مادر شهید سعید علیزادهـ میگفتـ
سعید ببینـ..:
برو من کاری ندارم
یا شهید میشیـ
یا سالم بر میگردیـ
من حوصله جانباز ندارم😁🌱
@Ourgod 🌱
🇵🇸دختࢪےچادࢪےام🇵🇸
سلـام دوستـانــ 🤗🌿♥️ روزتـونـــ بـخیـــر☺️🌹 قراره تا پسفردا کہ جمعست ۶۰۰۰ تا صلوات به نیت امام
اتمامـ ختمــ🤗✨
هرحاجتے ڪہ دارین قبول باشہ انشاالله♥️🌱
رفیقشہیدمیدونےیعنےچے؟؟
یعنے:...↷°"
•| وقتے گناه درِ قلبت را مےزند
•| یاد نگاهش بیوفتــے....
•| و در و باز نکنے...‹‹‹😌
•| یعنے محرم اسرار قلبت
•| آن اسرارےکه هیچکس نمےداند...
•| بین خودت و...
•| خــ♡ــدا و...
•| رفیق شهیدتــــ♡
•| باشد...‹‹💔••
↺امتحان کن...
̶زندگےات زیباترمےشودツ
#شہید_حاج_حسین_خرازے ♡
@ourgod 🌱
امام زمان :
بہ شیعیان و دوستان بگویید ڪہ خدا
را بہ حق عمہ ام #حضرت_زینب "س"
قسم دهند،ڪہ فرج مرا نزدیڪ گرداند.
(📔به نقل از شیفتگان حضرت مهدی
علیه السلام ج 1، ص 251)
@ourgod 🌱
سلـــــام روزتون بخیر و شادے☺️🌹
رمان چند دقیقہ دلت رو آرام ڪن تموم شده و ما از فردا با یڪ رمان جدید و جذاب در تدمتتون هستیم😊🍃
پی دی اف رمان هفتگے هم سنجاق شده و میتونید از خوندنش لذت ببرید😉🌿
@ourgod 🌱
از دختـر جوانے پرسیدند:
از چہ نوع آرایشے استفاده مےڪنے؟
گفت اینہا رو بہ ڪار مےبرم:
ﺑراے لبانم.........راستگویے
براے صدایم......ذڪر الله
براے چشمانم....ﭼــشم پوشـے از حرامـات
براے دستانم.....ڪـمڪ و یارے بہ مستمندان
براے پاهایم......ایـــستادن براے نماز
براے قامتم.......ســـجده بردن براے الله
براے قلبم..........حـــب الله
بہ فڪر کر نمازت باش مثل شارژ موبایلت!
با صداے اذان بلند شو مثل صداے موبایلت!
از انگشتات واسه اذڪار استفاده ڪن مثل صفحہ ڪلید موبایلت!
قرآن رو همیشه بخون مثل پیامهای موبایلت!
آروم بگو
(خدایا من عاشق توام و بہ تو نیاز دارم
بہ قلب من بیا)
@Ourgod 🌱
🌱♥️🌱♥️🌱♥️🌱🌹
♥️🌱♥️🌱♥️🌱🌹
🌱♥️🌱♥️🌱🌹
♥️🌱♥️🌱🌹
🌱♥️🌱🌹
♥️🌱🌹
🌱🌹
🌹
✨ #ششمین_روز_چلہ
✨ #دعاے_توسل
🌹
🌱🌹
♥️🌱🌹
🌱♥️🌱🌹
♥️🌱♥️🌱🌹
🌱♥️🌱♥️🌱🌹
♥️🌱♥️🌱♥️🌱🌹
🌱♥️🌱♥️🌱♥️🌱🌹
قراره هرروز دعارو علاوه بر حاجت روایے بہ نیابت یکے از شہدا بخونیم🤗♥️
شہید ششمین روز🌹👇🏻
✨ #شہید_ابولقاسم_عبورے
حاجتاتون قبول انشاالله🌿🌺
•••[♥️]•••
💬مےگفت:
”سـرباز امام زمان(عج) اهل توجیہ نیست...“
راست مےگفت...👌
یہ عمـر خودمون رو با سـربار بودن از سـرباز بودن تبرعہ کردیم
🌿توجیہ کافیہ
باید بلند شیم
وقتہ #یاعلے گفتنہ
وقت عمل کردن
وقت اینکہ شعار رو بذاریم کنار...😕
بیا از همین امـروز شروع کنیم🌱😁
یہ شروع دوباره...
#حواسمـــوڹ_باشہ
نسل ما نسل ظهور است
#اگـــــربـــــرخیزیــــم💪
أَبْـنٰـاءُالـزَّهْـرٰاء
🌱🦋💫ـــــــــــــــ..
#صـَلَـوآٺبِـفـرِښـٺمُـۏمِـڹ 📿
•
@ourgod
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
🌹قــسـمـت اول
(زمــانـــے بـراے زنـدگــے)
حتی وقتی مشروب نمی خوردم بیدار شدن با سردرد و سرگیجه برام عادی شده بود ... کم کم حس می کردم درس ها رو هم درست متوجه نمیشم ... و ...
هر دفعه یه بهانه برای این علائم پیدا می کردم ...ولی فکرش رو نمی کردم بدترین خبر زندگیم منتظرم باشه ...
بالاخره رفتم دکتر ... بعد از کلی آزمایش و جلسات پزشکی... توی چشمم نگاه کرد و گفت ...
- متاسفیم خانم کوتزینگه ... شما زمان زیادی زنده نمی مونید ... با توجه به شرایط و موقعیت این تومور ... در صد موفقیت عمل خیلی پایینه و شما از عمل زنده برنمی گردید ... همین که سرتون رو ...
مغزم هنگ کرده بود ... دیگه کار نمی کرد ... دنیا مثل چرخ و فلک دور سرم می چرخید ...
- خدایا! من فقط 21 سالمه ... چطور چنین چیزی ممکنه؟... فقط چند ماه؟ ... فقط چند ماه دیگه زنده ام!! ...
حالم خیلی خراب بود ... برگشتم خونه ... بدون اینکه چیزی بگم دویدم توی اتاق و در رو قفل کردم ... خودم رو پرت کردم توی تخت ... فقط گریه می کردم ... دلم نمی خواست احدی رو ببینم ... هیچ کسی رو ...
یکشنبه رفتم کلیسا ... حتی فکر مرگ و تابوت هم من رو تا سر حد مرگ پیش می برد ... هفته ها به خدا التماس کردم ... نذر کردم ... اما نذرها و التماس های من هیچ فایده ای نداشت ... نا امید و سرگشته، اونقدر بهم ریخته بودم که دیگه کنترل هیچ کدوم از رفتارهام دست خودم نبود ... و پدر و مادرم آشفته و گرفته ... چون علت این همه درد و ناراحتی رو نمی دونستن ...
خدا صدای من رو نمی شنید ..
ادامه دارد...
#ڪپے_ممنوع⛔️🌱
@Ourgod
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
🌹قــسـمـت دوم
(مـســیـحــے یـا یـهـودے)
یه هفته دیگه هم به همین منوال گذشت ... به خودم گفتم...
- تو یه احمقی آنیتا ... مگه چقدر از عمرت باقی مونده که اون رو هم داری با ناله و گریه هدر میدی؟ ... به جای اینکه دائم به مرگ فکر می کنی، این روزهای باقی مونده رو خوش باش ...
همین کار رو هم کردم ... درس و دانشگاه رو کنار گذاشتم ... یه لیست درست کردم از تمام کارهایی که دوست داشتم انجام شون بدم ... و شروع کردم به انجام دادن شون ... دائم توی پارتی و مهمونی بودم ... بدون توجه به حرف دکترها، هر چیزی رو که ازش منع شده بودم؛ می خوردم ... انگار می خواستم از خودم و خدا انتقام بگیرم ... از دنیا و همه چیز متنفر بودم ... دیگه به هیچی ایمان نداشتم ...
اون شب توی پارتی حالم خیلی بد شد ... سرگیجه و سردردم وحشتناک شده بود ... دیگه حتی نمی تونستم روی یه خط راست راه برم ... سر و صدا و موسیقی مثل یه همهمه گنگ و مبهم توی سرم می پیچید ... دیگه نفهمیدم چی شد ...
چشم باز کردم دیدم توی اورژانس بیمارستانم ... سرم درد می کرد و هنوز گیج بودم ... دکتر اومد بالای سرم و شروع به سوال پرسیدن کرد ... حوصله هیچ کس رو نداشتم ... بالاخره تموم شد و پرستار پرده رو کنار زد ...
تخت کنار من، یه زن جوان محجبه بود ... اول فکر کردم یه راهبه است اما حامله بود ... تعجب کردم ... با خودم گفتم شاید یهودیه ... اما روبند نداشت و لباس و مقنعه اش هم مشکی نبود ... من هرگز، قبل از این، یه مسلمان رو از نزدیک ندیده بودم ...
ادامه دارد...
#ڪپے_ممنوع⛔️🌱
@Ourgod