eitaa logo
اتاق کنجی من
361 دنبال‌کننده
125 عکس
11 ویدیو
1 فایل
دل نگاره های ریحانه ابوترابی پیامتونو اینجا بفرستید https://harfeto.timefriend.net/16981809751214
مشاهده در ایتا
دانلود
چرا نمیپری؟ میترسم اگر بال در بیاورم هم بالاتر از آسمان اول نروم!
نه کوله باری بر میدارم نه خاطره ای. دست خودم را میگیرم و از این غریبستان میزنم بیرون. دست خودم را میگیرم و هرچقدر گریه زاری کرد و پا کوبید، میکشانمش پی خودم. خودم که هیچوقت نگاهی هم به من نیانداخته ست. سرش فریاد میزنم:" به کجا رسیدی انقدر محوش شدی؟ من چه ؟ دیدی مرا؟ نمیگذارم بیشتر از این تنها شوی و تنهایم کنی..." میروم و میبرمش؟ کجا؟ نمیدانم! این مسخره ترین و بی جواب ترین سوالیست که هربار حیرانی و تنهایی ام را دوچندان میکند. کجا بروم؟ بلیط کدام غربت را پیگیر شوم؟ آدرس کدام مسافرخانه را به خاطر بسپارم؟ کجا بروم که آشنا باشم. هموطن باشم؟ کدام آغوش، غربت تنم را آب میکند؟ کدام احوالپرسی دلتنگی ام را میتکاند؟ کدام نگاه، قرار به آوارگی ام میدهد؟ نمیدانم هرچقدر خیابان های این شهر را بگردم، هیچکس برای آسمان هفتم نردبانی نکاشته است. خیابان نکشیده است. ایستگاه اتوبوسی نساخته است. هرچه میروم خسته تر میشوم. با لبه ی جدول ها انس دیرینه ای دارم. آن ها انتهای خط اند. آنجا که پاهایم دیگر رمق کشیدن حیرانی مرا ندارند. مینشینم. گیج و ناامید گریه میکنم. مثل بچه ی گم شده ای که حول یک دایره ی بزرگ را شعاع به شعاع میگردد میرود برمیگردد. میچرخد. آخر مینشیند یه گوشه از دایره ی بی گوشه و زار میزند. حتی آسمان هم شده سقف کوتاهی که ذوق پردرآوردنم را هم کور کرده. بالاترش را میخواهم... عمقش را... تهش را... ناپیدایی اش را... نبودش را... .... .... دستت را از دست من نکش! برنگرد به قفست لعنتی. ازین دلتنگ ترم نکن خود سرکش دیوانه م...
حال من مثل هوای شهرم اصلا خوب نیست هیچکس حال دلش مثل دلم آشوب نیست
شعر گاهی میتواند اندکی مرهم شود مینویسم شاید از اندوه چیزی کم شود
خسته ام از اشک هاو خنده های ساعتی کاش میشد از خودم هم دور باشم مدتی...
من همانی که خداوند افریده نیستم زندگی را از همان اول غلط میزیستم
روزها لبخند را بسیار تمرین میکنم مینشینم با خودم بالا و پایین میکنم... راه های رفته را تقدیر های خوانده را غصه های خورده را اندوه های مانده را
کاش دلتنگی علاجی داشت غیر از شاعری... غیر تنهایی ندیدم هیچ خیر از شاعری
در خیابان های دود آلود زیر نور ماه شاعری با رد پایی از غزل میرفت راه
شاعری با اشک هایی محو روی صورتش با تمام خنده های مبهم بی علتش شاعری با دفتری در دست از غمواره ها راه میرفت و به دورش گردش سیاره ها...
مبداش غم بود اما مقصدش پیدا نبود هیچ کس انقدر در انبوه شب تنها نبود
نیازمندی ها در حال حاضر به یک بادمجان سرخ کن اتوماتیک، پلوپز خیلی هوشمند، بعدش خورش بادمجان پز هوشمند، هال جمع و جور کن خود کار، یه چیزی به بچه ها بده بخورن تا ناهار آماده شه ی اتوماتیک و یک نعش کش جهت بردن جنازه ی من نیازمندیم!
بیدارید؟ دارم میرم بیتای بداهه امشبو بریزم تو کانال. درجا لفت دهنده ها کجای کانال نشستن 🚶🚶🚶
یک عمر تنها میسرودم گوشه ی ایوان در دفترم شبگریه های بی صدایم را
در کوچه های شهر غربت، راه میرفتم شاید ببیند آشنایی رد پایم را...
در اخرین بن بست شهرم خانه ای دارد طی کرده ام هرروز این راه خطایم را
از من گریزان است یا دل بسته مثل من کی میشود پایان دهد خوف و رجایم را
نشنیده حتی لحظه ای، بغض صدایم را بیگانه دیده چشم های آشنایم را
من شهرزاد قصه گویت نیستم دیگر سوزاند اتش دفتر پر ماجرایم را
هر قدر گفتم دوستت دارم، نگاهم کرد حتی نپرسید او دلیل ادعایم را
اری ببار ای ابر بی حاصل! ببار امشب باید بپردازد دو چشمت خون بهایم را...
اینجاست قلب کوچکم! خوش آمدی جانم امشب چه رونق داده ای خلوتسرایم را
تو اهل شهر دود و من اهل دهاتی پرت... یک گوشه هرشب میسرایم انزوایم را
بیدارم و دیدم تمام شهر خوابیدند لابد شنیده شهر امشب لای لایم را
دستی تکان دادی و رفتی و تنم یخ بست نه بغض وا کردم نه حتی دکمه هایم را