#مقالات_مناسبتی
موضوع: نقش امام هادی(علیه السلام) در آموزش امام داری به اصحاب آخرالزمان
امام را نه پای منبرها و لابهلای صفحات کتب میتوان شناخت، نه در شور و هیجان هیئتها و سخنرانیها.
شاید الفبای معرفت به او را پای درس اهلبیت (علیهمالسلام) و اولیاءالله بشود آموخت، اما با شنیدن دستانت به امام نمیرسد.
• امام را فقط در میانه میدان عمل امامداری میتوان پیدا کرد. او در گوشه قلب هرکدام از ما به نظاره ایستاده که چگونه با رذائل و منیتها مبارزه میکنیم و به شباهت بیشتری با ایشان میرسیم.
از مهمترین جایگاههایی که میتواند آموزشگاه و پادگان خوبی برای آموختن و تمرین امامداری باشد، محلی است به نام تشکیلات الهی. امام هادی علیهالسلام با تشکیل و تقویت شبکه وکالتی قوی و سِرّی، چگونگی زیستن در جامعه محروم از امام را به اصحاب آخرالزمان آموختند.
※ شما میتوانید این موضوع را در مقاله زیر در بلاگ تخصصی استاد محمد شجاعی دنبال بفرمایید: 👇
blog.montazer.ir/the-role-of-imam-ali-b-muhammad-al-had-al-naqi/
تنظیم و تولید مقاله: استدیو نویسندگی #انسان_تمام
طراحی پوستر مقاله: استدیو گرافیک انسان تمام
@ostad_shojae
یاد خدا ۹.mp3
9.74M
مجموعه #یاد_خدا ۹
#استاد_شجاعی | #آیت_الله_مشکینی
✘ من می خوام برای خدا خاص ترین آدم باشم!
میشه ؟
@ostad_shojae | montazer.ir
#گپ_روز
#موضوع_روز : «حسادت در محبت»
✍️ بابا جان با همهی باباها فرق داشت!
شاید بشود گفت که جنس مهربانی و لطافتش را کمتر در کسی میشد پیدا کرد.
فامیل که سهل است، تمام روستا عاشقش بودند و برای همه بابا بود!
روزی هم که رفت انگار یک روستا بیپدر شد.
• یادم هست با باباجانم رفته بودیم شمال! همه باهم.
همه که میگویم یعنی همه خواهرها و برادرها و بچه ها باهم.
• برادرم اما اصرار داشت در اتاق باباجان باشد فقط! از کودکی همینطور بود، انگار باباجان فقط بابای او بود.
اما باباجان ترجیح داد شب را تنها باشد داخل اتاقش، آخر او عادت داشت سحر نماز بخواند و قران گوش کند.
• سحر بود، دو ساعتی مانده بود تا اذان صبح.
برخاستم و آرام لباسهایم را پوشیدم و تسبیحم را برداشتم و از اتاق بیرون زدم و خودم را به ساحل رساندم.
• تا وقت نماز آنجا ماندم، صدای آب با همه آرامشی که داشت در جانم رسوخ کرد و آرام شدم.
با صدای اذان برگشتم تا هم خودم نماز بخوانم، هم بقیه را برای نماز بیدار کنم.
• همینطور که درب اتاق را باز کردم، دیدم در رختخوابش نشسته و زل زده به در!
تا مرا دید گفت: کجا بودی؟ از این سوالش تعجب کردم، اما جوابش را دادم : رفته بودم لب ساحل!
نفس راحتی کشید و گفت : فکر کرده بودم رفته بودی اتاق باباجان!
یکساعت است کلافه ام از اینکه باباجان نگذاشت من بمانم کنارش ولی تو را به اتاقش راه داد!
• چیزی نگفتم و رفتم سجاده را پهن کنم، با خودم گفتم؛ چه بد دردیست هاااا !
یک ساعت نه از هوای سحر و ساحل آرامش استفاده کرد این پسر، که ممکن است یکسال دیگر هم گیرش نیاید، و نه اینکه توانست بخوابد و لذت خواب را ببرد!
نشسته بود ببیند من کنار باباجانم هستم یا نه ؟
اگر این جهنم نیست، پس چیست؟
@ostad_shojae | montazer.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ | #استاد_شجاعی
✘ وقتی کسی که دوستش دارم به بقیه محبت میکنه، حالم بد میشه !
منبع:جلسه ۵۸ از مبحث راه های مبارزه با غم
@ostad_shojae| montazer.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری | #استاد_شجاعی
√ اگر از کمبود محبت یا کمبود توجه رنج می برید این ویدئو را ببینید.
منبع : جلسه ۴۲۳ از مبحث خانواده آسمانی
@ostad_shojae| montazer.ir
شکل باطنی حسادت.mp3
10.64M
#پادکست_روز
#استاد_شجاعی | #دکتر_انوشه
• وقتی از محبت عزیزمون به دیگران، در فشار حسادت قرار میگیریم، چه اتفاقاتی در نفس ما میفته؟
• شکل باطنی ما چه تغییراتی میکنه؟
منبع: جلسه ۶ از مبحث ارتباط موفق
@ostad_shojae | montazer.ir
#نهضت_صحیفه_خوانی ۳
※ دعای ۱۱۲ صحیفه سجادیه جامعه
blog.montazer.ir/دعای-صد-و-دوازده-در-ماه-رجب/
※ دعا در ماه رجب
@ostad_shojae | blog.montazer.ir
4_5848122758378033192.mp3
13.34M
#صحیفه_سجادیه_جامعه
🎧قرائت استدیویی دعای۱۱۲ | دعا در ماه رجب
با صدای: محمود معماری
※ دعای امام سجاد علیه السلام در ماه رجب
blog.montazer.ir/دعای-صد-و-دوازده-در-ماه-رجب/
🎼 تولید شده در «استودیو موسیقی انسان تمام»
@ostad_shojae
#یاد_خدا۱۰
※ همنشین شدن با خداوند و رسیدن به لذت از این همنشینی، ارزان بدست نمی آید.
ریاضت و زحمت می خواهد!
• اوایلش سخت است تا زبان به ذکر عادت کند!
بعد از ذکر زبانی، کم کم باید قلب را براه انداخت.
• قلب که راه بیفتد در شلوغی ها هم قلب ذاکر خواهد بود.
@ostad_shojae | montazer.ir
استوری یاد خدا 10.jpg
326K
فایل مناسب استوری / پوستر جهت چاپ
#یاد_خدا ۱۰
@ostad_shojae
یاد خدا ۱۰.mp3
11.72M
مجموعه #یاد_خدا ۱۰
#استاد_انصاریان | #استاد_شجاعی
✘ این که یه تسبیح دست بگیری، هی یه کلمه رو تکرار کنی، حواست هم هزار جای دیگه باشه، اثری داره؟
چرا من وقتی ذکر میگم حواسم همه جا هست جز خدا!
@ostad_shojae | montazer.ir
May 11
استاد محمد شجاعی
#کلیپ 🎬 #گزارش هیئت عزاداری اباعبداللهالحسین علیهالسلام ـ محرم ۱۴۴۳ تجربهی سیزده شب عاشقی ..
#گپ_روز
#موضوع_روز : « دلم را برای ورود تو باز میکنم»
✍️ تا آنروز ندیده بودمشان! زنگ زده بودند و وقت جلسه خواسته بودند برای یک همکاری مشترک. گفتم من میآیم، تا هم شما را ببینم، هم مرکزتان را.
• چند تا از فارغ التحصیلان یک مجتمع آموزشی بودند در سعادت آباد.
کانونی برای خودشان داشتند به نام «کانون فارغ التحصیلان مرکز معلّم».
تمام بچه هایی که در این مجتمع آموزشی درس خوانده بودند، در تمام دورهها در این کانون عضو بودند.
• از طریق همین کانون، دور هم جمع میشدند، و در همان مدرسهی دوران کودکی و نوجوانیشان هیئتهای بزرگ برپا میکردند. با این تفاوت که دیگر با همسر و فرزندان خودشان میآمدند و مینشستند در هیئت مدرسه کودکیشان.
• آنقدر باصفا بودند که همان جلسه اول مشتاق شدم به همکاری مشترک.
با تأیید استاد قرار شد سیزده شب اول محرم سال ۱۴۰۰ را در آن مرکز مراسم بگیریم و استاد سخنران هیئت باشند و مداحی و کارهای اجرایی را تقسیم کنیم.
• برای جلسه دوم دعوتشان کردم شهرری!
آمدند و زیارت کردند و رسیدند دفتر ما.
قبل از شروع جلسه گفتم:
فقط یک چیز میخواهم از شما و تمام!
اگر این اتفاق افتاد، مطمئنم تمام سیزده شب به بهترین منوال میگذرد و اگر نیفتاد ما باخت دادهایم.
با تعجب منتظر ادامه حرفهایم شدند.
• ادامه دادم: از این در که آمدید داخل، با بچه های اینجا دیگر فرق ندارید، بشرط آنکه خودتان هم بپذیرید این خانه، خانهی شما هم هست.
من به این ارتباط، به ارتباطی صرفاً برای برپایی یک مراسم نگاه نمیکنم، به دنبال اینم هر وقت دلتان برای حضرت عبدالعظیم علیه السلام تنگ شد، برای اینجا هم تنگ شود.
بیایید و یک چای با بچه ها بخورید و بعد بروید زیارت.
اگر این رفاقت اتفاق افتاد، مراسم پیش میرود، اگر نیفتاد ما باخت دادهایم.
• لبخند لطیفی نشست روی چهرهشان.
بچه های اجرایی را صدا کردم و باهم آشنایشان کردم و خودم از اتاق رفتم بیرون. زمانی نگذشت که صدای خنده شان از اتاق جلسات بلند شد.
••• شب سیزدهم بود!
هیئت تمام شده بود و همه مهمانان رفته بودند.
بچهها ایستاده بودند کنار حیاط و با اینکه موانع و اتفاقات عجیب و غریبی در اکثر شبها رخ داد، اثری از خستگی در چهرهی هیچ کدامشان نبود!
تنها احساسی که به وضوح آنجا حکومت میکرد حس دلتنگی میان همهی بچهها بود.
آنیکی که بالای داربست بود و داشت پرچمها را باز میکرد گفت: اینهمه سال اینجا مراسم گرفتیم، اما امسال یک چیز دیگر بود!
گفتم: این دلتنگی همه چیز را ثابت میکند!
شاید حتی تاییدی باشد برای قبول شدن مراسممان.
دلها که باهم باشند معجزه میکنند!
اما وقتی «باهم» میشوند که سینهها باز شوند و همدیگر را بپذیرند.
••• چند ماه بعد نشسته بودم کنار راهرو دیدم در باز شد!
یکی از همان بچه ها بود،
گفت دلمان تنگ شده بود برای حضرت عبدالعظیم و بچه ها، آمدیم باهم چای بخوریم و بعد برویم زیارت ....
(پیام ریپلای شده، ویدئویی از پشت صحنه همین مراسم #گپ_روز امروز است.)
@ostad_shojae | montazer.ir