اسطوره شماره ۴۸
#شهید_مهدی_باکری
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
همیشه می گفت: «ما باید جواب این سوال ها رو با خودمان حل کنیم که چرا می خوریم، چرا می خوانیم، چرا ورزش می کنیم و چراهای دیگر.»مهدی می خواست اول خودش را بشناسد و بعد به خدا برسد و در این راه هر سختی را که بود، با دل و جان می پذیرفت.
وقتی قرار شد بیرون از خوابگاه اتاق بگیریم، رفت و یک خانه پیدا کرد که وقت دو تا غذا نمی گرفتیم، همیشه یک غذا می گرفتیم و با هم می خوردیم.
گاهی می گفت: «فردا هر جا بودیم، فقط نان می خوریم.» و فقط هم نان می خوردیم، سیر هم می شدیم. گاهی می گفت: «روزه بگیریم برویم کوه. هم ورزش است، هم عبادت.» او می خواست عنان اراده اش را در دست بگیرد و نفس خود را زیر پا له کند..
#اسطوره_های_واقعی
❇️❇️❇️❇️❇️❇️
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
اسطوره های واقعی
.
بخش بسیار کوچکی از رضایتِ شرکت کنندگان دوره های قبلِ دوره #درمان_بیماریها بر اساس طب اسلامی و طب مکمل را ملاحظه فرمایید👆👆 و سریعتر تا فرصت هست ثبت نام خود را نهایی فرمایید.
#آیدی_ثبت_نام
@tablighvaforosh
اسطوره های واقعی
. بخش بسیار کوچکی از رضایتِ شرکت کنندگان دوره های قبلِ دوره #درمان_بیماریها بر اساس طب اسلامی و طب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام و عرض خداقوت خدمت همراهان بزرگوار🌹
در خدمتتون هستیم با اسطوره شماره ۴۸: شهید مهدی باکری👇👇
WhatsApp-Audio-2022-06-01-at-4.33.44-PM.mp3
1.39M
اسطوره شماره ۴۸
#شهید_مهدی_باکری
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
صوت دلنشین اذان
با صدای شهید مهدی باکری
#اسطوره_های_واقعی
❇️❇️❇️❇️❇️❇️
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
اسطوره شماره ۴۸
#شهید_مهدی_باکری
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
حمید فرمانده یکی از خطوط عملیّات بود. رفته بودم پیشَش برای هماهنگی. همان موقع با یک خمپاره مجروح شدم. دیدم که حمید شهید شد. وقتی برگشتم، چیزی از شهادت برادرش نگفتم، خودش می دانست. گفتم «بذار بچه ها برن حمید رو بیارن عقب» قبول نکرد. گفت «وقتی رفتن بقیه رو بیارن، حمید رو هم می آرن» انگار نه انگار که برادرش شهید شده بود. فقط به فکر جمع و جور کردن نیروها بود. تا غروب چند بار دیگر هم گفتم؛ قبول نکرد. خط سقوط کرد و همه شهدا ماندند همان جا.
داشتیم زخمی ها و شهدا را جمع می کردیم. یکی رفت جنازه برادر حاجی را بردارد. آقا مهدی وقتی دید، نگذاشت. گفت «برو به مجروح ها برس» خودش داشت خونِ صورت یکی از مجروح ها را با دست پاک می کرد.
#اسطوره_های_واقعی
❇️❇️❇️❇️❇️❇️
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
اسطوره شماره ۴۸
#شهید_مهدی_باکری
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
کمتر شبی می شد بدون گریه سر روی بالش بگذارم. دیر به دیر می آمد. نگرانش بودم. همه ش با خودم فکر می کردم «این دفعه دیگه نمی آد. نکنه اسیر شه. نکنه شهید شه. اگه نیاد، چی کار کنم؟» خوابم نمی برد. نشسته بودم بالای سرش و زار زار گریه می کردم. بهم گفت «چرا بی خودی گریه می کنی؟ اگه دلت گرفته چرا اَلَکی گریه می کنی! یه هدف به گریه ت بده» بدش گفت «واسه ی امام حسین گریه کن. نه واسه ی من»
توی ماشین داشت اسلحه خالی می کرد؛ با دو ـ سه تا بسیجی دیگه. از عرق روی لباس هایش می شد فهمید چه قدر کار کرده. کار که تمام شد، به رفیقم گفتم «کی بود این؟» گفت «مهدی باکری، جانشین فرمانده تیپ» گفتم «پس چرا داره بار ماشین رو خالی می کنه؟» گفت «یواش یواش اخلاقش می آد دستت»
#اسطوره_های_واقعی
❇️❇️❇️❇️❇️❇️
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
اسطوره شماره ۴۸
#شهید_مهدی_باکری
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
حقوق شهردار دوهزار و هشت صد تومان بود. بهم گفت «بیا این ماه هرچی خرجی داریم رو کاغذ بنویسیم، تا اگه آخرش چیزی اضافه اومد بدیم به یه فقیر» همه چی را نوشتم؛ از واکس کفش تا گوشت و نان و تخم مرغ. آخر ماه که حساب کردیم، شد دوهزار و ششصد و پنجاه تومان. بقیه ی پول را داد لوازم التحریر خرید، داد به یکی از کسانی که شناسایی کرده بود و می دانست محتاجند. گفت «اینم کفاره ی گناهای این ماهمون» باران تندی می آمد. گفت «می رم بیرون» گفتم «توی این هوا کجا می ری؟» جواب نداد. اصرار کردم. بالاخره گفت «می خوای بدونی؟ پاشو بیا» با لندروز شهرداری رفتیم نزدیکی های فرودگاه توی حلبی آباد. توی کوچه پس کوچه هایش پر از آب و گِل و شِل. آب کوچه، صاف می رفت توی یک خانه. در خانه زد، پیرمردی آمد دم در. ما را که دید، شروع کرد به بد و بی راه گفتن به شهردار. می گفت «آخه این چه شهردایه که ما داریم؟ نمی آد ببینه چی می کشیم» آقا مهدی بهش گفت «خیلی خب پدرجان. اشکال نداره. شما یه بیل به ما بده، درستش می کنیم؟» پیرمرد گفت «برید بابا شماهام! بیلم کجا بود.» از یکی از همسایه ها بیل گرفتیم. تا نزدیکی های اذان صبح توی کوچه، راهِ آب می کندیم
#اسطوره_های_واقعی
❇️❇️❇️❇️❇️❇️
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
اسطوره شماره ۴۸
#شهید_مهدی_باکری
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
رفتیم توی شهر و یک اتاق کرایه کردیم. به من گفت «زندگی ای که من می کنم سخته ها» گفتم «قبول» برای همه کاراش برنامه داشت؛ خیلی هم منظّم و سخت گیر. غذا خیلی کم می خورد. مطالعه خیلی می کرد. خیلی وقت ها روزه می گرفت.
به یاد ندارم روزی بوده باشد که دو نفرمان دو تا غذا از سِلف دانشگاه گرفته باشیم. همیشه یک غذا می گرفتیم، دو نفری می خوردیم. خیلی وقت ها نان خالی می خوردیم. شده بود سرتاسر زمستان، آن هم توی تبریز، یک لیتر نفت هم توی خانه مان نباشد. کف خانه مان هم نم داشت، برای این که اذیتمان نکند چند لا چند لا پتو و فرش و پوستین می انداختیم زمین
#اسطوره_های_واقعی
❇️❇️❇️❇️❇️❇️
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
اسطوره شماره ۴۸
#شهید_مهدی_باکری
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
یک روز گرم تابستان، شهید مهندس "مهدی باکری" فرمانده دلاور لشکر ۳۱ عاشورا از محور به قرا رگاه بازگشت. یکی از بچهها که تشنگی مفرط او را دید، یک کمپوت گیلاس خنک برای ایشان باز کرد، مهدی قدری آن را در دست گرفت و به نزدیک دهان برد، که ناگهان چهره اش تغییر کرد و پرسید: "امروز به بچههای بسیجی هم کمپوت داده اید؟"جواب دادند: نه، جزء جیره امروز نبوده. مهدی با ناراحتی پرسید: پس چرا این کمپوت را برای من باز کردید؟ گفتند: دیدیم شما خیلی خسته و تشنه اید و گفتیم کی بخورد بهتر از شما. مهدی این حرفها را شنید، با خشم پاسخ داد: "از من بهتر، بچههای بسیجی اند که بی هیچ چشمداشتی میجنگند و جان میدهند". به او گفتند: حالا باز کرده ایم، بخورید و به خودتان این قدر سخت نگیرید. مهدی با صدای گرفتهای به آن برادر پاسخ داد: "خودت بخور تا در آن دنیا جوابگو باشی!"
#اسطوره_های_واقعی
❇️❇️❇️❇️❇️❇️
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
اسطوره های واقعی
.
بخش بسیار کوچکی از رضایتِ شرکت کنندگان دوره های قبلِ دوره #درمان_بیماریها بر اساس طب اسلامی و طب مکمل را ملاحظه فرمایید👆👆 و سریعتر تا فرصت هست ثبت نام خود را نهایی فرمایید.
#آیدی_ثبت_نام
@tablighvaforosh
اسطوره های واقعی
. 📣🌹دوره آموزشی #صراط_اقوم📣 🌹 #شروع_دوره: فردا شنبه ۲۰ بهمن(فقط امروز فرصت ثبت نام هست) ✨دعوت به س
.
سلام علیکم.
الحمدالله چه دوره ای شده این دوره #صراط_اقوم (تاریخ تحلیلی زندگانی ۱۴معصوم) و چه شور و شوقی در شرکت کنندگان ایجاد شده که به تعبیر خودشان برای جلسات جدید لحظه شماری می کنند.
در همین راستا #صوت یکی از شرکت کنندگان را بشنوید.👇👇
#آیدی_ثبت_نام
@tablighvaforosh