَ بَرِحَ الْخَفآءُ، وَانْکشَفَ الْغِطآءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجآءُ، وَ ضاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ، و اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَيک‏ الْمُشْتَکى‏، وَ عَلَيک الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخآءِ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ، اُولِى الْأَمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَينا طاعَتَهُمْ، وَ عَرَّفْتَنا بِذلِک مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ، فَرَجاً عاجِلاً قَريباً کلَمْحِ‏ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ، يا مُحَمَّدُ يا عَلِىُّ، يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ، اِکفِيانى‏ فَاِنَّکما کافِيانِ، وَانْصُرانى‏ فَاِنَّکما ناصِرانِ، يا مَوْلانا يا صاحِبَ‏ الزَّمانِ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، اَدْرِکنى‏ اَدْرِکنى‏ اَدْرِکنى‏، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ، يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ، بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرينَ. 💚💚💚💚💚 قرارِصبح‌مون…(:✨☘️ بخونیم‌دعآی‌فرج‌رآ؟🙂📿 -اِلٰهے‌عَظُمَ‌الْبَلٰٓآ،وَبَرِحَ‌الخَفٰآءُوَانْڪَشِفَ‌الْغِطٰٓآءٌ…!🌱 …!🌸🍃 😊 💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚 [♥️] هر زمان... (عج) رازمزمه‌کند... همزمان‌ (عج)‌ دست‌های مبارکشان رابه سوی‌آسمان‌بلندمی‌کنندو‌ برای‌آن ‌جوان‌ میفرمایند؛🤲 چه‌خوش‌سعادتندکسانی‌که‌ حداقل‌روزی‌یک‌بار را زمزمه می‌کنند...:)❤️ ♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid
‏‏‏‏‏‏‏🖤🥀👌😍 باسلام داریم یه ختم قرآن میزاریم هر صبح یه صفحه میزاریم هر کس دوست داره بخونه و همراهی کنه زیاد وقت نمیبره ثوابشو هدیه میکنیم به روح حضرت زهرا س و برای سلامتی و ظهور آقا صاحب الزمان عج ،وشادی روح شهدا و سردار دلها ،رفع گرفتاریها و بلایا و بیماریها و آمرزش اموات اگه هیچ وقت وقت نکردین الان بهترین فرصته که قرآن را ولو یکبار ختم کنیم یه یا علی بگو ⇦⇦ @oshahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‏‏‏‏‏‏‏🖤🥀👌😍 باسلام داریم یه ختم قرآن میزاریم هر صبح یه صفحه میزاریم هر کس دوست داره بخونه و همراهی کنه زیاد وقت نمیبره ثوابشو هدیه میکنیم به روح حضرت زهرا س و برای سلامتی و ظهور آقا صاحب الزمان عج ،وشادی روح شهدا و سردار دلها ،رفع گرفتاریها و بلایا و بیماریها و آمرزش اموات اگه هیچ وقت وقت نکردین الان بهترین فرصته که قرآن را ولو یکبار ختم کنیم یه یا علی بگو ⇦⇦ @oshahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚بر جلوه ی روی ماه مهدی صلوات 💖برجذبه ی هـر نگـاه مهدی صلوات 💚ما را نبود.چو.هدیه ای در خور او 💖بفرست به پیشگاه مهدی ،صلوات 💟 بـرچهره پـر ز نـور مهدی صـلوات ❇️ بـرجان ودل صبور. مهدی صـلوات 💟 تـا امر فـرج . شـود مهیا بفرست ❇️. بهر. فرج و ظهـور مهدی  صـلوات ‍💟شـروع روزی پُـر برکت بـا صلوات ❇️بر محمد و خاندان پـاک و مطهرش 💟اللّهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمًِدِ وَ آلِ مُحَمـَّدٍ وَ ❇️َعَجِّلْ.فَرَجَهُم.وَاَهْلِکْ.اعْدائَهُم.اَجمعین 💖اَللّهُـمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ💚 💚آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ💖 💚🌹 🍃 الّلهُمَّ 💚🌹 🍃 صَلِّ 💚🌹 🍃 علی 💚🌹 🍃 مُحَمَّدٍ 💚🌹 🍃 وَآل 💚🌹 🍃 مُحَمَّد 💚🌹 🍃وَعَجِّل 💚🌹 🍃 فَرَجَهُم 💜الّلهُــمَّ عَجِّــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَــــرَج💜 مهدوی🌹
❤️ |•ڪربَلایـے شـدنِ مـا♡ •|بہ همین سادگـے اسٺ♡ •|دَسـٺ بَر سینـہ گذاریـم♡ •|و بگوییـم ، حُسیـْـن♡ مَـنٰ بے حُسینْ گمشدِه اےبی نِشـٰانَم پَس بِنویسٰ تَمٰامِ مَـرا خـٰادم‌الحُسین❤️
🍂ندبه خوانان ظهور و همه محو اوییم حرف‌های دلمان را به خودش می‌گوییم: 🍂ما دعای فرجت را همه دم می‌خوانیم ما همه منتظر آمدنت می‌مانیم... 💚 صبحت بخیر مولایم🦋
🌸ســــــلام 🍁صبح زیبـاتون بخیر و شادی   🌸صبحتون زیبـا و پرانرژی 🍁روزتون معطر به نور الهی 🌸سر آغاز روزتـون 🍁سرشـار ازعشق و محبت 🌸و خبرهای  خوش و عالی 🌸دلتون شـاد 🍁و زندگیتون آرام اول هفته تون پراز موفقیت🍁🍂
 ⊰♥️⃟📿⊱شهادت در کلام آوینی ... شهدا اصحاب اخرازمانی سیدالشهدا علیه السلام هستند پیام انها عشق واطاعت است و وفاداری ...
+میدونی بزرگترین درد واسه دختر چیه?! _بزرگترین?! نه نمیدونم…چیه!? +اینڪه بگه کاش پسر بودم شهید میشدم! ولی رعایت حجاب خودش نوعی شهادت است😍👌 اللهم‌ارزقنا‌شهادت فی سبیلک حجــــــــــــــــــــاب💚🦋
۞ مــرگ‌آخــࢪ‌همــہ‌ے‌قصــہ‌هاست ــ‌مهم‌اینــہ‌متــفاوت‌بہ‌آخــࢪ‌برسےــ ‌ [❤🕊] در عشق اگرچه منزل آخر شهادت است تکلیف اول است شهیدانه زیستن... شهیــــــــــــــــــــدانہ💚 😍🕊🥀
•💛• مـاشـاڪࢪحـقیم‌کہ‌داࢪیم‌تـوࢪا... توحیدࢪی‌وچـو‌ذوالفقاࢪیم‌تـورا اۍسیدعلے،ࢪهبࢪمـن‌آقـاجـان هـیهات‌کہ‌تنهابـگذاࢪیم‌تـوࢪا...!! رهبــــــــــــــــــــرانہ💚💫🦋😍
امیر سرتیپ خلبان منوچهر محققی خلبان افسانه ای نیروی هوایی ارتش قهرمان به یاران شهیدش پیوست. قهرمانانِ واقعی، نه هالیوودی! مدافعــــــــــــــــــــانہ💚🕊🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔺 مهیار، نوجوان یزدی، از نظر شناسنامه ای فقط 13 سالشه. تو سالروز تولد مادر مرحومش، یک مادر زندانی رو با پرداخت جریمه اش آزاد و به خانواده برگردوند. ایران اینگونه نوجوانان دلیری دارد دشمنان بدانند👌
خواهی شهید شوی شهیدانہ زندگی باید کرد👌😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای باز شدن دروازه قلب کسی چند قدم کافیست: احترام و محبت را در کلامتون جا بدین. به گفته هاش توجه کنین. تعادل درابراز علاقه رو رعایت کنین. همســــــــــــــــــــردارے🦋🌸💞
[💞🦋😍🗞] - - ܟ߭ࡐ‌̈́ࡄࡅ݂ܟ̇ـࡅ݃ܨ ࡅ࡙ܫࡅ֗ܨ ࡅ݃ܦ ܦ߳ܠࡅߺߺ߲ࡉ⁧ ࡅ࡙ߊ‌رܩܢ‌‌ ࡅ࡙ܘ ܟ߲ߊ‌ࡊ ܩܟܭܡܢ މߊހތ😌❤️ - - ☁️⃟💞¦⇢ 💞😍
خدایا ... تنها عنایت توست که مرا نجات میدهد. به من کمک کن تا آنچه را برایم رقم زدی با آرامش و صبر بپذیرم . آیه گرافی💚🦋