❤❤گلدان شیشهای❤❤
داستان عاشقانه
#پارت_هشتم
به نام خدا
ساعت یازده شب بود. نور گوشی، اتاق کاملا تاریکم را جذاب کرده بود. برایش نوشتم.
+بیداری رویا؟....
کمی مکث کردم. نه جواب نمیده حالا چیکار کنم؟ چقدر طول کشید. حتما خوابه. چشمم به ساعت گوشی افتاد خندهدار بود. هنوز ساعت یازده بود. چقدر کم صبر شده بودم. حتی یک دقیقه هم طول نکشیده بود.
ناگهان پیامم تیک خورد. چشمانم درشت شد. فورا بلند شدم؛ نشستم لباس و موهایم را مرتب کردم. جواب داد.
_سلام آره بیدارم. دارم کارهای دانشگاه و انجام میدم. توچی؟
+من هیچی، فعلا بیکارم.
_ خب؟ دیگه چه خبر؟
+راستش می خواستم یه چیزی بهت بگم. وقت داری؟
_برای تو بله وقت زیاد دارم.
+رویا! برنامت برای آینده چیه؟
_آینده؟
+اوهوم آینده.
_خب هیچی، میخوام کارمو ادامه بدم. ماشین بخرم و تا تهش برم. من عاشق دیزاینم. فکرامو کردم.
+نه منظورم برای خودته. آینده زندگیت.
_اینا برای خودمه دیگه. منظورت و نمیفهمم. تو می خوای چیکار کنی؟
+من می خوام؛ می خوام ازدواج کنم. یک سرو سامونی به زندگیم بدم.
صوت برام گذاشت. اول یک جیغ کشید. جدی؟ باورم نمیشه چه فکر خوبی کردی. آفرین به تو.
کلی دست زد برام.
_خب اون عروس خوشبخت کیه؟ واااای من چی بپوشم؟
کلی خندیدم. دختر دیوونه نمی دونه منظورم کیه.
+عروس؟ خب دوست داری کی باشه؟
_دوست دارم یکی مثل خودت خل و چل باشه که اذیت نشه.
+رویا مسخره بازی رو بزار کنار. می خوام یه پیشنهاد بهت بدم.
_بگو بگو، زود بگو که باید برم دنبال لباس وقت ندارم.
+رویا با من ازدواج می کنی؟ من خیلی فکر کردم. تو بهترین کسی هستی که می خوام کنارش باشم.
چند لحظه ساکت شد.
+رویا! اونجایی؟
صد در صد مطمئن بودم که جوابش مثبت است.
بازهم جوابی نیامد. صبر کردم. بازهم صبر کردم. ولی جواب نداد. بعد هم آفلاین شد. حس بدی داشتم. اما باخودم فکر کردم. باید فکرهایش را بکند. بالاخره پای یک عمر زندگی وسط است. قلبم باسرعت، بالا و پایین می شد. چشمم به لیوان آبی افتاد که مامان قبل از خواب روی میز کنار تختم گذاشته بود. تمامش را سر کشیدم. یعنی دارد چه فکری میکند؟ چی شد؟ ساعت دوازده شد. دیگر مطمئن شدم جواب نمیدهد. گوشی را کنار گذاشتم. زانوهایم را محکم بغل کردم. سرم را روی پاهایم گذاشتم و فکر کردم. کجای کارم اشتباه بود؟ شاید احتیاج به وقت بیشتری دارد. شاید صبح جواب دهد. شاید بهتر بود حضوری می رفتم؟ شاید..شاید..شاید. تا صبح خوابم نبرد. فکر و خیال امانم را بریده بود. ساعت شش صبح بود که زنگ گوشی به صدا درآمد. یک تک زنگ خورد و قطع شد. به سرعت گوشی را برداشتم. رویا بود. پیام داده بود.
_ از پیشنهادت حسابی جا خوردم. اصلا فکر نمی کردم تو چنین چیزی بگی. محمد ما دوتا مثل خواهرو برادریم. من تو رو مثل یک برادر دوست دارم نه بیشتر. بزار این ارتباط فامیلی سرجای خودش بمونه. خرابش نکن.
گوشی از دستم افتاد. برداشتم. دوباره افتاد. دوباره سعی کردم. انگار دستانم توان نداشتند. کنار گوشی دراز کشیدم. برایش نوشتم.
+رویا داری ناز میکنی؟ باشه. اما من طاقت نه شنیدن ندارم. اذیتم نکن.
_ناز؟ نه من حرفم همینه، تو برادر منی و من هستم؛ اما فقط به عنوان یک خواهر...
دنیا روی سرم خراب شد. احساس میکردم در و دیوارهای اتاق به من نزدیک و نزدیکتر میشوند.
دوباره تمام حالتهای مریضی به سراغم آمد یکی دوبار دیگر با او صحبت کردم. اما همانطور سرد جوابم را داد. حالا مثل گلدان شیشهای شده بودم که تکه تکه شده، دوباره تمامم را چسب زده باشند وباز خرد شده باشم....
#پایان_پارت_هشتم
نویسنده:زینب عدالتیان
کانال استاد مجتبی مهاجر 👇👇
https://eitaa.com/ostadmohajer
تعریف مومن بودن در ازدواج.m4a
3.63M
#ایمان_از_مهمترین_ملاک_های_ازدواجه
لازمه در گفتگوها ایمان ومومن بودن تعریف بشه هرکسی یک تعریفی داره
کانال استاد مجتبی مهاجر 👇👇
https://eitaa.com/ostadmohajer
ربفع عیب ها قبل.m4a
3.81M
#شناسایی_عیب_ها
دوست داری بایکی ازدواج کنی که پر از عیب ونقص باشه پس از خودت شروع کن
کانال استاد مجتبی مهاجر 👇👇
@ostadmohajer
پیامبر خدا (ص) میفرمایند :
مهمان ، با روزی اش بر قوم وارد می شود، و چون برود با همه گناهان آنها می رود.
کانال استاد مجتبی مهاجر 👇👇
https://eitaa.com/ostadmohajer
❤❤گلدان شیشهای❤❤
#پارت_پایانی
به نام خدا
حالا مثل گلدان شیشهای شده بودم که تکه تکه شده؛ دوباره تمامم را چسب زده باشند و باز خرد شده باشم. همینطور که اشک هایم را پاک میکردم. نگاهی به مشاور انداختم. دستمالی کشید و به من داد.
دستانش را روی هم گذاشت. ابروهایش را بالا داد. پرسید.
..گلدان شیشهای؟
لبخندی زدم.
+شکسته.
..چسب خورده؟
+دوباره خرد شده.
..ولی خودمونیم، گلدون قشنگی هستی.
خندهام را نمیتوانستم جمع کنم.
+اذیت نکنید دیگه. من اعتماد به نفسمو از دست دادم. حس میکنم عیبی دارم. چرا اینا اینقدر از من بدشون میاد؟ بعد از اینکه دوباره اومدم پیش امام رضاعلیهالسلام شماره شما رو یکی از اقوام به من داد. حالا باید چیکار کنم؟ دیگه از همه چیز میترسم.
توصیه های استاد مهاجر به محمد داستان گلدان شیشه ای.m4a
9.71M
جواب استاد مهاجر به محمد❤❤ گلدان شیشهای شکسته❤❤
امام حسین علیهالسلام:
مَنْ حَاوَلَ أَمْراً بِمَعْصِیَةِ اللَّهِ کَانَ أَفْوَتَ لِمَا یَرْجُو وَ أَسْرَعَ لِمَجِیءِ مَا یَحْذَرُ.
اگر کسی از راه گناه بخواهد به مقصود برسد، دوان دوان به ضدّ مطلوب رفته و از آن چه میترسیده حتماً به سرش خواهد آمد.
الکافی، ج ۲، ص ۳۷۳
کانال استاد مجتبی مهاجر 👇👇
https://eitaa.com/ostadmohajer
#ادامه_پارت_پایانی
بعد از صحبتهای آقای مهاجر خیلی احساس بهتری داشتم. تصمیم گرفتم از تجربیاتم درس بگیرم. بلند شدم. یقهی لباسم را مرتب کردم. از مشاورم تشکر کردم. به طرف در به راه افتادم. ناگهان صدایم زد:
..محمد!
باتعجب، برگشتم به طرف ایشان.
+بله؟
..به زودی میبینمت.
چشمانم گرد شد.
+چی؟
لبخندی از سر مزاح زد.
..منظورم برای سومیه...
سرم را پایین انداختم و خندیدم. دستم را تکان دادم. من برمیگردم؛ اما اینبار برای موفقیت در ارتباط باهمسرم.
مشتش را بالا آورد.
..هوممم حالا شد.
از ساختمان که بیرون آمدم. صدای پایی آرام نزدیک میشد. دختری باوقار بود به من که رسید ایستاد. پرسید:
_ببخشید خیابان ده دی از کدوم طرفه؟
ناخداگاه به دیوار پشت سرم تکیه دادم....
#پایان
نویسنده: زینب عدالتیان
کانال استاد مجتبی مهاجر 👇👇
https://eitaa.com/ostadmohajer
پیامبر خدا (ص) میفرمایند :
چهار چیز از گنج های بهشت است :
۱- پنهان داشتن ناداری .
۲- پنهان داشتن صدقه.
۳- پنهان داشتن مصیبت .
۴- پنهان داشتن درد .
(میزان الحمکه ج ۱۰ - صفحه ای ۴۹۴)
کانال استاد مجتبی مهاجر 👇👇
https://eitaa.com/ostadmohajer
در تحقیقات ازدواج معمولا کوتاهی داریم.m4a
5.99M
# تحقیقات در ازدواج
#تحقیقاتی جامع وکامل
علت انتخاب های غلط و اختلافات ...
کانال استاد مجتبی مهاجر 👇👇
https://eitaa.com/ostadmohajer