#متن_خاطره
🌷 هم مداح بود، هم فرمانده. سفارش کرده بود روی سنگِ قبرش بنویسند
یا زهرا. اینقدر رابطه اش با حضرتِ زهرا (س) قوی بود که مثل بیبی شهید شد. خمپاره که خورد به سنگرش،
بچه ها رفتند بالا سرش دیدند خمپاره خورده به پهلویِ سمت چپش...
📚 شهید محمدرضا تورجی زاده
⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘
کانال استادفاطمی نیا
@ostad_Fateminia313
#متن_خاطره
🌷 روی پله نشسته بود. پوتینهایش را پوشید. گفتم: میشود نروی؟ درحالیکه بند پوتینش را میبست، گفت: چرا؟ ما که قبلاً حرفهایمان را زدیم. کنارش نشستم و گفتم: به خاطر من نرو! صورتم را بوسید و گفت: اتفاقاً به خاطر شما و همه مادرهای ایرانی میخواهم بروم. علیاکبر شهید شده بود و حالا تنها امیدم حسن بود. او هم پایش را در یک کفش کرد که باید برود. من را قانع کرد. اشک روی صورتم را پاک کردم. صورت حسن را بوسیدم و گفتم: مادر سلام من را به علی اکبر برسان. در همان اعزام، حسن هم شهید شد. وقتی میگفتم: نرو، میگفت که: اگر ما نرویم میآیند و شماها را با خودشان میبرند. برخی به حسن میگفتند: برادرت شهید شده این کافی نیست! میگفت: هر کسی رفته، وظیفه خودش را انجام داده است. جهاد هرکس برای خودش است. امروز واجب است که کنار برادران دینی و رزمنده خود باشم.
📚 مادر شهید علیاکبر و حسن حسنان
⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘
کانال استادفاطمی نیا
@ostad_Fateminia313
#متن_خاطره
🌷 روی پله نشسته بود. پوتینهایش را پوشید. گفتم: میشود نروی؟ درحالیکه بند پوتینش را میبست، گفت: چرا؟ ما که قبلاً حرفهایمان را زدیم. کنارش نشستم و گفتم: به خاطر من نرو! صورتم را بوسید و گفت: اتفاقاً به خاطر شما و همه مادرهای ایرانی میخواهم بروم. علیاکبر شهید شده بود و حالا تنها امیدم حسن بود. او هم پایش را در یک کفش کرد که باید برود. من را قانع کرد. اشک روی صورتم را پاک کردم. صورت حسن را بوسیدم و گفتم: مادر سلام من را به علی اکبر برسان. در همان اعزام، حسن هم شهید شد. وقتی میگفتم: نرو، میگفت که: اگر ما نرویم میآیند و شماها را با خودشان میبرند. برخی به حسن میگفتند: برادرت شهید شده این کافی نیست! میگفت: هر کسی رفته، وظیفه خودش را انجام داده است. جهاد هرکس برای خودش است. امروز واجب است که کنار برادران دینی و رزمنده خود باشم.
📚 مادر شهید علیاکبر و حسن حسنان
⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘
کانال استادفاطمی نیا
@ostad_Fateminia313
#متن_خاطره
🌷 موقع اذان، الله اکبر را که میگفتند، صیاد هم تکبیر نمازش را میگفت!
این نماز اوّل وقت چیزی بود که من هیچ وقت ندیدم که ترکش کند!
اصلاً جزو متعلقاتش بود!
دیدهاید بعضی چیزها همیشه همراه آدم هست؛ نماز اوّل وقت هم همیشه همراه او بود! چنان الله اکبر میگفت که انگار نماز آخرش را میخواند! چنان با عشق نماز میخواند که گویی به آسمان وصل شده است! میگفت: هرچه دارم، از نماز دارم. تأکید داشت نماز را اول وقت بخوانیم. وقت هایی که خانه بود، نماز مغرب و عشا را به جماعت میخواندیم. به امامت خودش.
📚 شهید علی صیاد شیرازی
⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘
کانال استادفاطمی نیا
@ostad_Fateminia313
#متن_خاطره
🌷 کار هر شبش بود! با این که از صبح تا شب کار و درس داشت و فعالیت میکرد، نیمههای شب هم بلند میشد نماز شب میخواند. یک شب بهش گفتم: یه کم استراحت کن. خسته ای. با همان حالت خاص خودش گفت: تاجر اگه از سرمایهاش خرج کنه، بالاخره ورشکست میشه؛ باید سود بدست بیاره تا زندگیش به چرخه، ما هم اگه قرار باشه نماز شب نخونیم ورشکست میشیم.
📚 شهید مصطفی چمران
⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘
کانال استادفاطمی نیا
@ostad_Fateminia313
#متن_خاطره
🌷 حساب و کتاب مال و اموالش را ثبت میکرد برای حساب سال. با اینکه مستأجر بود و اوایل زندگی حقوق هم کم بود، اما دفترچه خمسی تهیه کرد. شهریور که میشد، میرفتیم برای خمس...
📚 شهید محمد غفاری
⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘
کانال استادفاطمی نیا
@ostad_Fateminia313
#متن_خاطره
🌷 کلی برنامه ریخته بودند که بروند سر خانه و زندگی شان. از قضا تاریخ عروسی درست افتاده بود در تب و تاب انتخابات! گفته بود: اگه بخوام عروسی بگیرم، دیگه نمیتونم برای انتخابات وقت بزارم. همه باید تلاش کنیم مردم بیشتری بیان پای صندوق. عروسی اش را گذاشت بعد از انتخابات.
📚 شهید حسن محمود نژاد
⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘
کانال استادفاطمی نیا
@ostad_Fateminia313
#متن_خاطره
🌷 مادر بهش گفت: ابراهیم، سرما اذیتت نمیکنه؟ گفت: نه مادر، هوا خیلی سرد نیست. هوا خیلی سرد بود، ولی نمیخواست ما را توی خرج بیندازد. دلم نیامد؛ همان روز رفتم و یک کلاه برایش خریدم. صبح فردا، کلاه را سرش کشید و رفت. ظهر که برگشت، بدون کلاه بود! گفتم: کلاهت کو؟ گفت: اگه بگم، دعوام نمیکنی؟ گفتم: نه مادر؛ مگه چیکارش کردی؟ گفت: یکی از بچههای مدرسهمون با دمپایی میاد، امروز سرما خورده بود. دیدم کلاه برای اون واجب تره.
📚 مادر شهید ابراهیم امیرعباسی
⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘
کانال استادفاطمی نیا
@ostad_Fateminia313
#متن_خاطره
🌷 احترام به والدین و توصیه به حجاب از اولویت هایش بود؛ صیانت از حجابم در زندگی، از اولویت های «محمد جان» بود، چادر زهرایی برایش چنان با ارزش بود که در آخرین سفارشهایش از من خواست دُردانهاش با حجاب زهرایی در اجتماع و محافل حضور پیدا کند. پس از آغاز جنگ سوریه محمد هم حس و حال دیگری پیدا کرد. شب تا سحر، «اللهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک» ذکر نماز شب و نیاز اشکهایش شد تا اینکه به آرزویش یعنی رفتن به جبهه و شهادت رسید.
📚 راوی: همسر شهید محمد زهره وند
⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘
کانال استادفاطمی نیا
@ostad_Fateminia313
#متن_خاطره
عاشق تفنگ بود اونم تفنگAK47 یا همون چیزی که ما بهش میگیم کلاشنیکف. کلی اطلاعات ریز و درشت از این اسلحه داشت. فکر میکنم مجلات مربوط به اسلحه رو نیز می خرید. تو سایت اسلحه هم میرفت. همیشه بهش میگفتم آخه تو با این هیکلت، تفنگ برای چی میخوای؟! اما اون عزیز به هممون ثابت کرد دفاع از حرم اهل بیت علیهم السلام نه هیکل می خواد نه ادعا. بی ادعا رفت و به آرزوش رسید...
📚 شهید مهدی صابری
⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘
کانال استادفاطمی نیا
@ostad_Fateminia313
#متن_خاطره
🌷 يه جمله ايي از آيت الله مجتهدی ره خوندم كه؛ دعا كنيد كال نميريم. ياد اون جملات حاج قاسم شهيدمان افتادم كه در جمعی چند ساعت قبل از شهادتشان گفته بودند: میوه وقتی میرسه باغبان باید بچیندش، میوه رسیده اگر روی درخت بمونه پوسیده میشه و خودش میفته! بعد نگاهش رو بین افراد چرخاند و با انگشت به بعضی ها اشاره کرد؛ اینم رسیدهست، اینم رسیدهست...
خلاصه که شهدا از این جنسِ رفتنشون؛
رسيدند و خدا آنها را چيد...
خدا كنه كه كال نميريم!
📚 شهید حسن مختارزاده
کانال استادفاطمی نیا
@ostad_Fateminia313
#متن_خاطره
🌷 حاج قاسم در وصف شهید صدرزاده میگوید: یک جوان تو دل برویی بود، آدم لذت میبرد نگاهش کند؛ من واقعاً عاشقش بودم. آن وقت این جوان چون ما راهش نمیدادیم بیاید اینجا رفته بود مشهد در قالب فاطمیون به اسم افغانستانی خودش را ثبت نام کرده بود تا به اینجا برسد، زرنگ به این میگویند!
📚 شهید مصطفی صدر زاده
⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘
کانال استادفاطمی نیا
@ostad_Fateminia313