📚 ✓ #تمام_زندگی_من
🖊 ✓ #طاها_ایمانی
🔍 ✓ #قسمت_بیست_و_سوم
📍 رویای طوفانی
برای فرار زمانبندی کردم و در یه زمان عالی، نقشهام رو عملی کردم... وسائل و پاسپورتم رو برداشتم و مستقیم رفتم سفارت... تمام شرایط و اتفاقات اون چند سال رو شرح دادم... من متاهل بودم و نمیتونستم بدون اجازه متین به همراه پسرم، ایران رو ترک کنم...
شرایط خیلی پیچیده شده بود... مسائل دیپلماتیک، اغتشاشهای ایران، عدم ثبات موقعیت دولت در ایران که منجر به تزلزل موقت جهانی اعتبار دولت شده بود و... دست به دست هم داده بود...
هر چند من دخالتی در این مسائل نداشتم اما احساس گناه میکردم... که در چنین شرایطی دارم ایران رو ترک میکنم... هر چند، چاره دیگهای هم نداشتم... هیچ چارهای ...
متین خبردار شده بود... اومد سفارت اما اجازه ملاقات بهش ندادن...
دولت و وزارت خارجه هم درگیرتر از این بود که بخواد به خروج بیاجازه یه تبعه عادی رسیدگی کنه... و من با کمک سفارت، با آرتا به لهستان برگشتم...
پام که به خاک لهستان رسید از شدت خوشحالی گریهام گرفته بود...
برام هتل گرفته بودن و اعلام کردن تا هر زمان که بخوام میتونم اونجا بمونم... باورم نمی شد...
همه چیز مثل یه رویا بود... اما حقیقت اینجا بود... یه رویا فقط تا پایان خواب ادامه داشت... جایی که بالاخره یه نفر صدات کنه و تو از خواب بیدار بشی... مثل رویای کوتاه من، رویایی که کمتر از یک ماه، طوفانی شد...
کم کم سر و کله افراد عجیبی پیدا شد... افرادی که ازم میخواستن علیه اسلام، حقوق زنان، حقوق بشر و... در ایران صحبت کنم... هنوز ایران درگیر امواج شدیدی بود اما اونها میخواستن با استفاده از من... طوفان دیگهای راه بندازن...
افرادی که میخواستن من رو به اسطوره آزادی خواهی در تقابل و مبارزه با جامعه ایرانی تبدیل کنن...
ادامه دارد...
➕ به #اون_ور_آب بپیوندید 👇
🆔 @Oun_Vare_Ab