eitaa logo
اسطوره های واقعی
3.4هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.3هزار ویدیو
61 فایل
سلام علیکم. لطفا پیشنهادات، انتقادات،پیام ها، کلیپ ها و مطالب خود را به ایدی زیر ارسال نمایید.خیلی متشکرم. معصومی مهر @Masoumi81 ایدی ثبت نام دوره ها و تبلیغات در ۷ کانال اصلی و بیش از 60 گروه @z_m1392
مشاهده در ایتا
دانلود
هر چه صبر کردیم لجستیک نیامد، تدارکات نیامد، اینجا حسین به قضیه شک کرد. به من و یک نفر دیگر گفت: بروید عقب و ببینید می‌توانید تدارکات بیاورید. رفتیم زیر آتش عراقی‌ها که تدارکات برداریم و بیاوریم. در حال گشتن در توپ‌خانه‌های عراقی بودیم که یک ماشین نفربر ارتش ایستاد. در عقب باز شد از ما پرسیدند کجا می‌روید؟ گفتیم که به سمت محور جاده می‌رویم که یک دفعه آقای خامنه‌ای از نفربر پیاده شدند و تیمسار فکوری و فلاحی و تیمسار دیگری هم همراه ایشان بودند، پایین آمدند و سلام کردند. من به ایشان گفتم: که حاج‌آقا! اینجا خیلی خطرناک است به تهران برگردید و سلام ما را به امام(ره) برسانید. ما فقط از آن‌ها درخواست آب کردیم و بعد از خوردن آب از آن‌ها جدا شدیم و آن‌ها به عقب برگشتند. همه چیز عجیب بود. جاده‌ای که در حال ساخت بود، خالی بود، هیچ لودر و بولدوزری هم نبود. خلاصه به تدارکات رسیدیم. نان و پنیر خرما مختصری بود. بعد از سه روز گرسنگی، هنگامی که نشستیم که بخوریم به یکی از بچه‌ها گفتم: آن بالا را دیدی، نگاه کرد و اول شک کرد که این‌ها تانک باشند. من گفتم: تانک‌ها را می‌گویم این‌ها کجا می‌روند؟ چقدر تعدادشان زیاد است؟! گفت: بله! تانک های زیادی هستند که به سمت جایی می روند. این قدر زیاد بودند که ابتدا و انتهای آنها مشخص نبود و مانند قطاری بودند که سر و ته نداشت. ما وقتی تانک ها را دیدیم، شک کردیم، متوجه شدیم حتما دارد یک اتفاقی پیش می آید. سریعا نزد حسین برگشتیم که سمت چپ جاده و جلوی بچه‌ها بود که بگوییم هیچ نیروی پشتیبانی نیست، تانک‌های زیادی هم دارند به طرف ما می آیند. آن مقداری که توانسته بودیم از عقب تدارکات بیاوریم فقط نان و پنیر و خرما بود که به بچه‌ها دادیم. درست یادم هست حسین پنیر را گذاشت لای نان و داشت می‌خورد که در همان حال وقتی سرش را از جاده بلند کرد و آن تانک‌ها را مشاهده کرد گفت: بچه ها اینها دارند به سمت ما می‌آیند. در آن زمان ارتباط بی‌سیمی ما با عقب قطع شده بود و حسین خبر نداشت که همه نیروها، عقب نشینی کردند فقط گروه ما بود که در میان آتش دشمن محاصره شده بود. من آخرین نفری بودم که از حسین جدا شدم شب به صبح رسید. شب خیلی سردی بود. شب‌های صحرا مخصوصا آن دشت خوزستان خیلی سرد است. صبح ساعت ۹ الی ۱۰ تدارکات مختصری برای ما آوردند. در این لحظه بچه‌ها همه شهید و مجروح شده بودند، چهار نفر سالم مانده بودیم. حسین علم الهدی، برادر سلحشور، من و یک نفر دیگر. حسین به من گفت: بر گرد و به انتهای صف برو و به آرپی‌جی زنها بگو که بیایند جلو و کمک کنند و جلوی تانک ها را بگیرند. وقتی که رفتم و از حسین فاصله گرفتم، یک لحظه سرم را برگرداندم که دیدم حسین علم‌الهدی تیر خورد و آن دو نفر هم شهید شدند. من آخرین نفری بودم که از حسین جدا شدم یعنی ما که حدود ۷۰۰ الی ۸۰۰ متر با تانکها فاصله داشتیم. وقتی رسیدم انتهای صف تمام بچه‌ها و حتی آرپی‌جی‌زن‌ها شهید و مجروح شده بودند. به یکی گفتم: چرا تانک‌ها جلو نمی‌آیند و کمک ما نمی‌کنند؟ گفت: اینها عراقی‌ها هستند و ما را دور زدند. من می‌خواستم دوباره به سمت حسین بروم که نشد و آتش دشمن اجازه نمی‌داد که برگردم. من چندین ساعت سینه خیز رفتم تا به تانک‌های خودمان که امید داشتیم، رسیدم. نمی‌دانستم که تانک‌ها خالی است کسی داخل آن‌ها نیست. همه یاد شهید شده بودند یا رفته بودند.
بخش آخر روایت حاج باقر مارانی از عملیات هویزه و شهید شدن شهید علم الهدی و تمامی همرزمانش بجز خود حاج باقر👇👇👇👇
یک تعداد هم پراکنده شده بودند. با هر ۱۰ تیری که ما می‌زدیم چند برابر تیر به سمت ما می آمد. از همه طرف گلوله می آمد. هلی کوپتر می آمد و بچه ها را با موشک می‌زد. تا وقتی که آفتاب غروب کرد و بیشتر بچه‌ها شهید و کسانی که مانده بودند، مجروح شدند. حالا من از حسین فاصله گرفته بودم و کنار بچه‌های آن سمت جاده رسیده بودم که هنوز تعدادی سالم بودند. آن ها بی سیم داشتند. با بی‌سیم تماس به عقب گرفتیم و گفتیم: رحم کنید ما اینجا گیر کرده‌ایم. از ما پرسیدند کجا هستید؟ ما به آنها گفتیم که کدام قسمت هستیم و از آنها خواستیم که برای دشمن بریزند ولی ای کاش نمی‌گفتیم زیر ما هم از دشمن می‌خوردیم هم از خودی می‌خوردیم. این وضعیت از صبح ساعت ۹ شروع شده بود و زمانی که آتش خودی هم می‎ریخت شب شده بود. حدود ۲۴ نفر باقی مانده بودیم. شروع کردیم به حالت نیمه خیز از کنار جاده حرکت کردن. همان جاده‌ای که تازه در این منطقه ایجاد شده بود و با صدای بلند، جمله لااله الا الله را می‌گفتیم. انگار عراقی‌ها خبر دار شده بودند که تعدادی از ما زنده مانده‌ایم به طرف ما تیراندازی می‌کردند یا گلوله یا هلی کوپتر می‌زدند. در این هنگام بچه‌های خودی هم این قسمت را می‌زدند و ما زیر آتش دو طرف بودیم. بچه‌ها یکی پس از دیگری تیر می‌خوردند و روی زمین می‌افتادند. از جنازه‌ها چیزی نمی‌ماند. وقتی گلوله تانک به بدن می‌خورد، بدن‌ها از هم می‌پاشید و به خاطر همین جنازه این شهدا برنگشت. ... فقط دو نفر زنده ماندیم که آن یک نفر هم شهید شد و فقط من ماندم.»
اثر دیگری که درباره شهید علم الهدی نوشته شده کتاب « سه روایت از یک مرد» هست. مختصری راجع به این کتاب ملاحظه بفرمائید. 👇👇👇👇
«سه روایت از یک مرد» عنوان رمانی از نویسنده معاصر محمدرضا بایرامی است که بر اساس زندگی نامه "شهید حسین علم الهدی" از فرماندهان سپاه خوزستان در سه بخش نوشته شده است. این کتاب به موضوع جنگ میان دو کشور می پردازد، از عراق نام می برد، ولی حتی یک بار نیز از کشوری به نام ایران نام برده نمی شود، اگر این اثر را به زبانی دگر ترجمه کنیم، و آن را به کسی که تاریخ این منطقه را نمی داند بدهیم، او هرگز نخواهد فهمید که عراق با چه کشوری در حال جنگ است. توضیحات بیشتر را در ادامه خواهید دید.
در کتاب « سه روایت از یک مرد» نویسنده برای بازتاب اندیشه‌ها و همچنین زندگی شهید حسین علم‌الهدی از شیوه‌های رایج و کلیشه‌ای زندگی‌نامه‌نویسی شخصیت‌های برجسته‌ی تاریخی فاصله گرفته و از شیوه‌های نو استفاده کرده است. البته شیوه‌‎ی نویسنده در این کتاب در داستان‌نویسی معاصر متداول است، ولی درباره‌ی زندگی‌نامه‌نویسی نمونه‌های موفقی در این زمینه نداشته‌ایم. بایرامی به زندگی شهید حسین علم‌الهدی از سه زاویه نگریسته است: زاویه اول از چشم «معبر» است؛ شکنجه‌گری که بارها علم‌الهدی را زیر سخت‌ترین شکنجه‌ها قرار داده. او بیشتر از دوران کودکی حسین تعریف می‌کند؛ از زمانی که حسین نوجوانی بیش نبود و همیشه باعث دردسر دستگاه امنیتی رژیم شاه می‌شد. معبر در یادآوری خاطرات گذشته خود راجع به حسین، به آتش‌زدن سیرک مصری‎ها در اهواز اشاره می‌کند که حسین به خاطر بی‌حجابی زنانی که در سیرک می‌رقصیدند، به کمک دوستان نوجوانش، دور از چشم نیروهای امنیتی و بدون اینکه کسی مطلع بشود، آنجا را به آتش می‌کشد و این ماجرا تا مدت‌ها باعث گیجی و سردرگمی نیروهای امنیتی رژیم شاه می‌شود. معبر شخصاً حسین را زیر سخت‌ترین شکنجه‌ها قرار می‌دهد، اما حسین همچنان او را در دستیابی به اطلاعات ناکام می‌گذارد، سرانجام بعد از پیروزی انقلاب اسلامی حسین با کمک مردم و کمیته معبر را دستگیر می‌کنند. معبر در آستانه‌ی مرگ خاطرات دردناک سال‌های گذشته را روایت می‌کند، خاطراتی که گوشه‌ای از چهره‌ی حسین علم‌المهدی را نشان می‌‎دهد. تا اینجای داستان پرونده‌ی زندگانی شهید حسین علم‌الهدی بسته می‌شود. آنچه باقی می‌ماند ناگفته‌هایی از زندگی شهید علم‌الهدی است که نویسنده در این قسمت شخصیت تازه‌ای را وارد داستان نمی‌کند، بلکه یکی از شخصیت‌های روایت دوم را از دل روایت بیرون می‌کشد تا خود حدیث دیدار خود با شخصیت مرکزی کتاب (حسین علم‌الهدی) را روایت کند. روایت سوم از منظر دید شخصیت «حسن»، قاچاقچی منطقه، است که در روایت دوم به آن اشاره کوتاهی شده است. حسن خاطراتی را نقل می‌کند که در روزهای جنگ به کار قاچاق مواد غذایی و غیره اشتغال داشته و به کمک همکارانش اشیای قاچاقی را از آن‌سوی مرزها وارد کشور می‌کردند و حسن در توزیع آنها در منطقه‌ی محل سکونت خود فعال بود. حسن به‌واسطه‌ی شغلی که دارد با تمام کوره‌راه‌های منطقه آشناست. همچنین محل‌های استقرار نیروهای عراقی را مثل کف دست می‌شناسد.
.archivetemp3-ravayat-az-yek-mard-www.bookmaker.ir.pdf
1.15M
متن pdf کتاب « سه روایت از یک مرد» اثر نویسنده معاصر محمدرضا بایرامی کتاب درباره شهید علم الهدی و همرزمانش می باشد.
البته این کتاب فایل صوتی دارد که لینکش خدمت شما👇👇👇
شعر خوانی شهید علم الهدی سید حسین علم الهدی بسیاری از اشعار مولوی را حفظ کرده بود و در هر فرصتی که با دوستان بود اشعاری را میخواند و همه را به فکر کردن درباره ی آن دعوت میکرد .از جمله وقتی که خبر شهادت معمار زاده ،اولین شهید اهواز رسید سید حسین و جمعی از دوستان سوار بر وانت شدن تا در مراسم او شرکت کنند .در بین راه سید حسین اشعاری از مولوی را خواند و از بچه ها خواست که درباره ی آن صحبت کنند او این شعر را خواند : خون شهیدان را ز آب اولی تر است این خطا از صد ثواب اولی تر است در درون کعبه رسم قبله نیست چه غم ار غواص را پاچیله نیست
برخی بزرگواران تمایل دارند که مطالب بیشتری درباره شهید علم الهدی بدانند منتهی چون قرار است ما هر هفته درباره یک اسطوره صحبت کنیم، لذا فقط به معرفی چند کتاب دیگر درباره این شهید والا مقام می پردازیم و علاقه مندان را به این کتب ارجاع می دهیم.👇👇👇👇
کتاب «گزارش به خاک هویزه»👇👇👇 این کتاب بر اساس خاطرات سردار یوسف شریفی که در دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری تولید شده از سوی انتشارات سوره مهر منتشر شد. به گزارش انتشارات سوره مهر، این کتاب نوشته «سید قاسم یاحسینی» خاطرات سردار یوسف شریفی، بسیجی و همرزم شهید حسین علم‌الهدی در شش ماه اول جنگ است. سید قاسم یاحسینی درباره این کتاب گفت: «سردار شریفی که معاون شهید حسین علم‌الهدی در روزهای اول جنگ بود، برای نخستین‌بار ناگفته‌های بسیاری را از شهید علم‌الهدی درباره فعالیت‌ها و چگونگی شهادتش درهویزه روایت می‌کند». وی افزود: این کتاب روایت سالم و صادقانه از روزهای آغازین جنگ، روزهایی که حتی نمی‌شد در خاک و خانه خودت سرت را از خاکریز یا پنجره‌ای بالا بیاوری است. او در بیان اهمیت شهر هویزه در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران گفت: هویزه در یک منطقه مرزی بین ایران و عراق است و تفاوت آن با سایر مرزهای ایران در این است که تمام مرزنشینان مرزهای خوزستان شیعه دوازده امامی هستند و شهر هویزه هم از قبل ها مرکز شیعه‌نشین این منطقه بوده است. در کتاب «گزارش به خاک هویزه» همچنین عکس‌ها و اسنادی از روزهای حضور راوی در جبهه‌های دفاع مقدس منتشر شده است.
کتاب«لحظه‌های آشنا»👇👇 ( مجموعه خاطراتی از شهید سید حسین علم‌الهدی) پدیدآورندگان : به‌اهتمام: هادی سعادتی , به‌اهتمام: علی‌اكبر ترابی، ناشر: هویزه، محل نشر: قم آن‌چه در این مجموعه گردآمده 114خاطره کوتاه درباره زندگانی «شهید سید حسین علم الهدی» است که از قول خانواده و دوستان و آشنایانش روایت شده است .نامبرده در اوایل نوجوانی به مبارزان علیه رژیم طاغوت پیوست و سرانجام در 16دی ماه 1359 در حماسه هویزه به شهادت رسید .عکس‌هایی از این شهید در پایان کتاب به چشم می‌خورد .
کتاب «سید حسین» 👇👇👇 این کتاب خاطرات شهید علم‌الهدی است که به کوشش حجت‌الاسلام والمسلمین سیدحمید علم‌ الهدی، برادر شهید گردآوری گردیده و محمود مطهری نیا آن را بازنویسی کرده است و انتشارات هویزه منتشر کرده. کتاب «سید حسین» بازنویسی جدید خاطرات شهید سید حسین علم الهدی بر اساس کتاب «لحظه های آشنا» می باشد این کتاب شامل فصل های سال‌شمار زندگی شهید علم‌الهدی، کودکی و نوجوانی، دانشجوی مبارز، پاسدار انقلاب، تا پرواز، نامه به خواهر، نامه به خواهر درباره اقبال لاهوری، بیانات حضرت آیت ‌الله خامنه‌ای در مزار شهدای هویزه و عکس‌ ها، می باشد.
برخی آثار دیگر👇👇👇 دل نوشته، کتابچه حاوی مطالب جالب و ارزشمندی است که می ‌تواند الگوی مناسبی برای نسل جوان و آشنایی با شهید علم ‌الهدی باشد. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 کتاب هویزه بود و خطر بود، شهر هزار آینه سروده شاعران معاصر درباره حماسه هویزه، 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 اون روزها شامل خاطرات بازمانده هویزه از علی اصغر خدابخشی 🌹🌹🌹🌹🌹 دانشجوی دانشگاه فردوسی شامل دوران جوانی شهید علم الهدی، 🌹🌹🌹🌹🌹 نوجوان سیاسی با موضوع خاطرات ایشان از مبارزه با رژیم پهلوی، درگیری با ساواک، تحمل سختی ‌های زندان، شکنجه، انفجار سیرک مصری ‌ها در خوزستان و همچنین فعالیت ‌های فرهنگی و آموزشی 🌹🌹🌹🌹🌹 کتاب مادرفداکار مشتمل بر خاطراتی از مادر شهید سیدحسین علم ‌الهدی، خانم بتول علم‌ الهدی.
در اینجا به بررسی زندگانی شهید علم الهدی خاتمه می دهیم و از روح ایشان استمداد می جوئیم که ما را در شناساندن اسطورهای کشورمان موفق گرداند.ان شاءالله.
با توجه به اینکه 20 دی شهادت امیرکبیر بود، لذا ان شاءالله از فردا به بررسی شخصیت این اسطوره کشورمان می پردازیم.
اسطوره های واقعی
با توجه به اینکه 20 دی شهادت امیرکبیر بود، لذا ان شاءالله از فردا به بررسی شخصیت این اسطوره کشورمان
دوستان مطالب خود را راجع به زندگانی امیر کبیر به ایدی بنده ارسال نمائید. @hrmasoumi متشکرم.
سلام و عرض ادب🌺🌹 ان شاءالله از امروز 24 دی تا جمعه 30 دی 1401 به بررسی زندگی امیر کبیر بعنوان دومین اسطوره خواهیم پرداخت.
اسطوره شماره 2 میرزا محمد تقی خان فراهانی مشهور به امیرکبیر  (متولد ۱۱۸۶ خورشیدی - شهادت ۲۰ دی ۱۲۳۰ در کاشان)
کلیاتی درباره امیر کبیر👇👇👇
میرزا تقی‌خان فراهانی (متولد ۱۱۸۶ – درگذشتهٔ ۲۰ دی ۱۲۳۰) مشهور به امیرکبیر، یکی از صدراعظم‌های ایران در دوره ناصرالدین‌شاه قاجار بود. اصلاحات امیرکبیر اندکی پس از رسیدن وی به صدارت آغاز گشت و تا پایان صدارت کوتاه او ادامه یافت. مدت صدارت امیر کبیر ۳۹ ماه (۳سال و ۳ماه) بود. وی موسس مدرسه دارُالفُنون بود که برای آموزش علوم و فنون جدید، به فرمان او در تهران تأسیس شد. همچنین انتشار روزنامه وقایع اتفاقیه از جمله اقدامات وی به حساب می‌آید. امیرکبیر پس از این که با توطئه اطرافیان شاه از مقام خود برکنار و به کاشان تبعید شد و در حمام فین کاشان به دستور ناصرالدین‌شاه به شهادت رسید. جسد امیرکبیر ابتدا در کاشان دفن شد ولی چند ماه بعد با تلاش عزت‌الدوله، همسرش، به کربلا منتقل شد. 💐💐💐💐💐💐 لینک کانال اسطوره های واقعی @ostorehayevagheei 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 لطفا تا می توانید این پیام را نشر دهید.