#عشق_با_طعم_سادگی❤️🍃
#پارت60
با توقف ماشین نگاهم رو از روبه رو گرفتم_ممنون نمیای خونه؟
کمی روی صندلیش چرخید روبه من _نه ممنون سالم برسون
دستم رو جلوبردم تا باهاش دست بدم که فقط به دستم نگاه کرد
اعتراض آمیز گفتم: امیرعلی
_ببین محیا چیزه...
چشمهام و ریز کردم_چیزه...!
اوفی گفت و دستهاش رو نشونم داد_عجله داشتم فکر کردم دیرشده ممکنه بری برای همین
دستهام...
نزاشتم ادامه بده و یک دستش رو گرفتم و همراه دست خودم تو هوا تکون دادم که به حرکتم و
صورتم که به طرز بامزه ای کش اومده بود خندید
_دختر خوب خب مگه اجبار داری دستت سیاه میشه
شونه هام رو باال انداختم و دستش رو رها کردم_من فرق میکنم امیرعلی... عیب نداره سیاه بشه
ولی دستم و رد نکن غصه ام میگیره
بازهم نگاهش از اون نگاه هایی شد که دل آدم و میبرد...دستم رفت سمت دست گیره و درو باز
کردم ...ولی امشب باز گل انداخته بود شیطتم سریع چرخیدم و انگشت سیاهم رو روی دو گونه
امیرعلی کشیدم که چشمهاش گرد شدو ومتعجب از کار من!
با لحن بچگانه ای گفتم: حاال اینم تنبیهت آقا ...حاال مجبوری صورتت رو هم بشوری
لبخند دندون نمایی زدم که به خودش اومدو خندید...به خودش توی آینه کوچیک ماشین نگاه
کرد_عجب تنبیهی ببین باصورتم چیکار کردی؟
مثل بچه های تخس گفتم: خوب کردم
یک ابروش خیلی بامزه باال رفت ...دیگه داشت بی پروا میشد قلبم برای بوسیدن گونه اش سریع
از ماشین بیرون پریدم و خم شدم توی ماشین _سالم برسون به همه از عمو احمدهم از طرف من
تشکرکن
https://eitaa.com/ourgod
#عشق_با_طعم_سادگی❤️🍃
#پارت61
کشیده و مهربون گفت: چشم بزرگیتون رومیرسونم
خداحافظی آرومی گفتم ولی قبل اینکه در رو ببندم...
_محیا... محیا...
اینبار بیشتر خم شدم توی ماشین _جونم؟
بازهم بی هوا گفته بودم انگار امیرعلی هم هنوز عادت نکرده بود به من و این بی پروایی قلبم , که
هر دولنگه ابروهاش بامزه باال رفت و لبخند زدو من رو به خنده انداخت !
منتظر نگاهش کردم که انگشتش رو محکم کشید روی بینیم و این بار من تعجب کردم و امیرعلی
ازته دل خندید
_حاال یک یک شدیم برو توخونه سرده
لبخند پررنگی روی صورتم نشست و قلبم جوشید برای این امیرعلی که کنارخودم تازه میدیدم
این شیطنتش رو ..اخم مصنوعی کردم که خنده اش جمع شدو لحنش جدی_ناراحت شدی؟
دستش رفت سمت جعبه دستمال کاغذی که من سریع و سرخوش گفتم :خیلی دوستت دارم
دستمال کاغذی خشک شد توی دستش و نگاه شکه شدش چرخید روی صورتم ...عجیب بود قلبم
بیقراری نمیکرد انگار دیگه حسابی کنار اومده بود با احساسهایی که موقع نزدیکی به امیرعلی
فوران میکرد!
به خودش اومدو بین موهاش دست کشید... دستمال کاغذی دستش رو روی بینیم کشید
_برو هوا سرده!
دستمال رو گرفتم و عقب کشیدم ...با لبخند مهربونی که به صورتش پاشیدم دستم رو به نشونه
خداحافظی تکون دادم وزنگ در خونه رو فشار ...در که با صدای تیکی باز شد امیر علی دستش رو
برام بلند کردو دور شد...من هم با انرژی که از حضورش گرفته بودم وارد خونه شدم ,درسته که
امیرعلی هنوز باقلبم کامل راه نیومده بود ولی شده بود یک دوست !یک دوست کنار واژه شوهر
بودنش برای همین هم خستگی اولین کالسم که بیشتر حول و حوش معارفه گشته بود دود شدو
به هوا رفت!
https://eitaa.com/ourgod
#عشق_با_طعم_سادگی❤️🍃
#پارت62
احوال پرسی های عمه با مامان هنوز ادامه داشت و من هم طبق عادت بچگی هام پایین پای مامان
کنار میز تلفن نشسته بودم و سرم روی زانوی مامان بود و مامان مشغول نوازش موهام!
مامان_آره اینجاست همدم خانوم...نه امروز کالس نداشته...گوشی خدمتتون...از من خداحافظ
سالم برسونین
تازه داشت خوابم میبرد از نوازشهای مامان که گوشی رو گرفت سمتم
_سالم عمه جون
عمه_ سالم عزیزم کم پیدا شدی؟
_شرمنده عمه کالسهام این ترم اولی یکم فشرده است من شرمنده ام
عمه_دشمنت شرمنده گلم میدونم... این عطیه هم که خودش رو روزها حبس میکنه تو اتاق به
بهونه درس خوندن من که باور نمی کنم می خونده باشه
خندیدم_چرا عمه می خونه من مطمئنم
عمه هم خندید _شام بیا پیش ما امشب امیرمحمدم میاد
احساس کردم توی صدای عمه یک شادی در کنار غمه از این دیر اومدن ها!
تعارف زدم با شیطنت _مزاحم نمیشم
خندید_لوس نکن خودت رو تو از کی تعارفی شدی ؟
من هم خندیدم_چشم عمه جون میام من و تعارف! من و که میشناسین فقط خواستم یکم مثل
این عروسها ناز کنم نگین عروسمون هوله!
مامان چشم غره ظریفی به من رفت و عمه اون طرف خط از ته دل قهقه زد!
_امان از دست تو به امیرعلی میگم بیاد دنبالت
_نه خودم میام ...می خوام عصری بیام کمکتون اون عطیه که فعال خودشه و کتابهاش!
عمه با لذت گفت: ممنون عمه خوشحال میشم زودتر بیای ولی نه برای کمک بیا ببینمت
_چشم
https://eitaa.com/ourgod
{✨🌙}
#شــبــآݩگآـــهــۍ
💞✨ا؎ دوسـت...⇩
همگی رهگذر هستیم
به کسی کینه نگیرید
دل بی کینه قشنگ است
به همه مهر بورزید
به خدا مهر قشنگ است
بشناسیدخدا را !
هر کجا یاد خدا هست
هر کجا نام خدا هست
سقف آن خانه قشنگ استـــــ^^|
j๑ïท➺https://eitaa.com/ourgod
💠وقتی #راهیان_نور برای ما فقط یک مسافرت شده و #تو
💠از همین مسیر #راهی_نور می شوی
💠ما اهل زمینیم و تو اهل #آسمان
شمادعوتی به↙️
♡♥◾کانــال نشــر تصاویـــر،ویدئــوهاونواهای مـــــداح شهیـد کربلایی حجت اللّٰه رحیمی ◾♥♡
https://eitaa.com/joinchat/3381264386Cabc12ef325
💎#میراث، اندیشکدهسبکزندگیاسلامی:
تخصصیترین کانال در حوزه #سبکزندگیاسلامی با رویکرد #قرآنپژوهی...
در بین هزاران کانال باید❤️به کانالی داد که ثمره آن تأملات زندگیساز باشد...
🔅سبک زندگی اسلامی
🔅تحریف سبک زندگی
🔅راهکارهای توحیدی موفقیت
🔅کلیپهای آموزشی
🔅تابلوهای آموزشی
🔅و دهها مطلب در زمینه
#سبک_زندگی، همه در... ⏬
ایتا👇🏼
🌐 http://eitaa.com/joinchat/2804023296C83f7060f0f
روبیکا👇🏼
https://rubika.ir/asz_mirras
#میراث، اندیشکدهسبکزندگیاسلامی
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
💠وقتی #راهیان_نور برای ما فقط یک مسافرت شده و #تو
💠از همین مسیر #راهی_نور می شوی
💠ما اهل زمینیم و تو اهل #آسمان
شمادعوتی به↙️
♡♥◾کانــال نشــر تصاویـــر،ویدئــوهاونواهای مـــــداح شهیـد کربلایی حجت اللّٰه رحیمی ◾♥♡
https://eitaa.com/joinchat/3381264386Cabc12ef325
هدایت شده از اطلاع رسانی گسترده حرفهای
✅ یکی از #معتبرترین فروشگاه های سیسمونی و لباس کودک با بیش از 30 سال سابقه 😊
🌹 حالا در پیام رسان #ایتا در خدمت شما هستیم😁
🔥بیشترین تنوع😱
💥بهترین کیفیت 😘
😍 ارزان ترین قیمت💰
👚انواع لوازم سیسمونی👶 و لباس بچه گانه از نوزادی تا 5 سال👖
👶 👉پسرانه 👧
👕 دخترانه👈 👚
👖 👉اسپورت 👈 👖
🇮🇷🇮🇷برای حمایت از تولید کننده ایرانی روی لینک پایین👇 ضربه بزنید 🇮🇷🇮🇷
https://eitaa.com/joinchat/1881014313C1b7e30eb94
هدایت شده از اطلاع رسانی گسترده حرفهای
✅ بِروز ترین و مُدترین #لوازم_خانگی، با کیفیت عالی و قیمت مناسب 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3755475031Cddecfc017c
خودتون بیاید ببینید، قیمتا واقعا عالیه🔝
اطلاعات بیشتر و ثبت سفارشات :
🆔 @mohebbemahdi
☀️ #ازدواج 😍😇 نکردی ⁉️
😍 واسطه گری ازدواج دائم با
💯 و 0️⃣6️⃣ (160) عقد دائم
🕌 مخصوص طلاب و متدینین
http://eitaa.com/joinchat/2774532107Cf9fca4f8c5
👥 مخصوص همه نوع افراد
https://eitaa.com/joinchat/139001926Cb60d0b4f60
💍 دائمی وتک همسری 😍👆
بسم الله الرحمن الرحیم✨🌱
ذڪࢪ ࢪوز چهارشنبه🔟دی
■•■•■•■•■•■•■•
ێٵحێ ۅ ێٵ ڨێۅݦ
https://eitaa.com/ourgod