eitaa logo
🇵🇸دختࢪےچادࢪےام🇵🇸
792 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
57 فایل
•﷽• •ٺوآدم نیستے🧕 •این ࢪاخدادࢪگوش مݩ گفتہ🌻🌱 •ببیݩ بیرون زدھ از زیرچادربال پروازت💕 شـــــ🌿ـڔۉطـ https://eitaa.com/shorotdokhtarychadoryam ناشناس نظرت بگو جانا😍 https://harfeto.timefriend.net/17114397532647
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 🇵🇸 طلاب شهید 🇮🇷
🔰 لوح | سرباز امام 🔺 سپهبد قاسم سلیمانی: والله واالله والله از مهمترین شئون عاقبت‌بخیری رابطه قلبی ما با این حکیمی است که سکان انقلاب را به دست دارد. 🔹@maktabe_hajghassem | مکتب حاج قاسم🔺
سلام🌱✋🏻 میخوایم سیڵ صلوات براے راھ بندازیم ۳ࢪوز تا آسمانےشدن‌سرداࢪ🕊 لینڪ ثبت تعداد صلواتـــــ ♥️°•↯ https://EitaaBot.ir/counter/b1m4f
🌸🍃 چادرم تاج بهشتی است که برسردارم👑 یادگاری است که ازحضرت مادردارم💞 تیرهابردل دشمن زده باهرتارش🎯 من محال است که آن را ز سرم بردارم☺️ ↳⸽🦋 https://eitaa.com/ourgod
🌱🌈 شهیدان زنده‌اند» چهل حکایت از حضور شهدا در دنیا پس از شهادت است که به همت گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی گردآوری شده است. https://eitaa.com/ourgod
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️🌿 فروختن آب به کسی که تو بیابون مونده،کار آسونیه که هر کسی میتونه اون رو انجام بده؛ اما موفقیت در انتظار کسیه که به صحرانشینا ماسه بفروشه...! ~🍃°┅💙✿💙┅°🍃~ ʝơıŋ➘ https://eitaa.com/ourgod
همه چی قراره بهتر بشه😊 https://eitaa.com/ourgod
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️🍃 عمه_ قربونت عزیزم کاری نداری؟ _سالم برسونین خداحافظ با خداحافظی عمه گوشی رو گذاشتم سرجاش...از جا بلند شدم رفتم سمت آشپزخونه برای صحبتهای مادر دختری که آخرش ختم میشد به نصیحتهای مامان! پوست دور گوجه فرنگی رو مارپیچ می گرفتم تا بتونم شکل گلش کنم برای تزیین ساالد! _باز حس کدبانو بودن تورو گرفت؟ نگاهی به عطیه که با کتاب قطور دستش وارد آشپزخونه شده بود کردم و عمه به جای من جواب داد_دخترم یک پا کدبانو هست برای عطیه چشم ابرو اومدم که چشم غره ای به من رفت و به کلم هایی که سسی بود ناخنک زد ...آروم زدم پشت دستش _یک ساعته دارم روش و صاف و تزئین میکنم اخمی کرد_خب حاال باز تو یک کاری انجام دادی عمه زیر برنجهاش رو که دمش باال اومده بود کم کرد_طفلکی محیا که از وقتی اومده داره کار میکنه ...توچیکار کردی؟ چپیدی تو اتاق به بهونه درس خوندن! خندیدم که کوفت زیرلبی به من گفت و بلندتر ادامه داد_نه خیر مثل اینکه توطئه عمه و برادرزاده است علیه من گل گوجه ایم رو وسط ظرف گرد ساالد و روی کلم های بنفش گذاشتم وزیرلب گفتم: حسود پشت چشمی نازک کرد و کتابش رو انداخت روی سنگ کابینت_ چه خبره مامان دومدل خورشت کم تحویل بگیر این امیرمحمدت رو! عمه گره روسریش رو مرتب کرد_نگو مادر بچه ام دیر به دیرمیاد نمی خوام کم و کسر باشه میدونم خورشت کرفس دوست داره برای همین کنار مرغ درست کردم براش لحن مادرانه عمه دلم رو لرزوندو عطیه هم کنار من روی زمین نشسته بود با پوف بلندی پوست خیار سبز دستش رو پرت کرد توی سینی و اخمهاش سفت رفت توی هم! https://eitaa.com/ourgod