با خودم فکر میکنم
ادم اگر خودش را دوست داشته باشد
امکان ندارد بتواند تورا دوست داشته باشد
من انگار اصلا خودم را دوست ندارم....
دوست دارم
یک بلیط رفت بگیرم
تا خانه ای کوچک در بهشت
یک کوپه ی دربست
بدون هیچ آدم اضافه ای
لباس های راحتی را به بچه ها بپوشانم
و قبل از آنکه ازاین دیرتر شود برویم
فقط برویم خانه...
مثل وقت هایی که پسرم از خستگی مهمانی و راه رفتن و بازی، بی طاقت میشود و گریه می کند:(فقط برویم خانه...)
دلم میخواهد فقط بروم خانه...
مهدی دو سال و هشت ماهه ست
روز زیاد اذیت میکند.
شب ها که میخوابد کنارم، تا خواب برود دائم یک جمله را با لحن های مختلف تکرار میکند تا خواب برود:
مامان دوسِت دارم...
میشنوم و خنده ام میگیرد. انگار با هرجمله میخواهد یکی از اذیت های طول روزش را ببخشم
یعنی اذیتت کردم اما دوستت دارم
بدی کردم اما دوستت دارم...
.....
.....
....
یاحسین
حسین جان...
...حسین جان
بدم اما دوستت دارم....
دوستت دارم....
دوستت دارم....
دوستت دارم...
آنچه با من بود بی تو ماندن بود
در خیابان های باران خورده بعد از تو
راز رویا تو شوق فردا تو♪♪♫♫♪♪♯
از جهان تنها تو را میخواهم اما تو
جای دل کندن جان بخواه از من
من که میمیرم برای زندگی با تو
حسین غیاثی
#روزمره_نگاری
وقتی نام همه خاندانت اسامی ائمه است
#الحمدلله
خب زهرا جان!😍
امام اول؟ علی
امام دوم؟ حسن
_آره بابای سجاد! ولی سجاد خیلی میزنه 😐
_عه؟ 🤔خب امام سوم؟ حسین
امام چهارم؟ سجاد
_اما مامان سجاد اصلن خوب نیس. رفت تو اتاق بابا بی اجازه😠
_😐😶مامانجان!امام سجادولی خوبه 🙄
امام پنجم؟ محمدباقر
_آره دایی باقر😍
امام ششم صادق
_وای مامان! صادق لباس منو کشیده بود ول نمیکرد😐
امام هفتم کاظم
_اره اره بابای زهرا 😍
_امام هشتم رضا
امام نهم جواد
امام دهم هادی
_باباااااااا😍😍😍😍
-امام یازدهم حسن عسکری
امام دوازدهم مهدی
_مهدی ام که خیلی اذیت میکنه ☹️🙄
الان تصورش از ائمه چیه نمیدونم!
#روایت_نویسی
"سر جدت اگه ماء ماکو، نگو حمام موجود! الان من با کله کفی بچه چکار کنم"به عربی چی میشه؟ 😶😐
#نتیجه_گیری اخلاقی: امام حسین همینجوری خاکی_عرقی دوستون داره
https://eitaa.com/otaghekonji
#روایت_نویسی
"خلاص"
خداشاهده ساعت اذان مغربه و از صبح هیچی درست حسابی نخوردم.
احتمالا یه زائر پاشو گذاشته رو شیلنگ روزی ِمن!
اومدم صبحانه بخورم تا رسیدم گفت خلاص! 🖐️
ناهار که تو جاده بودیم. عصر یه جا ماکارونی میدادن آقا چه ماکارونی ای. همسر یکی گرفت! گفتم چرا یکی؟ فرمود من که سیرم شمام که غذا خور نیسید!
گفتم گشنه ایم. اینو میدم بچه ها یکی برا من بگیر. اونو دادم بچه ها رفت بگیره مرده لبخند زد گفت خلاص!😌🖐️
چند ساعت صبر کردم تا شام بشه تو راه حرم قبل نماز غذایی نمیدادن. به همسر گفتم یه چای شیرین عراقی بگیرید من قندم افتاده. موکب اول :خلاص🖐️
موکب دوم :داره دم میکشه ی به عربی!
رفتیم تا یه جا که برنج و خورش قیمه لوبیایی میدادن. سه نفر جلوم بودن. نوبتم شد :خلاص! دیدم اینا میخوان تیر خلاصو بزنن!
گفتم اینطوریه؟
دم حرم امام علی دو تا فلافل زدم با کوکاکولا. شد 50 تومن ایرانی.خیلی ام چسبید 😐
🚶♀️🚶♀️🚶♀️🚶♀️🚶♀️
https://eitaa.com/otaghekonji
#روایت_نویسی
کاش یه فکری به حال این مشترکات لفظی زبان عربی و فارسی بکنن!
کار دست ما میده
درسته که حافظه ی تصویری منم ضعیفه، ولی امروز بعد کلی صحبت و گرم گرفتن با خانم عربه، وقتی یهو اومد و باشووور گفت مععع السلاااام، منم انگار که الان اومده تو و کس و کارشونه و چه با ادبم هس! میگه با سلام!
گفتم علیییییک سلام. کیف حالک؟ ببخشید مزاحم شدیم و این حرفا
وقتی دیدم بقیه رم ماچ کرد و رفت تازه یادم اومد مع السلام یعنی خدافظ!
اینم همونه که سر برهنه تو اتاق بودباهم گپ زدیم. الان چادر چاقچور کرده. ☹️
#ایرانی_ها_خل_نیستند
https://eitaa.com/otaghekonji
هدایت شده از تبسم بهار
یادمه یه سال هم یه مبیتی رفتیم
ی خانواده کم فرهنگ دیگه با ما اونجا اسکان گرفتن. که قلیون میکشیدن
صابخونه هی میخواست ب من بفهمونه به اینا بگم قلیون نکشن
این که چرا در زبان عراقی باید به قلیون بگن نارجیله و تلفظش کنن نارگیله به من ربطی نداره
ولی دیگه خودتون تا تهش برید که من از حرف های خانم چه قصه هایی که در ذهنم نبافتم
ایرانی ها نارگیل میخورن؟ به این ایرانیا بگو نارگیل نخورن؟
ما نارگیل نداریم بدیم کسی بخوره؟
ما خیلی بدمون میاد کسی اینجا نارگیل بخوره؟
هاااااا... خانمه از نارگیل متنفره و داره درد دل میکنه
😐🚶♀️🚶♀️🚶♀️🚶♀️
#روایت_نویسی
اومد جلوی ون رو گرفت، اول مث بچه آدم خواهش کرد تمنا کرد بیاید موکب ما غذا بخورید، هرچی گفت قبول نکردن!
اونم دید اینجوریه یه نگا کرد وسر یه ثانیه گوشی راننده ون رو برداشت و رفت😌😌
هیچی دیگه
یه ساعتی اونجا دلی از عزا و غذا درآوردیم 💪
https://eitaa.com/otaghekonji
#مهران
این اون ور آبیا با اون زبون امیزآر الکنشون، تو روزنامه های نمدونم چی چی تایمز و یه چیزی پرسشون، باید حتما یه مقاله برن با این تیتر:
شهری در ایران که در ایامی از سال به پارکینگ ماشین ها تبدیل میشود.
و بعد بشینن با دهن باز توضیح بدن که: میلیون ها نفر آدم در ایام مشخصی از سال قمری یکباره چکار دارند که می آیند و ماشینشان را توی یک شهر خاص ول میکنند و میروند.
کجا میروند؟
https://eitaa.com/otaghekonji
#روایت_نویسی
دیشب مضطرب بودم چادری که شستم خشک نشه
امروز مرده شلنگو گرفت روم خنک شم 😃
برم خودمو پهن کنم یه جا🚶♀️🚶♀️
پ. ن:خداشاهده داشتم مینوشتم یکی دیگه شلنگ گرفت رو گوشی
#نه_به_آب_شلنگی
#بله_به_آب_پودری
https://eitaa.com/otaghekonji
#روایت_نویسی
بچه هام دیگه فارسی نمیفهمن
گومی زهرااااا... تعاااال🤦🤦🤦
https://eitaa.com/otaghekonji
#روایت_نویسی
دوست پیدا کرده بچم😎🤦🤦🤦🤦
فقط یه بدی این بچه عراقیا اینه که به بغل اعتقاد عمیقی دارن.
زهرا رو کبود و له از لای دستای فِدِک کشیدم 🚶♀️🚶♀️🚶♀️
https://eitaa.com/otaghekonji
#روایت_نویسی
این میز پذیرایی بچه هاست
اما همه گزینه ها روی میز نیست!
نصفشو خوردن
نصفشو نگرفتیم
نصف دیگه شم دستشونه!
حالا اینکه در معنای نصف چه خللی وارد کردم رو حداد عادل ببخشه!
https://eitaa.com/otaghekonji
#روایت_نویسی
اینجا سرگردنه است!
چند نفری میریزند سر آدم
یکی اینجا، یکی دو قدم جلوتر، یکی چهارقدم...
چیزی نمیگیرند...
فقط میدهند! آب، شربت، خنکی اب پاش، عطر، هندوانه، چای، قهوه، غذا....
اینجا سر گردنه است
نگهت میدارند
اما به زور نمیگیرند
به التماس میدهند...
به اشک میدهند
به خنده میدهند
به فارسی و عربی می دهند...
از مالشان میدهند
میتوانستند جان هم میدادند
...
بخواهی، طلب کنی، جان هم میدهند...
....
....
....
ای حسین بگو شدی فدای کی
که همه فدات میشن یکی یکی...
https://eitaa.com/otaghekonji
#روایت_نویسی
#عشق_مشترک
#زبان_مشترک
میزبان عرب:گذا (غذا) میخوی؟ (میخوای)
میهمان ایرانی:شکرا! لا!
من:ماء موجود؟
میزبان:آب؟ نعم!
صابخونه به زهرا :سلام فرمانده بخون!😍
من:اقرئئ مامان 😍
من:مع السلام
صابخونه عرب:خداحافظ😃
😃😃😃
پنج سال دیگه اینا به لهجه عربیِ فارسی سخن میگویند ما به زبان شیرین عربی تکلم میکنیم انشالله😅
https://eitaa.com/otaghekonji
#روایت_نویسی
این دخترهای سه چهارساله ی زائر حسین ع در پیاده روی، رمق را از آدم میگیرند
عرق که میکنند
خسته که میشوند
تشنه که میشوند
زمین اگر بخورند
کی میرسیم هایشان...
یا هراس گم شدن در شلوغی...
حتی غریبی کردن با مهربانی و محبت ِ میزبانان...
یا فرار کردن از نوازش مردهای بزرگ غریبه...
این دخترهای سه چهارساله ی درحال پیاده روی آدم را بهم میریزند
وقتی در حد چند ساعت استراحت در مبیت سراغ بابا را میگیرند
غربت و خستگی و اوارگی بین راه جوری ست که فقط نوازش قرارشان میکند...
کاش میشد شور و نشاط و بازی و شوخی را گذاشت کنار و نشست زیر آفتاب و زار زد....
https://eitaa.com/otaghekonji
#روایت_نویسی:
دارن شعار میدهند :
ابد والله یازهرا ماننسی حسینا
زهرا جان به خدا قسم تا ابد حسین را فراموش نمیکنیم
این ها آلارم هشدار وسط راهپیمایی اند
یادت نرود برای چه آمده ای! زایر!
https://eitaa.com/otaghekonji
نخل کوچک، خرماهایش را، روبه آفتاب ها گرفته بود
تا برسند...
تا به کمال برسند...
https://eitaa.com/otaghekonji
#روایت_نویسی
در این ولوله ی پذیرایی از زایر
عرب ها تشنه ی روضه و عزاداری اند...
شده چند قدم هروله
چند قطره اشک
چند دقیقه کوتاه سینه زدن
موکب را رها کردند و عزادار شدند
..
دیدم و نوشتم...
https://eitaa.com/otaghekonji
#روایت_نویسی
فکر میکردم بد سفر است. اضطرابش را داشتم. گفتم تا حرم میرویم بیچاره میکند. پیاده روی؟ مهدی؟
حالا که آمدیم قرار دارد.
از همه چیز میخورد
اب به زوار میدهد
پیاده میرود
کالسکه سوار میشود
در هر شرایطی دنبال بازیگوشی اش هست.
روزی کودکانه ش هم سر وقت میرسد
نوشمک!
ولی نه روی شانه پدرش میخوابد نه کالسکه
دوباره رفتیم موکب تا زیر کولر استراحت کند و بعد راه بیفتیم...
من بیرون نشسته م. به تماشای زایران حسین
دارم مینویسم و با چشم هام دنبال زهرا میگردم...
کجا رفت؟...
https://eitaa.com/otaghekonji
#روایت_نویسی
این روزی من نبود
تا عکس گرفتم یک تنه خوردم و داااااغ ریخت رو دستم
داشت میرفت تاول بزنه که یخ پیدا کردیم و الحمدلله نزد!
آقا آتیش این عربا داغ تر از ایرانیاس.
منظورم این نیست که آتیششون تند تره
میگم یعنی آتیششون داغ تره 🤦😶
آتیش جهنمم که عربیه!
تقوا پیشه کنید 😃
https://eitaa.com/otaghekonji