eitaa logo
کتابخانه مردمی استاد فردی 🇮🇷
856 دنبال‌کننده
640 عکس
93 ویدیو
6 فایل
🍃 کتابخانه مردمی امیرحسین فردی مردم، کتاب، پیشرفت 🍃 📙مشهد، طبرسی شمالی ۱ / ۰۵۱۳۲۱۴۷۴۴۸ 📘ساعت کاری: ۱۳ - ۱۰ / ۱۹.۳۰ - ۱۶ (همه روزه، به جز روزهای تعطیل رسمی تقویم) 📙ارتباط با ادمین: @ostadfardilib_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
6.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 خاطرات سفیر 📚 ✅ این کتاب خاطرات خانم از دوران دانشجویی و زندگی در کشور فرانسه هست. و من شدم ایران... دختر ایران در پاریس... برای آشنایی بیشتر با این کتاب، این کلیپ را ببینید👆 🔺این کلیپ توسط در دومین رویداد دانش آموزی تولید شده است.🔻 📚 🌱 🌸 ┏━━━• 📚 •━━━┓ @ostadfardilib_ir ┗━━━• 📚 •━━━┛
. 🌸 توی پاریس توی یک خوابگاه دانشجویی، به عنوان یک «دختر ایرانی مسلمان» حضور داشته باشی و بخواهی و خودت رو حفظ کنی، کار بسیار سختیه اما «نیلوفر شادمهری» در کتاب «خاطرات سفیر» که به چاپ صد و دوم رسیده، از تجربه اش درباره حضور در فرانسه به عنوان دانشجوی دکتری طراحی صنعتی برای ما نوشته:👇 🌸 «پایم که رسید به فرانسه، با اولین رفتارها و سوالهایی که درباره حجابم می شد و به خصوص درباره وضعیت و شرایط ایران، متوجه شدم آنجا کسی من را نمی بیند. آن که آنها می دیدند و با او سر صحبت را باز می کردند یک بود؛ نه نیلوفر شادمهری» 📒 این کتاب رو می تونید از کتابخانه امانت بگیرید؛ احتمالا برای همه شیرین خواهد بود، به ویژه برای آقا پسرها و دختر خانم هایی که قصد ادامه تحصیل رو دارند. 📚 🌸 ┏━━━• 📚 •━━━┓ @ostadfardilib_ir ┗━━━• 📚 •━━━┛
کتابخانه مردمی استاد فردی 🇮🇷
. 🌸 توی پاریس توی یک خوابگاه دانشجویی، به عنوان یک «دختر ایرانی مسلمان» حضور داشته باشی و بخواهی #اع
. 📖 بخشی از کتاب «خاطرات سفیر» رو با هم بخونیم:👇 ❓منتظر شروع سوالات بودم که خانم دکتر، درحالی که با دست به سر تا پای من و اشاره می کرد گفت «تو همین جوری می‌خوای بیای توی دانشگاه؟» انتظار همه جور حرفی رو داشتم به جز همین یکی رو! گفتم «البته!» 📞 تلفن رو برداشت و زنگ زد به یک نفر دیگه که اون موقع نمی‌دونستم کیه. آقایی که قیافه اش اصلا شبیه فرانسویا نبود، اما ژست و‌ اداهاش چرا، اومد توی اتاق، دستش رو آورد جلو که دست بده، دستانم روی هم گذاشتم و عذرخواهی کردم و توضیح دادم که من‌ مسلمونم...‌ 🎓 استاد بدون اینکه بخواد چیزی درباره من بدونه، گفت «فکر نمی کنم بتونیم با هم کار کنیم؛ به خصوص که تو هم میخوای این جوری بیای دانشگاه .... غیرممکنه.... اون هم توی دانشگاه انسم!» 🧕 توی سرم، که تا چند دقیقه قبل پر از ولوله و هیاهوی حرفای جورواجور بود، یکهو ساکت شد؛ اما صدای فریاد و اعتراض دلم رو می شنیدم. بلند شدم. خیلی سخت بود؛ ولی دوباره بهش لبخند زدم. گفتم : «ترجیح میدم عقایدم رو حفظ کنم تا مدرک دکتری انسم رو داشته باشم» گفت: «هر طور می‌خوای» 🚃 توی قطار، موقع برگشتن به شهر خودم، به این فکر می‌کردم که میزان دانش و توانمندی علمی ام چقدر توی این کشور مهمه؟ و خب البته یکم موهام دیده بشه مهمتره! 📚 🌸 ┏━━━• 📚 •━━━┓ @ostadfardilib_ir ┗━━━• 📚 •━━━┛