🌑روضه حضرت قاسم بن الحسن علیهماالسلام
در خانه بنده بزرگ خدا برویم! امام حسین علیه السلام بعد از شهادت علی اکبر علیه السلام، در کنار خیمه بودند. در این هنگام حضرت قاسم بن الحسن علیهما السلام شرفیاب شد. به قدرى خوش سيماست كه ارباب مقاتل نوشته اند «كَفِلْقَةِ قَمَرٍ» مثل يك تكّه ماه بود. «و لَمْ يَبْلُغِ الْـحُلُم» هنوز بالغ نشده و 15 سال داشت. قاسم عرض کرد:
«عمو! دیگر دلم تنگ شده است. دلم از زندگى سير شده. ياران من رفتند. هم قطاران من رفتند. مرغان از قفس پريدند و بيرون رفتند. اين جان من ميان قفس مانده. پسر عمويم على اكبر رفت. دنيا بدون علی اکبر ارزش ندارد. بعد از این جوانهای رشید، زندگی دنیا لذّتی ندارد. اجازه بده به میدان بروم و جانم را قربانت كنم.»
ای مردم! امروز بايد يتيم نوازى كنيد. خيلى از چشم ها گريان شده. اميد است همه چشم ها اشك آلود شود. به به! به نالههاى شما. الآن ملائكه، گريه شما را مى برند بقيع سر قبر امام حسن علیه السلام.
حضرت سیدالشهدا علیه السلام یک نگاهی به قاسم کرد. تا چشم امام حسين علیه السلام به قاسم افتاد، ياد برادرش امام حسن علیه السلام افتاد. اين گل، يادگار آن گلستان است. اين غنچه نمونه آن چمنستان است. سیمای او، سیمای امام حسن علیه السلام است. «الثَّمَرَةُ تُنْبِأُ عَنِ الشَّجَرَةِ». به یاد برادرشان امام حسن علیه السلام افتادند. حال مبارکشان منقلب شد. اذن ندادند. اجازه این که حضرت قاسم علیه السلام به میدان برود، ندادند.
يك طرف زن ها ايستاده اند تماشا مىكنند، و يك طرف لشكر نگاه مى كند. زينب علیهاالسلام نگاه مي كند. يادش از امام حسن علیه السلام مي آيد و بر اين حال گريه ميكند.
در مقاتل نوشته اند: يك وقت ديدند امام حسين علیه السلام بغل باز كرد و پسر برادر را به بغل گرفت. هى مى بوسد. هى مى بوسد. عمو و برادرزاده دست به گردن يكديگر آنقدر گريه كردند تا حسين علیه السلام غش كرد و از شدّت گريه قاسم هم غش كرد. «اعتَنَقَهُ وَ جَعَلا يَبكِيانِ حَتَّى غُشِيَ عَلَيهِما.»
يك وقت قاسم به هوش آمد. مگر قاسم رها كرد؟ همین كه به حال آمد، ديدند از جا بلند شد و روى پاى عمو افتاد و پاى عمو را بوسید. «فَلَمْ يَزَلْ يُقَبِّلُ يَدَيْهِ وَ رِجْلَيْهِ» دست و پای عمو را ميبوسد و مىگويد عمو اجازه بده بروم و جانم را قربانت كنم.
وقتی امام حسین علیه السلام اصرار قاسم را دید، حالش منقلب گردید و زينب علیهاالسلام را صدا زد: «خواهرم! برو عمامه برادرم حسن علیه السلام را بياور.» آورد. با دست خود عمامه را بر سر قاسم پيچيد. دو حَنَك برايش قرار داد. يك حنك از جلو يك حنك از عقب. «خواهرم! برو پيراهن امام حسن علیه السلام را بياور.» پيراهن را مانند كفن كرد و به بدن قاسم پوشاند. شمشير را بالاى پيراهن به كمر قاسم بست. آقازاده روانه ميدان شد. حسين علیه السلام هم دنبال سر نگاه ميكند.
خیلیهایتان به گریه افتادید. امشب یتیم نوازی کنید. اجر همه با امام حسن علیه السلام باشد. مىخواهم تا ساقه مجلس هر كه مىشنود بنالد.
یک ساعت بعد هم دیدند، امام حسین علیه السلام، نعش قاسم را در بغل گرفته، در حالی که پاهای قاسم علیه السلام به زمین کشیده میشود، كنار خيمه آورد. «وَ رِجْلاهُ تخطانِ عَلَی الارضِ.»
بارالها! به حقّ محمّد و آل محمّد، فرج امام زمان علیه السلام را نزدیک گردان. ما را در دو عصر غیبت و ظهورش، جزو یارانش قرار بده.
(مسجد ملک، 1383 قمری، مجلس دهم و بیست و هفتم/ مسجد سید اصفهان، ماه رمضان 1392 قمری، مجلس نهم)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
#روضه_حضرت_قاسم_علیه_السلام
#محرم
#شب_ششم_محرم