بداهه ی بین الدرسین!
امتحان دارم دوتا، دست از سرم بردار شعر
هی نیا روی مخ من، راحتم بگذار شعر
کودکی شیطان و بازیگوش و لجباز وسمج
میرسی بی موقع و هی میدهی آزار، شعر!
عشق از دل رفته را در دل هویدا میکنی
عقل را هم میکشی ما بین این پیکار، شعر
میز و ماژیک و مداد و دفتر و چای و کتاب
میکنی ابیات را در ذهن من تکرار، شعر
تا تمرکز میکنم، یکباره میجوشی و باز
میچپانی توی مغزم قدر یک خروار شعر
باید از آن درس منطق جزوه برداری کنم
جای هر صغری و کبری چیده این خودکار شعر
شعر آخر آب و نان شد؟ شعر هم شد زندگی؟
مثل تو من نیستم یک شاعر بیکار، شعر!
نیست یادت؟ نیمه شب تا صبح کنج این اتاق
مینشستم با تو و با دفترم بیدار، شعر
مینوشتم اشک می آمد کنارش مینشست
آخرش هم کاغذی شد بر تن دیوار، شعر...
...
این غزل را هم نوشتم، تا دلت را نشکنم
بیش از این لطفا به من دیگر نکن اصرار شعر
بیت هایت را بیا بردار و از اینجا برو
بار آخر باشد، این هم آخرین اخطار شعر
کاش می شد در جواب آن سوالات عجیب
مینوشتم آزمونم را فقط یکبار شعر...
ریحانه ابوترابی
https://eitaa.com/joinchat/4077519164C6ffca5f589
به روی دست بالا رفته عکس خنده های تو
و میگریند مادرها و دخترها برای تو
تمام پهلوان ها دور هم سر در گریبانند
و دخترها غزل ها گفته اند از ماجرای تو
زنی با اشک چادر میکشد بر روی تابوتت
شهید غیرتی و پرچم عفت لوای تو
عجیب اینجاست:"معراج شهیدان در خیابان است "
ببین جا مانده در سرخی خونت رد پای تو
صدای غیرتت، خواب خیابان را تکان میداد
کلاغان را پرانده هیبت فریاد های تو
نشان دادی رگ غیرت به چاقوهای دل هرزه
دهان خنجر آب افتاد از خشکی نای تو
شهادت سرمه ی زیبنده ی مردان میدان است
کشیده خالقت آن را به چشم با حیای تو
به جان جوجه گنجشکان، حریم امن بخشیدی
پریدن از قفس تا آسمان ها شد جزای تو
پیامت در دهان شهر میچرخد که میگویی:
"اگر من مَردم، ای ناموس، جان من فدای تو"
حیا و عفت و غیرت برایت اشک میریزد
گمانم حضرت عباس(ع) باشد در عزای تو
https://eitaa.com/joinchat/4077519164C6ffca5f589
#شهید #الداغی
#شهید_غیرت
#سبزوار
#ریحانه_ابوترابی
قدری میان سینه بمان! پابه پا نکن
این چشم را به اشک روان مبتلا نکن
اینقدر راز های مرا بر ملا نکن
غمگینم و تمام سرم درد میکند...
داری میان سینه ی من زار میزنی
هی اشک میشوی و مرا جار میزنی
قمری! چقدر بر در و دیوار میزنی؟!
من هم شکسته بال وپرم! درد میکند
یک گوشه کنج قلب من آهسته لال شو!
بلوابه پا نکن، بنشین! بیخیال شو!
اصلا بیا و فارغ ازین قیل و قال شو!
از قیل و قال، گوش کرم درد میکند
هرجا همیشه همنفس محفل منی
ای غم، گمان کنم که تو آب و گل منی
شاید خدا تویی که میان دل منی
دل را به هرکجا ببرم درد میکند
میخواستم بخندم و ساکت شوی نشد
گفتم کمی قدم بزنم، میروی... نشد
هرکار کرده ام نشوم منزوی... نشد
من بند بند شعر ترم درد میکند
با تو تمام عمر خودم را گریستم
دائم غزل نوشتم و دائم نزیستم
حتی نشد درست بفهمم که کیستم
ای مرگ ! جان مختصرم درد میکند
#ریحانه_ابوترابی
https://eitaa.com/joinchat/4077519164C6ffca5f589
میان روز نشستم شب از سرم بپرد
که باد فکر تو را از خیال من ببرد
نشستم و به هوای تو شعر میخواندم
به این خیال که این روزگار میگذرد
نشد...
نشد که خلاص از تب هراس شوم
ازین جهنم وابستگی خلاص شوم
چرا دروغ؟ من دلشکسته ترسیدم
برنجی و بروی! باز التماس شوم!
قدم زدم که تورا بین راه بگذارم
که باز نام نفس روی آه بگذارم
که از نگاه تو و خنده هات توبه کنم
که اسم خواستنم را گناه بگذارم
به دل تشر زده، بدگویی تو را کردم
برایش از تو و ظلمت دلیل اوردم
دلم شکست دلم از خودم بدش امد
دلم گرفت دلم خواست زود برگردم
دلم که هرچه که گفتم دروغ میپنداشت...
که جای هر غم جا مانده ای، گلی میکاشت
دلم، همین دل پرعشقِ خوش خیالِ لجوج
که هرچقدر خواستم که بگذرم... نگذاشت
و خب... نشد بتوانم... رسید جان به لبم
تپید فکر تو در لحظه لحظه روز و شبم
چگونه دل ببرم؟ ادعای توخالی...
همیشه چند قدم از دل خودم عقبم
دلم برای خودم سوخت، من چه غمگینم
فقط بخاطر اینکه تورا نمیبینم؟
به این دلیل که شاید مرا نمیخواهی...
شبانه شعر نوشتم برای تسکینم؟
عجب....
چه قصه ی شومی...
چه رنج ارزانی...
هزار حیف ازین اشک های پنهانی
خداکند شبی از قلب کوچکم بروی
چه خوب تر که مرا بیشتر برنجانی
#ریحانه_ابوترابی
https://eitaa.com/joinchat/4077519164C6ffca5f589
دختر اردیبهشتی نازپرورده ی رنج کشیده
تنها هدیه تولدی که میتوانم به تو بدهم و خوشحالت کنم اینست که به توی 80، 90 ساله، بباورانم بیست ساله ای.
فردا برایت یک شمع بیست سالگی بگیرم و بگذارم روی یک تکه تیتاپ و بگویم فوت کن به افتخار بیست سالگی ات! باورت میشود؟
نه نمیشود!
یادت هست یک جای زندگی به خودت باوراندی هیچکس نیست و فقط خودت هستی پس از پسش بربیا؟ هنوز هم باور داری!
خب بیا این را هم باور کن. بیا و فردا یکبار برای همیشه باور کن همین ده سال پیش به دنیا آمدی!
بیست ساله هستی و دو بچه داری و داری تحصیلات تکمیلی میخوانی!
وااااااو! چقدر جلویی! چقدر خووووب. یعنی با دودوتا چارتای ادم های این زمانه چقدددددر خووووب!
خب حالا لطفا بیا و در آینه به خودت نگاه کن. خودت راببوس. بگو از خودت راضی هستی!
و با انرژی دست بلند کن و هرآرزویی داری را چنگ بزن.
نگو دیر است. تازه بیست ساله ای
نگو از من گذشته. تو تازه بیست ساله ای.
...
دختر اردیبهشتی ِ پر از آرزوی دستخورده شده!
میدانی اگر الان به خودت نباورانی که بیست ساله ای، ده سال دیگر دلت میخواهد به خودت بباورانی که سی ساله ای! میدانی...
اینجا بنشین. نرو. میخواهم امشب تا صبح باتو حرف بزنم
جای هرکس که باتو حرف نزد...
هیچ وقت از اسمت راضی نبودی
ریحانه ها ناخن به گلبرگشان بیفتد پژمرده میشوند.
توباید یک چیز زمخت تر میبودی. کرگدن البته نام خوبی برای تو نیست. ولی من خیلی تورا یعنی خودم را به این اسم صدا کردم. یکبار وقتی از ته دل خندیدم سریع تمام روح و جسمم تعجب کرد. باورت میشود؟ این حس غریب را نمیشناخت!
ادم ها با احساسات گوناگون در این دنیا انس گرفته اند. شادی، غم، تعجب، ترس، افتخار، ناامیدی...
من حس شادی را نمیشناختم. من میخندیدم و تعجب میکردم. این دیگر چیست؟! چه بلایی سرم آمده بود؟!
چه داشتم میگفتم؟ ها! کرگدن.
آن موقع به خودم گفتم چقدر کرگدنی!
چرا کرگدن؟ پوستش که کلفت است به کنار! گردنش را دیده ای؟ چندتا بغض تویش جا میشود؟ 10 تا؟ صد تا؟ هزارتا؟
شاخ بی فایده اش را دیده ای؟ خیلی خنده دار است. با آن پاهای کوچک و وزن ترسناک. انگار همیشه توی باتلاق راه میرود
خب. کرگدن من بودم. با شاخ بی فایده ام! با آن پوست کلفت و گلوی گشاد پر از بغض. و گذران زندگی ای که شبیه رقصیدن در باتلاق بود...
ریحانه؟ چه اسم خنده داری...
ممنون به دنیا آمدی ممنون که اینجایی
ممنون نجاتم دادی از این چاه تنهایی
ممنون پذیرفتی بهشتت را بپیچانی
با اینکه غمگینی در این زندان دنیایی
ممنون به من یک باغ آلاله نشان دادی
از تو تشکر میکنم انقدر زیبایی
اصلا کسی یادش نبود این مرده، جان دارد!
در من دمیدی با نفس های مسیحایی
ممنون صبوری، مهربانی، عشق می ورزی
از عشق صحبت میکنی هر وقت هرجایی
ممنون علی رغم شکستن های دیروزت
هرشب میان ناامیدی فکر فردایی
من رعد و برق ناگهانم، تیز میبارم...
ممنون برای اشک های من مهیایی...
ممنون که در آیینه ام هرروز میخندی
ای کاش یک شب روی من آغوش بگشایی
#برای_خودم
#ریحانه_ابوترابی
https://eitaa.com/otaghekonji
تنهاتر از درختی
در روستای متروک
بین کویر بی آب...
این است حال و روزم
شاید چه بهتر اینکه
یکروز شاخه شاخه
در آتش خیالت
هیزم شوم
بسوزم
....
داری تو خیابون میری
یهو یکیو از دور با دوستت که 12 سال پیش فوت کرده اشتباه بگیری
لبخند بزنی ک سلام بدی
بعد یادت بیاد اون مرده...