#روایت_نویسی
"خلاص"
خداشاهده ساعت اذان مغربه و از صبح هیچی درست حسابی نخوردم.
احتمالا یه زائر پاشو گذاشته رو شیلنگ روزی ِمن!
اومدم صبحانه بخورم تا رسیدم گفت خلاص! 🖐️
ناهار که تو جاده بودیم. عصر یه جا ماکارونی میدادن آقا چه ماکارونی ای. همسر یکی گرفت! گفتم چرا یکی؟ فرمود من که سیرم شمام که غذا خور نیسید!
گفتم گشنه ایم. اینو میدم بچه ها یکی برا من بگیر. اونو دادم بچه ها رفت بگیره مرده لبخند زد گفت خلاص!😌🖐️
چند ساعت صبر کردم تا شام بشه تو راه حرم قبل نماز غذایی نمیدادن. به همسر گفتم یه چای شیرین عراقی بگیرید من قندم افتاده. موکب اول :خلاص🖐️
موکب دوم :داره دم میکشه ی به عربی!
رفتیم تا یه جا که برنج و خورش قیمه لوبیایی میدادن. سه نفر جلوم بودن. نوبتم شد :خلاص! دیدم اینا میخوان تیر خلاصو بزنن!
گفتم اینطوریه؟
دم حرم امام علی دو تا فلافل زدم با کوکاکولا. شد 50 تومن ایرانی.خیلی ام چسبید 😐
🚶♀️🚶♀️🚶♀️🚶♀️🚶♀️
https://eitaa.com/otaghekonji
#روایت_نویسی
کاش یه فکری به حال این مشترکات لفظی زبان عربی و فارسی بکنن!
کار دست ما میده
درسته که حافظه ی تصویری منم ضعیفه، ولی امروز بعد کلی صحبت و گرم گرفتن با خانم عربه، وقتی یهو اومد و باشووور گفت مععع السلاااام، منم انگار که الان اومده تو و کس و کارشونه و چه با ادبم هس! میگه با سلام!
گفتم علیییییک سلام. کیف حالک؟ ببخشید مزاحم شدیم و این حرفا
وقتی دیدم بقیه رم ماچ کرد و رفت تازه یادم اومد مع السلام یعنی خدافظ!
اینم همونه که سر برهنه تو اتاق بودباهم گپ زدیم. الان چادر چاقچور کرده. ☹️
#ایرانی_ها_خل_نیستند
https://eitaa.com/otaghekonji
هدایت شده از تبسم بهار
یادمه یه سال هم یه مبیتی رفتیم
ی خانواده کم فرهنگ دیگه با ما اونجا اسکان گرفتن. که قلیون میکشیدن
صابخونه هی میخواست ب من بفهمونه به اینا بگم قلیون نکشن
این که چرا در زبان عراقی باید به قلیون بگن نارجیله و تلفظش کنن نارگیله به من ربطی نداره
ولی دیگه خودتون تا تهش برید که من از حرف های خانم چه قصه هایی که در ذهنم نبافتم
ایرانی ها نارگیل میخورن؟ به این ایرانیا بگو نارگیل نخورن؟
ما نارگیل نداریم بدیم کسی بخوره؟
ما خیلی بدمون میاد کسی اینجا نارگیل بخوره؟
هاااااا... خانمه از نارگیل متنفره و داره درد دل میکنه
😐🚶♀️🚶♀️🚶♀️🚶♀️
#روایت_نویسی
اومد جلوی ون رو گرفت، اول مث بچه آدم خواهش کرد تمنا کرد بیاید موکب ما غذا بخورید، هرچی گفت قبول نکردن!
اونم دید اینجوریه یه نگا کرد وسر یه ثانیه گوشی راننده ون رو برداشت و رفت😌😌
هیچی دیگه
یه ساعتی اونجا دلی از عزا و غذا درآوردیم 💪
https://eitaa.com/otaghekonji
#مهران
این اون ور آبیا با اون زبون امیزآر الکنشون، تو روزنامه های نمدونم چی چی تایمز و یه چیزی پرسشون، باید حتما یه مقاله برن با این تیتر:
شهری در ایران که در ایامی از سال به پارکینگ ماشین ها تبدیل میشود.
و بعد بشینن با دهن باز توضیح بدن که: میلیون ها نفر آدم در ایام مشخصی از سال قمری یکباره چکار دارند که می آیند و ماشینشان را توی یک شهر خاص ول میکنند و میروند.
کجا میروند؟
https://eitaa.com/otaghekonji
#روایت_نویسی
دیشب مضطرب بودم چادری که شستم خشک نشه
امروز مرده شلنگو گرفت روم خنک شم 😃
برم خودمو پهن کنم یه جا🚶♀️🚶♀️
پ. ن:خداشاهده داشتم مینوشتم یکی دیگه شلنگ گرفت رو گوشی
#نه_به_آب_شلنگی
#بله_به_آب_پودری
https://eitaa.com/otaghekonji
#روایت_نویسی
بچه هام دیگه فارسی نمیفهمن
گومی زهرااااا... تعاااال🤦🤦🤦
https://eitaa.com/otaghekonji
#روایت_نویسی
دوست پیدا کرده بچم😎🤦🤦🤦🤦
فقط یه بدی این بچه عراقیا اینه که به بغل اعتقاد عمیقی دارن.
زهرا رو کبود و له از لای دستای فِدِک کشیدم 🚶♀️🚶♀️🚶♀️
https://eitaa.com/otaghekonji
#روایت_نویسی
این میز پذیرایی بچه هاست
اما همه گزینه ها روی میز نیست!
نصفشو خوردن
نصفشو نگرفتیم
نصف دیگه شم دستشونه!
حالا اینکه در معنای نصف چه خللی وارد کردم رو حداد عادل ببخشه!
https://eitaa.com/otaghekonji
#روایت_نویسی
اینجا سرگردنه است!
چند نفری میریزند سر آدم
یکی اینجا، یکی دو قدم جلوتر، یکی چهارقدم...
چیزی نمیگیرند...
فقط میدهند! آب، شربت، خنکی اب پاش، عطر، هندوانه، چای، قهوه، غذا....
اینجا سر گردنه است
نگهت میدارند
اما به زور نمیگیرند
به التماس میدهند...
به اشک میدهند
به خنده میدهند
به فارسی و عربی می دهند...
از مالشان میدهند
میتوانستند جان هم میدادند
...
بخواهی، طلب کنی، جان هم میدهند...
....
....
....
ای حسین بگو شدی فدای کی
که همه فدات میشن یکی یکی...
https://eitaa.com/otaghekonji
#روایت_نویسی
#عشق_مشترک
#زبان_مشترک
میزبان عرب:گذا (غذا) میخوی؟ (میخوای)
میهمان ایرانی:شکرا! لا!
من:ماء موجود؟
میزبان:آب؟ نعم!
صابخونه به زهرا :سلام فرمانده بخون!😍
من:اقرئئ مامان 😍
من:مع السلام
صابخونه عرب:خداحافظ😃
😃😃😃
پنج سال دیگه اینا به لهجه عربیِ فارسی سخن میگویند ما به زبان شیرین عربی تکلم میکنیم انشالله😅
https://eitaa.com/otaghekonji
#روایت_نویسی
این دخترهای سه چهارساله ی زائر حسین ع در پیاده روی، رمق را از آدم میگیرند
عرق که میکنند
خسته که میشوند
تشنه که میشوند
زمین اگر بخورند
کی میرسیم هایشان...
یا هراس گم شدن در شلوغی...
حتی غریبی کردن با مهربانی و محبت ِ میزبانان...
یا فرار کردن از نوازش مردهای بزرگ غریبه...
این دخترهای سه چهارساله ی درحال پیاده روی آدم را بهم میریزند
وقتی در حد چند ساعت استراحت در مبیت سراغ بابا را میگیرند
غربت و خستگی و اوارگی بین راه جوری ست که فقط نوازش قرارشان میکند...
کاش میشد شور و نشاط و بازی و شوخی را گذاشت کنار و نشست زیر آفتاب و زار زد....
https://eitaa.com/otaghekonji
#روایت_نویسی:
دارن شعار میدهند :
ابد والله یازهرا ماننسی حسینا
زهرا جان به خدا قسم تا ابد حسین را فراموش نمیکنیم
این ها آلارم هشدار وسط راهپیمایی اند
یادت نرود برای چه آمده ای! زایر!
https://eitaa.com/otaghekonji
نخل کوچک، خرماهایش را، روبه آفتاب ها گرفته بود
تا برسند...
تا به کمال برسند...
https://eitaa.com/otaghekonji
#روایت_نویسی
در این ولوله ی پذیرایی از زایر
عرب ها تشنه ی روضه و عزاداری اند...
شده چند قدم هروله
چند قطره اشک
چند دقیقه کوتاه سینه زدن
موکب را رها کردند و عزادار شدند
..
دیدم و نوشتم...
https://eitaa.com/otaghekonji
#روایت_نویسی
فکر میکردم بد سفر است. اضطرابش را داشتم. گفتم تا حرم میرویم بیچاره میکند. پیاده روی؟ مهدی؟
حالا که آمدیم قرار دارد.
از همه چیز میخورد
اب به زوار میدهد
پیاده میرود
کالسکه سوار میشود
در هر شرایطی دنبال بازیگوشی اش هست.
روزی کودکانه ش هم سر وقت میرسد
نوشمک!
ولی نه روی شانه پدرش میخوابد نه کالسکه
دوباره رفتیم موکب تا زیر کولر استراحت کند و بعد راه بیفتیم...
من بیرون نشسته م. به تماشای زایران حسین
دارم مینویسم و با چشم هام دنبال زهرا میگردم...
کجا رفت؟...
https://eitaa.com/otaghekonji
#روایت_نویسی
این روزی من نبود
تا عکس گرفتم یک تنه خوردم و داااااغ ریخت رو دستم
داشت میرفت تاول بزنه که یخ پیدا کردیم و الحمدلله نزد!
آقا آتیش این عربا داغ تر از ایرانیاس.
منظورم این نیست که آتیششون تند تره
میگم یعنی آتیششون داغ تره 🤦😶
آتیش جهنمم که عربیه!
تقوا پیشه کنید 😃
https://eitaa.com/otaghekonji
#روایت_نویسی
اینجا باید سر به زیر تر راه رفت...
https://eitaa.com/otaghekonji
#روایت_نویسی
ما که عجله ای آمدیم و دست خالی...
باز خوب شد دست خالی را داریم برای نوازش....
https://eitaa.com/otaghekonji
#روایت_نویسی
نشسته ام روی خاک ها و نگاهش میکنم
چه سِرّی است بین آب دادن و امید؟
اگر نتواند آب دهد انگار آسمان به زمین آمده!
اگر از دستش آب را بگیرند بال در میاورد و تا وان آب ها پرواز میکند تا چند تا دیگر بردارد
یواش داد میزند "مای وارد"!
من دلم میتپد که امیدش را ناامید نکنند و بگیرند...
چه سرّی است بین آب دادن و امید؟
https://eitaa.com/otaghekonji
#روایت_نویسی
حاج خانم جان!
حاج خانم جانی که صندلی ات را گذاشته ای وسط حسینیه و نظارت ضخیمی بر اعمال زوار داری.
میدانم از ایران کنده ای آمده ای اینجا موکبت را برپا کرده ای تا خدمت کنی
قربان لحن مهربانانه ی ارتشی ات بروم.
آخر من با دوتا بچه 6 در 4 چطور ساکم را بگذارم دم در موکب بعد بیایم الا و بلا جایم را آن ته موکب بندازم بعد از بین این ته موکب تا در موکب که همه میخوابند بچه را ببرم دسشویی یا بدهمش باباش!
گفتی همینه که هست و چرخ ساک کثیف است خب راستش این خاک را ما طوطیای چشم میکنیم
خلاصه اینکه خانم جان
ما که رفتیم و بعد از شما دو ساعتی هم دنبال جا گشتیم
ولی نگاه کن عراقی ها را! سر جدت نگاه کن. غیر اهلا و سهلا و تفضل و این ها حرف دیگری هم هست؟ غیر بخور و بنوش و بخواب امر دیگری هم هست؟
ایرانی بازی در نیاورید دیگر.
رفتم پیش عرب ها!
خیلی هم خوبند
الان ساعت 2 نیمه شب است. سه تاشان دارن باهم دعای کمیل میخوانند. بلللللند بلنننند.
صلوات تهش را هم فرستادند.
لامپ را خودم رفتم خاموش کردم
اینها ولی خاموش نمیشوند.
یکی دیگرشان هم با گوشی کمیل دردناکی گذاشته
الهی. من فدات شوم خانم ایرانی جان.
قربان بکن نکن های خشک بی منطق ضخیمت بشوم
هنوز هم جا دارید؟
https://eitaa.com/otaghekonji
#روایت_نویسی
صبح تا عصر نمیشود خیلی راه رفت
باید سایه به سایه و کولر به کولر بچه ها را روی دست برد. آفتاب که کوچک و بزرگ سرش نمیشود. میتابد و میسوزاند.
کاش سرش میشد...!
ولی خودمانیم
بیابان جای زن و بچه نیست.
انگار اصلا آدم باید اربعین را خانوادگی بیاید تا مردش بعدا در جمع های خصوصی تر با رفیق و رفقایش بگوید :سخت است. بیابان جای زن و بچه نیست!
همینطوری روضه هامصور میشود دیگر.
تازه ما اینجا مهمانیم. مارا چون گریه کن حسینیم نمیزنند. حلوا حلوا میکنند.
آخ اگر اشکی از چشم طفلی بیاید. سیل نوازش و عروسک و خوراکی و توجه و محبت است که سرازیر میشود....
ای حسین...
ای حسین...
کی میاید منتقم؟
ما بیشتر دوست داریم در راه تو به خاک و خون کشیده شویم حسین...
https://eitaa.com/otaghekonji
#روایت_نویسی
نون بیار کباب ببر!
هر یه دونه ای ام که میزنیم داد میزنیم :((هلابیکم زایر! بیا کباب بوخور! هلابیکم! کبااااب!😍😍))
https://eitaa.com/otaghekonji