سلام براستاد وافی
سفری به رشت
بیا بیا دلدار من دلدار من
درآ درآ در کار من در کار من
هر جا روم با من روی با من روی
هر منزلی محرم شوی محرم شوی
دل را کجا پنهان کنم
در دلبری تو بیحدی تو بیحدی
چون سوی من میلی کنی میلی کنی
روشن شود چشمان من چشمان من
هر جا تویی جنت بود جنت بود
هر جا روی رحمت بود رحمت بود
استاد عزیزم آقای وافی عنوان درس چهارم ازکتاب بحارالانواررا به#سفری به رشت#زینت کردند وهوس برنج ناب شمال رادرخاطره هازنده کردند وحقیر که مدتهاست افتخارشاگردی ایشان رابرای خودحفظ کرده ام وگفته ام:
ای چشمه آگاهی شاگرد نمیخواهی؟
چه حیله کنم تا من خود را به تو دردوزم
درخطاب به استاد می نویسم:
حضور آرامت اگرچه درکنارم نیست؛
اما یادت، مهمان همیشگی قلبم است ...
عشق "مهمان" دل است وجان و دل مهمان او
من دل وجان پیش مهمان درکشم هر صبحدم
ناگزیر جان بود جانان واز جان "ناگزیر"
پیش جانان شایدار"جان"درکشم هر صبحدم....
شما اگر افتخاربدهید وبه شهر حوریان بهشتی ونهرهای جاری ودریای آبی استان گیلان تشریف بیارید آن وقت باصدای بلند می گویم:
ای خوشا روزى که ما معشوق را مهمان کنیم
دیده از روی نگارینش نگارستان کنیم
گر ز داغ هجر او دردی است در دلهای ما
ز آفتاب روی او آن درد را درمان کنیم
واززبان سعدی درخطاب به شما می گویم:
من به دیدار تو مشتاقم و از غیر ملول
گر تو را از من و از غیر ملالی دارد
خرم آن روز که بازآیی و سعدی گوید
آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم
و:
جمله راضی رفتهاند از پیش ما
هست مهمان جان ما و خویش ما
اماقصه برنج نیز خودماجرایی دارد ولی:
نشود فاشِ کسی آنچه میانِ من و توست
تا اشارات نظر، نامه رسان من و توست
گوش کن با لبِ خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی، که زبان من و توست
به امید دیدار شما دررشت