eitaa logo
موکب فرهنگی شهید حاج رسول استوار
976 دنبال‌کننده
531 عکس
314 ویدیو
96 فایل
مجمع فرهنگی سردار مدافع حرم شهید حاج رسول استوار محمودآبادی @ostovar313 www.hajrasoul.ir آی دی جهت ارتباط @hajrasoul313 لینک آپارت https://www.aparat.com/shahidOstovar
مشاهده در ایتا
دانلود
شناسایی در دل دشمن... به نام خدا در زمان حمله رژیم صهیونیستی به لبنان حاج یدالله به آنجارفته بود ؛ تعریف می کرد: جلسه با چند نفر از فرماندهان ارتش سوریه داشتیم و می خواستیم با نحوه جنگشان آشنا شویم.آنها گفتند بیایید برویم ، بلندی های جولان را نشان تان بدهیم. ما هم فردا شب به آنجا رفتیم. آنها ما را در فاصله دوری از اشغالگران نگه داشتند و با دوربین ارتفاعات را نشانمان دادند و از رشادت هایشان تعریف کردند. شب بعد ، از آنها خواستیم همراه ما بیایند تا برای شناسایی به آنجا برویم، قبول کردند و راه افتادیم. از منطقه عبور کردیم و در تاریکی شب جلو رفتیم؛ هوا تاریک بود و آن بنده های خدا نمی دانستند کجا می رویم. به جایی که می خواستم، رسیدیم به یکی از آنها گفتم : دستت را بده به من دستش را دراز کرد. آرام و با اشاره گفتم: دقت کن ببین این چیه؟ دستش را بر روی یک شی فلزی گذاشتم، روی آن دست کشید، زبانش بند آمده بود وگفت : این... این... تانکه ... دستپاچه شده بود که ما چرا این قدر جلو آمده ایم؟ راوی : محمدرضا کلهر hajrasoul.ir/2024/10/21/shenasaee/ برای خواندن مطالب شهدا عضو کانال موکب فرهنگی شهید حاج رسول استوار شوید🔻 https://eitaa.com/ostovar313
سلام بر عزیزان خدا قوت با شروع جنگ لبنان و بحث آوارگان در سوریه و لبنان چندین موضوع ذهنم را درگیر کرده اند که یکی از مهمترین هاش بحث گرم کردن مردم است هوای سوریه به زودی به شدت سرد می شود و در منطقه هم سوخت کم و گران است فلذا باید راهی پیدا کرد تا به این عزیزان کمک جدی شود
برای عزیزانی که می خواهند از محتواهای مربوط به لبنان استفاده کنند
آذرماه سال ۱۳۹۶ در مسیر برگشت از حلب به همراه مالک به بیمارستان صبوره رفتیم. هوا سرد بود سرما تا استخوان آدم نفوذ می کرد. مالک مرا به اتاقی راهنمایی کرد اتاق سرد بود و هیچ وسیله گرمایشی در آن نبود. دو سه پتو رنگ و رو رفته سربازی گوشه اتاق بود. هر چه کردم سردم می شد. گوشه اتاق یک میز بود. فکری به ذهنم رسید رفتم بیرون؛ دقایقی قبل دو تا از نگهبان ها را دیده بودم که مشغول کشیدن قلیان بودند. سراغشان رفتم و آتش دانه ای که در آن ذغال روشن می کردند را به همراه چند دانه ذغال گرفتم و کرسی به پا شد کرسی ما در صبوره با یک میز و یک آتش دان ذغال کوچک موکب فرهنگی شهید حاج رسول استوار @ostovar313
Arabi.pdf
19.15M
دروس سال اول بچه های سوریه
7.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عاقبت رزمنده ای که همسرش نگذاشت به سوريه برود😳 خاطره عجیب سردار نوعی اقدم از عاقبت رزمنده اي که همسرش نگذاشت با او برای دفاع از حرم به سوريه برود! عزیزان اگر شهید نشویم ، میمیریم...😔
بسم الله الرحمن الرحیم گزارشی از وضعیت جنگ زدگان لبنانی در حال حاضر عده زیادی از مردم جنگ زده لبنان وارد سوریه شده اند عده ای از آنها در نماز اقوام خود در محلات شیعه نشین دمشق و‌حمص سوریه رفته اند. عده ای به روستاهای شیعه نشین حمص برخی در هتل های منطقه زینبیه مستقر شده اند. عده ای از افراد به اردوگاه های آوارگان رفته اند . و عملا جنگ زدگان جدید کنار جنگ زدگان قدیم ساکن شده اند. به مرور این توزیع به استان های دیگر سوریه چون حماه و حلب و لاذقیه و طرطوس نیز گسترش یافته است. خیلی از مردم شیعه سوریه خودشان جنگزده هستند و در شرایط خیلی سخت زندگی می کنند و برای تامین قوت روزانه خود مشکل دارند و حالا پذیرای جنگ زدگان دیگر شده اند. در مطالب بعدی گزارش های جزئی تری عرضه خواهیم داشت موکب فرهنگی شهید حاج رسول استوار @ostovar313
شاهرگ های حیاتی صهیونیست کجاست؟ بندر جیحان ترکیه در شمال سوریه و نزدیک قبرس اصلی ترین منبع ارسال کمک های پشتیبانی و نفت از ترکیه به رژیم است. مقام معظم رهبری بارها فرمودند شاهرگ های حیاتی صهیونیست ها را قطع کنید. 🇮🇷برای مطالعه مطالب مفید مقاومت به کانال موکب فرهنگی شهید حاج رسول استوار بپیوندید 🔻 @ostovar313
دم غروب بود و در پادگان "شهید بهشتی" با بچه های واحد، والیبال بازی میکردیم. حاج کلهر هم بود و با همان حالی که داشت، با یک دست، بازی می‌کرد.   وقت نماز، وقتی بازی تمام شد، به طرف آسایشگاه حرکت کردیم‌. داخل آسایشگاه، هر کس مشغول مرتب کردن سر و وضع خودش شد. حاج کلهر وارد شد و رفت روبروی کمدش ایستاد. در آن را باز کرد و تمام وسایلش را ریخت بیرون.   نگاهش میکردیم. همه متعجب بودیم که حاج کلهر چکار می‌کند! توی کمد خالی شد. برگشت طرف ما و گفت: "بچه ها! هرکس هر چه می‌خواهد بیاید بردارد."   با شنیدن این جمله  تمام بدنم لرزید. فهمیدم او هم رفتنی است. مسافر است و دارد بارش را سبک می‌کند. بغضی غریب، گلویم را می‌فشرد. اشک در چشمانم جمع شده بود و می‌خواست جاری شود. نتوانستم تحمل کنم. از آسایشگاه زدم بیرون.   یکی از بچه ها که متوجه حالم شده بود، به دنبالم آمد. پرسید: "چیه، چی شد؟" گفتم: "چیزی نیست." گفت: "چطور چیزی نیست؟ تو داری گریه میکنی بگو ما هم بدانیم چی شده." گفتم حاجی را دیدی؟ دیدی چکار کرد؟ حاج کلهر رفتنی است و این بار برگشتی ندارد." این را گفتم و نشستم گریه کردم. 🇮🇷موکب شهید حاج رسول استوار @ostovar313