〖🍭☘ 〗
#انگیزشے
••
•••
بعضےوقٺـــٰامیشہحتےبابھـونہهاۍکوچیڪهمشـــٰادشد...🙂
.
فقطکافیہاینبَهـونہهـٰاروواسخودٺبوجودبیارے...:")❤️'!
🌿|https://eitaa.com/ourgod
#خترونه❤️❤️
Laugh, that's why you were designed
بخند ، تو برای همین طراحی شدی
🌈https://eitaa.com/ourgod💜💚
#عشق_با_طعم_سادگی❤️🍃
#پارت77
یک گوله آرامش قل خورد توی وجودم و لبخند زدم و و دستش رو که ثابت شده بود روی گونه ام
بوسیدم
اخم مصنوعی کردو بازم اعتراض_محیا خانوم!
ل*ب چیدم و تخس گفتم: خب چیه ذوق کردم ...اولین دفعه ایه که دلت برای من تنگ میشه بعد
این همه مدت
نگاهش گم شد توی نگاهم_ ببخش محیا...میدونم ولی خب من....یعنی...
پریدم وسط حرفش و نزاشتم ادامه بده قصدم اصال گله نبود که ناراحتش کنم!برای همین با
شوخی گفتم:منم خیلی دلم برات تنگ شده بود بازم معرفت تو که اومدی دیدنم ! من که هر وقت
دلم تنگ شد فقط بهت زنگ زدم !
لبخند تلخی نشست روی صورتش – که اونم همیشه من ...
ادامه حرفش رو خورد و پوفی کشید...نمیدونستم یک جمله اینجوری بهم میریزه امیرعلی رو!
زل زد توی چشمهام_داره دوماه میگذره از عقدمون و من هنوز یک بار درست و حسابی نبردمتبیخیال گذشته دیگه...باشه؟!
گردش... خب بابا دیگه نمیتونه مثل قدیم سرپا باشه و کارها گردن منه ...من وببخش محیا
نمیتونم دوران عقد پر خاطره ای برات بسازم مثل بقیه...دیگه حاال میترسم از پشیمون شدنت!
این دومین گوله آرامش بود یعنی االن نفسهام بند شده بود به نفسهاش که میترسید از پشیمونیم
که من مطمئن بودم اتفاق نمی افته؟؟!
آروم گفتم: همین که هستی خوبه ...همین که حس کنم دوستم داری لحظه لحظه هایی رو که
باهات هستم برام میشه خاطره ...من نمی خوام مثل بقیه باشیم می خوام خودمون باشیم... محیا
قربون این گرفتاربودن و خستگیت ...
تکونی خورد از این قربون صدقه رفتن ساده وصمیمیم و ل*ب زد_خدا نکنه
دستش رو که بین دو دستم حصار کرده بودم فشار آرومی دادم و گفتم: همین که با همه خستگیت
اومدی اینجا و همیشه لبخند رو لبته برام دنیا دنیا می ارزه حاظرم همیشه تو خونه بمونم و بیرون
https://eitaa.com/ourgod
#عشق_با_طعم_سادگی❤️🍃
#پارت78
نرم ولی تو باشی و فکرت مال من باشه!مگه فقط گردش رفتن و خوش گذرونی خاطره میسازه
وقتی دلنگرانم میشی برام میشه خاطره!
لبخند محوی صورتش و پر کرد که گفتم: میدونی امیرعلی از وقتی فهمیدم دوست دارم؛ همیشه
بایک رویا خوابیدم ... اینکه تو خسته بیای خونه و دستها و لباسهات کثیف باشه و من کمکت کنم
دستهات رو بشوری... بهت بگم خسته نباشی یک کمم غربزنم چرا لباست کثیف شده... !
آروم خندیدو زیرلبی گفت: دیونه ای ؟! همه دنبال یک شوهر نمونه میگردن که با افتخار کنارش
قدم بردارن اونوقت تو آرزوی شستن دستهای سیاه و لباس کثیفم و داشتی؟
نگاهم رو از چشمهایی که حاال برق میزدن گرفتم و خیره شدم به دکمه های ریز و سفید سر
آستینش
_ افتخار میکنم کنارت قدم بردارم چون میدونم یک شوهر واقعی هستی که میتونم بهت تکیه کنم
...داشتن ظاهر مدو مارک که فقط چشم پرکنه به درد من نمی خوره ...چیزی که من و خوشحال
میکنه اینه که تو باهمون دستهای سیاهت عجله کنی بیای دنبالم برای اینکه من توی شب معطل
نشم...خیالم راحته اگه جایی کارم گره بخوره یا جایی باشم که بترسم و بهت زنگ بزنم سریع
خودت رو بهم میرسونی و من به جون می خرم اون لباسهای سیاه کارت رو که از عجله یادت رفته
باشه دربیاری...میشه برام افتخار که برات مهم بودم !
دستش مشت شد بین دست هام ..نمیدونم چرا کالفه شد !
نگاهش به زانوهاش بود و نفس میکشید عمیق ولی آروم و شمرده ! خواست حرفی بزنه که صدای
محسن بلند شد که در جواب مامان تازه رسیده می گفت _آقا امیرعلی پیش محناست
دستش از بین دستم کشیده شدو ایستاد... خیلی با عجله گفت:ان شاهلل بهتر باشی ...من دیگه
برمحتی مهلتم نداد برای خداحافظی
دوروز گذشته بود و من هنوز فکر می کردم چرا اون شب امیرعلی زود گذاشت و رفت و حتی روز
بعد فقط یک احوالپرسی ساده ازم کرد ...نمیفهمیدم چرا یکدفعه امیرعلی مهربون شده ,میشد
امیرعلی قدیمیه اول عقدمون ...نمی دونم یعنی اون شب من حرفی زدم که ناراحت شد؟
https://eitaa.com/ourgod
#عشق_با_طعم_سادگی❤️🍃
#پارت79
کالسم تموم شده بود و با بدنی که بی حال بود به خاطر سرماخوردگیه دوروز پیش, پله هارو آروم
آروم پایین می اومدم با ویبره رفتن گوشیم توی جیب مانتوم اون رو برداشتم و تماس رو وصل
کردم
_علیک سالم عطیه خانوم چه عجب یاد ما کردی؟
عطیه_علیک سالم عروس ...بهتری ؟ به دیار باقی نشتافتی هنوز؟
_به کوری چشم تو حالم خوبه خوبه ...حاال فرمایش؟
_عرض کنم خدمتت که ...حاال جدی جدی خوبی؟
_کوفت عطیه حرفت و بزن... دارم از خستگی میمیرم سه کالس پشت سرهم داشتم االن تازه
دارم میرم خونه
_خب حاال کوه که نکندی
پوفی کردم _قطع می کنم ها
عطیه_تو غلط می کنی گوشی رو روی خواهر شوهرت قطع کنی بی حیا
بلند گفتم: عطی
خندید_درد ...نگو عطی آخر یکبار سوتی می دی جلوی امیرعلی ... خب عرضم به حضورت که با
اون اخالق زمبه ایت
کشیده گفتم: بی تربیت
قهقه زد_ مامان گفت فردا نهار بیای اینجا
دلخور بودم از امیرعلی_نه ممنون
صداش مسخره شد_ وا چرا آخه؟ افتخار نمیدین یا دارین ناز می کنین ؟ گفته باشم خریدار نداره
نیومدی هم بهتر!
وارد حیاط دانشگاه شدم- کشته مرده این مهمون دعوت کردنتم
- من همین مدلی بلدم میای دیگه؟
https://eitaa.com/ourgod
#عشق_با_طعم_سادگی❤️🍃
#پارت80
نفسم روباصدا بیرون دادم و بخار بزرگی جلوی دهنم شکل گرفت:باشه ممنون از عمه تشکر کن
- خب دیگه خیلی حرف میزنی از درسهام افتادم اگه رتبه ام خراب بشه امسال, گردن تو!
- نکه خیلی هم درس خونی
- از تو درس خون ترم ...خداحافظ محی جون
خندیدم- خداحافظ دیوونه
خودتیی گفت و تماس قطع شد
خوبی صحبت باعطیه این بود حسابی حال و هوات رو عوض میکرد... ازحالت غم زده بیرون اومدم
و باصورت خندونی به آسمون گرفته نگاه کردم... چه قدر دلم برف و بارون میخواست!
رسیدم به قسمت شلوغ حیاط دانشگاه ... انگار همیشه تو این محوطه پر ازدرخت کاج که توی
زمستونم سبز بود , بعد کالس همه اینجا کنفرانس میزاشتن ...قدمهام رو تند کردم ولی یک دفعه
تحلیل رفت همه توانم !
امیرعلی بود آره خودش بود ! باور نمی کردم اینجا باشه...متوجه من نشد و قدمهاش رو تند کرد
سمت خروجی دانشگاه!
نفهمیدم چطور شروع کردم به دوییدن و داد زدم_ امیر علی ..امیرعلی
صدام رو شنید و ایستاد نگاه خیلی ها چرخید روی من که مثل بچه ها با هیجان میدویدم و امیرعلی
که باصدای من وایستاد!
سرعتم این قدر زیاد بود که محکم خوردم به امیرعلی ...صدای پوزخند و تمسخر اطرافیانم رو
شنیدم و متلک هایی رو که من و نشونه رفته بود ...ولی مگرمهم بود وقتی امیرعلی اینجا بود!
سرزنش گر گفت: چه خبره محیا
یادم رفته بود دلخوربودنم با لبخند یک قدم عقب رفتم و به صورتش نگاه کردم
_ببخشید دیدم داری میری فکر کردم البد با خودت گفتی من رفتم...اومدی دنبال من؟
به موهاش دست کشید و با کمی مکث گفت:خب راستش آره
https://eitaa.com/ourgod
4_6025990732928518067.ogg
525.4K
#دعای_فرج🦋
#قَرآرِـشَـبآݩـہ🌙✨
🕊⇜بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ
✨الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ
✨اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی
✨السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ
✨الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل
✨یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ
✨مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرین.
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌿
https://eitaa.com/ourgodا
هدایت شده از ‹ نوࢪالسَّماٰوٰات ›
﴾﷽﴿
•🌵
.
〖گوشڪُن !
شھداصدآیَٺمۍزنند !
دستِدوستۍدࢪازڪࢪدهاندبھسویَٺ
همࢪآهۍباشھداسختنیست
یڪ"یاعلۍ"بگوخودشآندستَٺࢪامۍگیࢪند !
تࢪدیدنڪُنبیا . . 〗-
°•. (:🎈
•
#گوشڪنشھداصدایتمۍزنند . . `
•
https://eitaa.com/joinchat/1210581041Cd338ba334d 』-
💙🌈
•
.🌱
ڪنجِدلۍباشھدا
استورۍمذهبۍ 🎼✨
لحظہاۍباآسمانۍها ☁️
ڪتابصوتۍ" سلامبرابراهیم۱ "
زندگینامہوخاطراتشھیدِبۍمزار، 🌾
ابراهیمهادۍ 🎧🌿
رفاقتباشھدادوطرفہاست! ✌️🏻🌙
°•.
〖 https://eitaa.com/joinchat/1210581041Cd338ba334d 〗🦋🌵
-ڪپشنهاۍفوقالعادھ 🖇
_استورۍهاۍخاص! ☘ •. Eitaa.Com/shahid_dehghanamirii74 `Eitaa.Com/shahid_dehghanamirii74 `` .• درحوالۍ 1.3 ڪاشدن! 😍♥️