eitaa logo
اسطوره های واقعی
3.4هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.4هزار ویدیو
61 فایل
سلام علیکم. لطفا پیشنهادات، انتقادات،پیام ها، کلیپ ها و مطالب خود را به ایدی زیر ارسال نمایید.خیلی متشکرم. معصومی مهر @Masoumi81 ایدی ثبت نام دوره ها و تبلیغات در ۷ کانال اصلی و بیش از 60 گروه @z_m1392
مشاهده در ایتا
دانلود
به کی رای بدیم؟ کسانی که حاضرند با وجود همه هجمه هاو تیر و ترکش دشمنان داخلی و خارجی دمی از خطوط اصلی آرمان‌های انقلاب و شهدا برای مطامع دنیایی کوتاه نیایند. ❇️❇️❇️❇️❇️❇️ لینک کانال اسطوره های واقعی https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
تو هیچی نیستی! چشم‌شان که به مهدی افتاد؛ از خوشحالی بال در آوردند دوره‌اش کردند و شروع کردن به شعار دادن: فرمانده‌ی آزاده ، آماده‌ایم آماده ! » هرکسی هم که دستش به مهدی می‌رسید امان نمی‌داد، شروع می‌کرد به بوسیدن... مخمصه‌ای بود برای خودش! خلاصه به هر سختی‌ای که بود از چنگ بچه‌های بسیجی خلاص شد اما به جای اینکه از این همه ابراز محبت خوشحال باشد با چشمانی پر از اشک به خودش نهیب می‌زد: « مهدی! خیال نکنی کسی شدی که اینا اینقدر بهت اهمیت میدن، تو هیچی نیستی، تو خاک پای این بسیجی‌هایی. ❇️❇️❇️❇️❇️❇️ لینک کانال اسطوره های واقعی https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
راز کانال کمیل شب چهارم محاصره هم داشت کم‌کم از بچه‌ها خداحافظی می‌کرد. از يک طرف غربت و ديدن پيكرهای دوستان، لحظه‌ای آرامشان نمي‌گذاشت؛ و از سويی ديگر عطش و تشنگی، رمقی برايشان باقی نگذاشته بود. بيابان فکه و كانال دوم آن، با تمام دقت، جزئيات حادثه‌ای را كه در آن شب‌ها اتفاق می‌افتاد در خود ضبط و ثبت مي‌کرد. من هم در كنار آنها و در گوشه‌ كانال نشسته بودم. گاهی خوابم می‌برد و گاهی بيدار می‌شدم. يکي از بچه‌ها به زحمت خودش را به ابراهيم رساند. رو به ابراهيم كرد و با صدايی نسبتاً بلند با او حرف زد. من يكباره خواب از چشمانم پريد و به آنها خيره شدم. آن جوان به ابراهيم گفت: به خدا تا حالا هيچ کس نتوانسته توانمان را ببرد؛ نه دشمن و نه آتش بی‌امانش! اما حالا تشنگی امانمان را بريده. يه كم آب به ما برسه دمار از روزگار دشمن در می‌ياريم. نمی‌دانم چرا يك لحظه ياد كربلا افتادم؛ ياد علی‌اكبر؛ وقتی كه از ميدان به سراغ پدرش آمد و گفت: العطش قد قتلني... ياد شرمندگی امام حسين ع . من می‌دانستم و يقين داشتم كه ابراهيم از همه تشنه‌تر است. همین امروز وقتی قمقمه‌ها را تقسيم كرد، برای خودش چيزی نماند!     ‌ ❇️❇️❇️❇️❇️❇️ لینک کانال اسطوره های واقعی https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
هيجده سال بيشتر نداشت. تركش به سرش خورده بود و شنوايی نداشت. سردرد او را كلافه می‌کرد. گاهی تا مرز بیهوشی می‌رفت كه همه از او قطع اميد می‌كردند. وقتی به هوش می‌آمد با لبخند می‌گفت: اشكالی ندارد! به زودی آزاد می‌شويم و پيش دكتر "رضای"خودمان می‌روم. او مرا شفا می‌دهد. يك روز كه حالش خيلی بد شد، او را به بيمارستان شهر موصل بردند. دو ماه بعد كه او را برگرداندند، بر مچ دست‌هايش اثر طناب‌ها هنوز باقی بود. تمام مدت، دستانش را با طناب بسته بودند. روزی از او ماجرا را پرسيديم. سرش را با حيا پايين انداخت و گفت: آخر، ما اسيريم. همين‌كه تا اندازه‌ای سرنوشتمان به آقا موسی بن جعفر عليه السلام شبيه شده، سعادت است. بار ديگر حالش وخيم شد. مدتی گذشت. منتظر بازگشت يا خبر بهبودش بوديم؛ اما خبر شهادتش به ما رسيد. يكی از اسيران مجروح كه در اتاقش بوده می‌گفت: آخرين حرف‌هايش در اين دنيا اين بود: "يا امام رضا! اگر به سراغم نيايی من به حضورت می‌آيم." شهادتين را گفت و چشمها را بست. ❇️❇️❇️❇️❇️❇️ لینک کانال اسطوره های واقعی https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
فقط و فقط ویژه خانم ها برای همسرانشان برخی از را در پوستر ملاحظه بفرمائید.👆👆 ❇️❇️❇️❇️❇️❇️ ،، با آزمون با تدریس سرکار خانم طیبی نیا(استاد توانای دوره زوج درمانی ما) ❇️❇️❇️❇️❇️❇️ آیدی ثبت نام @z_m1392 @z_m1392 : ۱۰ اسفند ۱۴۰۲ ❇️❇️❇️❇️❇️❇️❇️ برگزار کننده: سازمان بسیج مهندسین استان قم
موجي از گرد و خاك بر سر و صورتم هجوم آورد. سرم به بزرگي دشت شـده بود و چشمانم جايي را نميديد. از دود و گرد و خاك، نفسم بالا نمـي‌آمـد. قلـبم مثل طبل پاره شده‌اي يك ضرب ميكوبيد. چشمانم را به زور باز كـردم و از ميـان توفانِ دود و خاك، به سنگر نگاه كردم. كسي به طرفم مي‌دويد. بچه‌ها شهيد شدند... صداي مرتضي صفار را شناختم. قلبم براي لحظـه‌اي از كـار افتـاد. احسـاس كردم دشت را كوبيدند به سرم. گيج شده بودم. گيجِ گيج. مبهوت، حيران. همه جا را تار و تيره ميديدم. با تمام قدرتي كه در پاهايم داشتم، دويدم به طـرف سـنگر. سنگر، غرق در دود و خاك و خون بود. چشم چرخاندم. بقايي يـك پـايش قطـع شده و پاي ديگرش به پوستي آويزان بود. حسن، آهسته نفس نفس ميزد. دويـدم به طرفش و بغلش كردم. اشك، صورتم را پوشانده بود. دستپاچه بـودم. يـك نفـر فرياد مي‌كشيد: ـ جيپ را بياوريد... جيپ را بياوريد... با رسيدن جيپ، حسن و بقية بچه‌ها را سوار كرديم. تنم از خون حسـن خـيس شده بود. گوشم را نزديك دهانش بردم؛ او غلامِ‌حسين بود و ... دردآلـود آقايمـان امام حسين(ع) را صدا ميزد.   ‌‌ ❇️❇️❇️❇️❇️❇️ لینک کانال اسطوره های واقعی https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
6.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاطره ی شنیدنی سردار شهید حاج احمد سیاف زاده از لحظات اولیه ورود به شهر فاو عراق ❇️❇️❇️❇️❇️❇️ لینک کانال اسطوره های واقعی https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
27.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شناسنامه حاج قاسم، گواه است... باید‌ هم‌صداییمون‌ و وفاداریمون‌ رو‌ به‌ حاج‌ قاسم‌ ثابت‌ کنیم! ❇️❇️❇️❇️❇️❇️ لینک کانال اسطوره های واقعی https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
سه ماه برای کار تبلیغی به مدارس آموزش پرورش رفته بود. سال بعد هم از آن مدرسه درخواست کردند که همان روحانی سال گذشته را برای اینجا اعزام کنید با او درمیان گذاشتم شهید تمام زاده هم بدون درنگ قبول کرد. چند وقت گذشت... من مسئول اعزام بودم، با مدیر مجموعه صحبت کردم سوال کردم سال گذشته به روحانی اعزامی چقدر حقوق دادید؟ گفت: متاسفانه مبلغی نداده ایم. خواستم اعتراض کنم، مدیر مدرسه گفت : ایشان هیچ وقت از ما مطالبه پول نکرد!!! دیدم واقعا او به دنیا و بازی هایش اعتقاد نداشت و فقط به تکلیفش عمل می کرد. ❇️❇️❇️❇️❇️❇️ لینک کانال اسطوره های واقعی https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
10.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سخنان حاج قاسم سلیمانی و مقام معظم رهبری در مورد عارفِ شهید حسین یوسف‌اللهی ❇️❇️❇️❇️❇️❇️ لینک کانال اسطوره های واقعی https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
خیلی به پاک بودن و حلال بودن متعلقاتش اهمیت میداد. از مهمترین ویژگیهای اخلاقیش چشم پاکیش بود. گاهی اوقات من و مادرم تو خیابان از کنارش رد میشدیم و اصلاً متوجه ما نمیشد. برای ازدواج یکی از مشاور‌های اصلیش بودم. به اخلاق هم آشنا بودیم و ملاکهای هم را میشناختیم. خیلی به حجاب اهمیت میداد، به نجابت و اخلاق هم همینطور. شهید_حمید_اسداللهی ❇️❇️❇️❇️❇️❇️ لینک کانال اسطوره های واقعی https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
بخشی از دلنوشته شهید سعدالله جوزک ❇️❇️❇️❇️❇️❇️ لینک کانال اسطوره های واقعی https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e