eitaa logo
موکب فرهنگی شهید حاج رسول استوار
555 دنبال‌کننده
384 عکس
223 ویدیو
72 فایل
مجمع فرهنگی سردار مدافع حرم شهید حاج رسول استوار محمودآبادی @ostovar313 www.hajrasoul.ir آی دی جهت ارتباط @SeyedeHajRasoul لینک آپارت https://www.aparat.com/shahidOstovar
مشاهده در ایتا
دانلود
هر کس شب جمعه شهدا را یاد کند شهدا نیز پیش امام حسین(علیه السلام) اورا یاد می کنند شادی روح طیبه شهدا خاصه شهید حاج رسول استوار، صلوات و حمدی هدیه کنیم
یادی از حاج دهقان یک روز برادرکمیل دستم را گرفت و مرا با خود به اتاق ایثارگران برد و بعد از سلام رو به مسئول آنجا گفت: حاج دهقان ؛ این آقا سید همکار جدید ماست مسئول بخش فرهنگی ، از کارت بگو و کمکش کن. حاج دهقان با روی گشاده و مهربان ازم استقبال کرد و مرا روبروی خود نشاند و با یک لیوان چای داغ ازم پذیرایی کردو ز هر آنچه که داشت پیش رویم گذاشت اسمش غلامحسن دهقان آزاد بود عاقل مردی جا افتاده موها وریش های سفیدش نشان می داد که پنجاه سال را رد کرده ؛ گشاده رو بودو مثل پدری مهربان با بچه های سوری و ایرانی برخورد می کرد. باب سخن را که باز کرد فهمیدم اهل کرج است و رزمندگان لشگر 10 سیدالشهداء، سالها در بیابان های جنوب و کوه های غرب دنبال شهادت می گشته وحالا خودش را با التماس به سوریه رسانده است. کارش رسیدگی به خانواده شهدا بود ؛ 200 تایی بچه داشت...از چند هزار کیلومتر آمده بود اینجا و شده بود پدر فرزندان شهداء ،هر روزبه خانواده ها سرکشی می کرد و برایشان پدری می کرد. بچه های شهدا از سر وکولش بالا می رفتند و خواسته هاشان را به او می گفتند ؛ شده بود پدر یتیمان ... سعی می کرد به اقتدای مولایش جای خالی پدر را برای ایتام شهدا پرکند. حتی برای یک خانواده که در شرایط سخت یک گوشه باغ بدون سرپناه زندگی می کردند خانه ساخته بود تا سرما اذیتشان نکند. می گفت : من پرچم جمهوری اسلامی ایران را داخل هر خانه برده ام و به هر کودکی که محبت می کنم تصویری از آقا می دهم تا مهر و محبت آقا تا ابد در دلش بماند.. http://hajrasoul.ir/2023/10/12/haj_dehgan https://eitaa.com/ostovar313
دانشمند هسته ای که در دفاع از حرم، شهید شد/ به بهانه یافته شدن پیکر شهید سید مصطفی صادقی بسم رب الشهداء والصدیقین روزهای اول ورودم به قرارگاه حماه بود که تصویری از مردی خوش سیما را در یکی از اتاق های قرارگاه دیدم؛ یکی در حال شستن لباس بود و دیگری سوار بر ترک موتور. نامش سید مصطفی صادقی بود. کمیل می گفت: سید مصطفی یکی از دانشمندان هسته ای بود که بعد از پذیرش برجام و تعطیلی مراکز هسته ای، راهی سوریه شد و به قرارگاه حماه آمد. توی حماه خیلی گمنام و بی ادعا در بخش های مختلف کار می کرد؛ تاجایی که حتی گاهی لباس بچه ها را هم می شست. مردی که همه دوستش داشتند و برایشان حکم برادری مهربان را داشت. از شهادتش گفت که مصطفی در یک تک غافلگیرانه تکفیری ها به همراه شهید بزرگوار دیگری، مردانه به دفاع پرداختند و به شهادت رسیدند و پیکرشان هم برنگشت … سید مصطفی دو دختر کوچک داشت که وداعشان با بابا، خود نقشی از کربلا داشت و دیدنشان دل آدمی را به درد می آورد… یک بار تصویر شهید را در مغازه ای در محله دیدم. وقتی از صاحب مغازه درباره نسبتش با شهید پرسیدم، دخترش را نشانم داد و گفت این دختر سید مصطفی ست، خیلی دوست داشتم برایش از بابای مقاومشان بگویم؛ اما شلوغی مغازه فرصت نداد… وقتی خبر یافته شدن پیکر سید مصطفی را از تلویزیون شنیدم دلم رفت پیش دختران سید مصطفی؛ حالا که پیکر پدر بازگشته است، حال این رقیه های زمانه چگونه است ... http://hajrasoul.ir/2023/11/30/mostafa_sadeghi عضو کانال گروه جهادی شهید استوار شوید👇 @ostovar313
شب جمعه و یاد شهدا یک شب با حمید توی حرم امام حسین علیه السلام بودیم حمید گفت: ما کلی تلاش کردیم‌اومدیم کنار قبر امام حسین علیه السلام خوش به حال شهدا پیش خود امام حسین هستند امشب حاج قاسم و حاج رسول پیش سیدالشهداء از مهمانان جدید پذیرایی می کنند.... خوش به حال شهدا @ostovar313
عظیم کریمی فرد از رزمندگان شیرازو یاران شهید حاج رسول استوار در دوران دفاع مقدس در این مصاحبه به ذکر خاطراتش از شهید حاج رسول استوار می پردازد شهید حاج رسول استوار به روایت عظیم کریمی فرد قسمت اول http://hajrasoul.ir/2023/12/08/karimifard1/ شهید حاج رسول استوار به روایت عظیم کریمی فرد قسمت دوم http://hajrasoul.ir/2023/12/08/karimifard2/ کانال مرکز فرهنگی شهید حاج رسول استوار @Ostovar313
بسم رب الشهدا و الصدیقین شب جمعه و یاد یاران شادی روح شهدا و امام شهدا و خاصه شهید حاج رسول استوار و شهدای مدافع حرم صلواتی هدیه کنیم
زندگینامه سردار شهید حاج یدالله کلهر / بخش اول یدالله در سال ۱۳۳۳در روستای بابا سلمان از توابع شهرستان شهریار، در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد مادرش زنی پارسا بود از نوادگان مرحوم ملا یدالله از روحانیون شهر ری بود. او پابه پای مدرسه در کلاس های قرآن و ورزش نیز شرکت می کرد و در کلاس پنجم ابتدایی موفق شد سوره لقمان را با ترجمه فارسی از حفظ کند. در دوره راهنمایی با وجود سن کم، سعی در تحکیم پایه های فکری همکلاسی هایش داشت و عقاید آنها را در مقابل افراد بهایی مسلک منطقه حفظ می نمود. اخلاقش در دوره ی جوانی، موجب جذب جوانان روستا شده بود و آنها همگی از جان و دل خواسته هایش را اجابت می کردند. پس از پایان تحصیلات دوره راهنمایی به دلیل عدم امکانات مجبور به ترک تحصیل و مشغول به کار شد. در شهریور سال ۱۳۵۳ عازم سربازی شد ؛ در طول خدمت سربازی دست از فعالیت‌های سازنده برنداشت. روحیه مردانگی او برای همراهانش مایه قوت قلب بود؛ استعداد فوق‌العاده اش در یادگیری مسائل نظامی در دوره سربازی بروزکرد. پس از اتمام خدمت سربازی، دوباره مشغول کار در آهنگری شد. در همین ایام به فعالیت‌های انقلابی نیز می پرداخت و پیام‌ها و نامه های حضرت امام (ره) را به دیگران منتقل می کرد. با علنی شدن نهضت، فعالیت او نیز بیشتر شد ؛ در ۲۱ بهمن ۱۳۵۷ به هنگام تسخیر یکی از پادگان‌های تهران از ناحیه پای راست مورد اصابت گلوله قرار گرفت و مجروح شد. اما علیرغم مجروحیت دوباره به صفوف مردن انقلابی پیوست. به موکب شهید حاج رسول استوار بپیوندید @ostovar313
نشانه روستای (( بابا سلمان)) برای من حال و هوای دیگری داشت . روزی بود که چند ماه انتظارش را کشیده بودم. شور و شوق عجیبی داشتم و وقتی وارد خانه شدم ، دیدم همه چیز جمعند . بچه به دنیا آمده بود. پدرم با دیدن من نوزاد را جلو آورد و گفت :((تبریک می گوییم . خداوند این پسر را به تو عطا کرده )). با خوشحالی نوزاد را در آغوش کشیدم و خوب شما سراپایش را برانداز کردم . چشمم به گوش راستش افتاد. قسمت کوچکی از لاله ی گوش راستش بریدگی داشت. با تعجب به پدرم گفتم :((این بچه یک نشانه دارد.))پرسید ((کی ؟ ببینم .))گوش نوزاد را نشان دادم. با دقت نگاه کرد. گفتم:((یعنی چی؟ این چه نشانه ای است؟ یعنی خوبه؟)) پدرم سر تکان داد و گفت:((آره خوبه. معنایش آن است که این بچه در آینده در این دنیا کاری می کند که اسمش برسر زبانها می افتاد . شاید پهلوان بشود و شجاعت از خود نشان دهد. نمی دانم، یک چنین چیز هایی. ولی هرچه هست، نام خوبی از خود بر جای می گذارد.)) آن روز نمی دانستم که نام پسرم ((يدالله )) چگونه و چرا ماندگار خواهد شد. راوی :پدر سردار شهید حاج یدالله کلهر به موکب شهید حاج رسول استوار بپیوندید @ostovar313 http://hajrasoul.ir/2024/04/09/nehsaneh
رفیق راه سال ۱۳۵۲، من و یدالله جوشکاری می کردیم. آن روزها من، او و دو نفر دیگر برای استخدام به یک شرکت که اتاق ماشین می ساخت، مراجعه کردیم. از ما امتحان عملی گرفتند. چون در جوشکاری وارد نبودم، رد شدم ولی یدالله قبول شد. قرار شد فردای آن روز برای استخدام به شرکت برود. چون در امتحان قبول نشده بودم و نمی توانستم به شرکت بروم، یدالله هم نرفت. هر چه اصرار کردم قبول نکرد. با این که هر دو به دنبال کار بودیم و آن شرکت هم فرصت خوبی برایمان بود، با این حال او از این موقعیت صرف نظر کرد، فقط به خاطر اینکه رفیق نیمه راه نباشد. راوی: اسماعیل بخشی البرز شهید زین الدین: اگر کسی شب جمعه شهدا را یاد کند ، شهدا هم او را پیش امام حسین(علیه السلام) یاد می کنند شادی روح پاک شهدا و تعجیل فرج صلوات با نشر این مطلب شما هم شهدا را یاد کنید موکب فرهنگی شهید حاج رسول استوار 🔻 🇮🇷@ostovar313 http://hajrasoul.ir/2024/04/11/rafigh_rah
در آن سرما روستای ما نه جاده خوبی داشت نه وسیله نقلیه مناسب. هر روز باید چند کیلومتر راه طی می کردیم تا به مدرسه راهنمایی برویم.گاهی اوقات سوار تنها ماشینی که در مسیر تردد می کرد، می شدیم. برف می بارید،کلاس که تعطیل شد با عجله به راه افتادیم ولی دیر رسیدیم و به ماشین نرسیدیم. بارش برف سنگین بود و هوا داشت تاریک می شد.سردم شده بود ودیگر قادر به به حرکت نبودم و زدم زیر گریه گفتم:یدالله !دیگر نمی توانم بیایم. گفت:قدرت داشته باش .ما مرد کوهستانیم. اگر نجنبی شب می شود. قوت قلب گرفتم و به راه افتادیم. به رودخانه که یدالله گفت: مثل این که یک حیوان به دنبالمان می آید. برگشتم،پشت سرم را نگاه کردم؛ یک حیوان به دنبالمان می آمد. یدالله گفت: گمانم سگهای ولگرد هستند؛ چوبی برای دفاع پیدا کن. اینها گرسنه اند و به ما حمله می کنند. شاخه درخت را شکسته و هر یک چوبی برداشتیم. با دویدن ما،سگها؛ با سرعت طرفمان دویدند. از شدت ترس، سرما را فراموش کرده بودم. آمدم پشت سر یدالله گفتم:من می ترسم. گفت: نترس‌، قدرت داشته باش. سگها حمله کردند یدالله چوب را بلند کرد و زد توی سر یکی از آنها. هاج و واج نگاه می کردم که فریاد زد:بدو دویدم و هر چند قدم یک بار ،یدالله می ایستاد و در آن سرمای شدید چند سنگ یخ زده را بر می داشت، به سوی سگها پرتاب می کرد و باز شروع به فرار می کردیم. تا به حوالی روستا رسیدیم. با نزدیک شدن به روستا، دیگر به دنبال ما نیامدند. آن روز یدالله مرا نجات داد.با این که هر دو کم سن و سال بودیم، ولی مثل یک بزرگتر، بدون ترس از من نگهداری کرد. راوی: شمس الله چهارلنگ @ostovar313
دستور در گیلانغرب، یک بار که برای شناسایی رفته بودیم،متوجه پارک موتوری دشمن شدیم.حاج یدالله گفت : تجهیزات دشمن را منهدم کنیم،قبول کردیم و درگیر شدیم. وسایل و تجهیزاتشان رو گلوله باران کردیم و یکی از بچه هابه تانکر گازوئیل آر.پی.جی زد و منفجرش کرد. آتش تمام منطقه را پر کرد. در حین بازگشت متوجه شدیم دشمن موقعیت را شناسایی کرده و دنبالمان است. حاجی گفت: بچه‌ها عجله کنید.من اینجا می مانم و سعی می کنم آنها را معطل کنم تا شما دور شوید. گفتیم : ما می مانیم و دفاع می کنیم. قبول نکرد.گفت: نه !باید بروید. هر چه اصرار کردیم، قبول نکرد.گفت: وقتی به شما می گویم بروید ،باید بروید. حرکت کنید ،من خودم را به شما می رسانم. هیچ وقت این طور صحبت نمی کرد که مثلا دستور می دهم؛ولی آن موقع شرایط حساس بود. با این برخورد فهمیدیم جای اصرار نیست و حرکت کردیم ولی دائم نگاهمان به پشت سر بود. او یکه و تنها ایستاده بود تا جلوی دشمن را بگیرد. مدتی صبر کرد، بعد که مطمئن شد ما دور شده ایم ، بلند شد و خود را به ما رساند. راوی:ابوذر خدابین موکب فرهنگی شهید حاج رسول استوار 🔻 @ostovar313
🇮🇷بابای غریب در مدتی که در جبهه بود، خیلی کم به خانه می آمد. همیشه جبهه و جنگ برایش در اولویت بود ، نه این که به خانواده اهمیتی ندهد ولی سعی می کرد تا مهر و محبت به خانواده مانع انجام وظایفش نشود. این رفت و آمد کم تا حدی بود که وقتی مجروح شد و بالاجبار مدتی را در کنار خانواده گذراند، دختر سه چهار ساله اش او را نمی شناخت وبه جای اینکه بگوید بابا به او می گفت : عمو. وقتی به خانه آمد ، یک اسباب بازی هم برای دخترش آورده بود ولی چون کودک پدرش را نمی شناخت ،به بغلش نمی رفت. حتی یک بار به مادرش گفته بود: عروسک این مرد را بدهید، برود. وقتی بقیه سعی می کردند دختر را به زور به بغل حاجی بدهند، می گفت : ولش کنید ! بگذارید راحت باشد، اذیتش نکنید. راوی: سید علی مشکان‌. ✅شهید زین الدین: هر کس شب جمعه از شهدا یاد کند ؛ شهدا نزد امام حسین علیه السلام از او یاد خواهند کرد 🤲 شادی روح شهید کلهر و تمامی شهدا صلوات و فاتحه ای هدیه کنیم🌸 به کانال شهید استوار بپیوندید🔻 @ostovar313
صمیمی حاج یدالله با بچه ها متواضعانه برخورد می کرد. صمیمانه مانند بقیه با بچه‌ها، بازی می کرد‌. در پادگان ابوذر، با بچه‌ها والیبال بازی می کردیم. قرار بود هر که در حین بازی خراب کرد بیرون زمین برود و پشت خط بایستد. حاجی یک ضربه اشتباه زد. تا برگشتم با ناراحتی بگویم برو پشت خط، دیدم خودش رفته پشت خط ایستاده! گفت: ناراحت نباش! من رفتم پشت خط. یک نفر را بفرست جای من بایستد. رفتار او در این زمینه برای همه درس بود. با این که جانشین فرمانده تیپ بود، با بچه‌ها راحت ورزش و بازی می کرد. در بازی هم مانند بقیه عمل می کرد. راوی: یعقوب وهابی. 🌸با نشر این مطلب در نشر معارف شهدا سهیم شوید به کانال موکب فرهنگی شهید حاج رسول استوار بپیوندید🔻 @ostovar313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید زین الدین : اگر کسی شب جمعه شهدا را یاد کند ، شهدا هم نزد امام حسین (علیه السلام) از او یاد می کنند اعلام رمز عملیات کربلای 5 / تصاویری دیده نشده از سردار شهید حاج رسول استوار به کانال شهید حاج رسول استوار بپیوندید @Ostovar313