روزی که اومد خداحافظی برای اعزام،دست انداختم دور گردنش و گفتم:
"دیدی آخر راهی شدی؟!"
گفت:"تو رو خدا دعا کن مشکلی پیش نیاد!"
گفتم:"خیالت راحت،فقط رفتی حرم حضرت زینب س دعام کن؛یه دونه پرچم هم برام بیار."
چشم انداخت توی چشمم و گفت:"من که دیگه برنمیگردم!"
رو ترش کردم:"تو بچه داری،دلت میاد؟"
دستش را زد به گردنش و گفت:"این رو می بینی؟باب بریدنه!"
#کتاب_سربلند_ص_241
#شهید_محسن_حججی
@p_bache_mazhabiya
:
اے شهید🕊
هواے دلمان ابرے ست...
موج دلمان❤️ را
روے امواج عاشقے تنظیم ڪن
باشد خداے مهربان خریدارمان شود...🍃
#شهید_محسن_حججے🌹
♡ اینجا صحبت #عشق در میان است.
..﹍😇پاتوق بچه مذهبیا😇﹍..
@p_bache_mazhabiya
#شهیدانہ{🌷✨}
گاهے بعضی نگاه ها
چشـــــم دل را
رو بسوی خـدا باز مےڪند!🕊
مخصوصاً اگر آن نگاه
از قابِ چشم های آسمانے شهید باشد😍
#شهید_محسن_حججی🌹
♡ اینجا صحبت #عشق در میان است.
..﹍😇پاتوق بچه مذهبیا😇﹍..
@p_bache_mazhabiya
📸شهید محسن حججی در کاروانِ
❣عاشقان حسینی، زائران خمینی❣
سالگرد رحلت #امام_خمینی(ره)
📆 خرداد۹۳
#شهید_محسن_حججی🌷
#شهید_مدافع_حرم
♡ اینجا صحبت #عشق در میان است.
..﹍😇پاتوق بچه مذهبیا😇﹍..
@p_bache_mazhabiya
بعد محسن حججی ها
سخته سَرها با تن بسازه
با نگاهش به ما فهموند
راه شهادت هنوز بازه
❁به تو مدیونیم
به تو که جوونیتو دادی
با لب تشنه
توی قتلگاه تک افتادی
#شهید_محسن_حججی ❤️❤️
♡ اینجا صحبت #عشق در میان است.
..﹍😇پاتوق بچه مذهبیا😇﹍..
@p_bache_mazhabiya
7.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شهید_محسن_حججی
سالروز عاشقیت مبارڪ...
آبروی دهه هفتاد:
دوسال از شروع غوغای تو گذشت...😔
🎥ڪلیپ تصویری
#سید_رضا_نریمانی
♡ اینجا صحبت #عشق در میان است.
..﹍😇پاتوق بچه مذهبیا😇﹍..
@p_bache_mazhabiya
「پـاتـوقـمـون🎙」
#سربلند🌹 #شهید_بی_سر ♡اینجا صحبت #عشق در میان است. ..😇پاتوق بچه مذهبیا😇.. @p_bache_mazhabiya
#برشی_از_کتاب_سربلند📒
از وسط جمعیت بردمش توی آشپزخونه.با استرس گفت:برات دردسر نشه!😒
آوازه نظم هیئت به گوشش خورده بود. همه خدام با تعجب به محسن نگاه میکردند که این از کجا سرو کله اش پیدا شده😕.یکی دونفر که پرسیدند :این بابا کیه?گفتم:داداش سیدرضاست!نه که ته چهره اش شبیه سید رضا نریمانی بود ,همه باورشان میشد.🙊
بدون هماهنگی راه افتادم دنبال لباس خادمی که بدهم بپوشد👌 .یک دفعه صدای مسئول هیئت را شنیدم که با تندی به محسن گفت😱 :آقا اینجا چی کار میکنی?بفرما بیرون!☝️
برگشتم دیدم هاج واج نگاهش می کند. وقتی من را دید انگار ناجی اش را دیده باشد;گفت:ایشون من رو اورده.😒
زبان آقای زاهدی قفل شد. آمد طرفم. گفتم:حاجی دنبال لباسم برای آقا محسن!
همه چیز را حل شده می دانستم. یواش در گوشم گفت :چون تویی باشه !🤗
بعد هم راهنمایی کرد که بروم بالا از انباری لباس بیاورم. از آشپزخانه که رفت بیرون ,محسن گفت :فکرکنم ناراحت شد!گفتم :خیالت تخت;باهم رفیق شیش هستیم.😌
نردبان گذاشتم و از پله ها رفتم بالا. قاتی خرت و پرت ها به سختی یک دست لباس پیدا کردم.خاک های دور یقه اش را تکاندم و آمدم پایین . توی حال خودش سیر می کرد.سرش را بالا گرفته بود و زیر لب دعایی می خواند.تا لباس مشکی خادمی را از دستم گرفت,السلام علیک یا اباعبدالله😭روی سینه اش را بوسید .چشمانش برق زد نزدیک بود از خوشحالی سرش بخورد به سقف.
بغلم کرد و پیشانی ام را بوسید🍃. با صدای لرزان گفت:رفیق!جبران میکنم,😔
از بس حجم کارها زیاد بود تا آخرشب یک لحظه نتوانست استراحت کند.
هردفعه که با سینی چای و پیشانی عرق نشسته از کنارم رد میشد,
خوشحالی اش را با چشمک نشان می داد😉. آخرشب وسط جاده نجف آباد زنگ زد📱 و تشکر کرد. فردا صبحش هم توی گردان با چاقسلامتی در آغوشم گرفت.☺️🌹
#شهید_محسن_حججی
♡اینجا صحبت #عشق در میان است.
..😇پاتوق بچه مذهبیا😇..
@p_bache_mazhabiya
#خاطره🌱
#هواےعلےآقاےماراداشتهباش!
هماناوایل تولد بچه اش شال و ڪلاه ڪردند و باهن رفتیم گلستان شهداے اصفهان.
تارسیدیم ڪنار حاج احمد،
علے را از بغل خانمش گرفت.به شڪل شڪم خواباندش روے قبر ڪه برو بغل حاج احمد.
خانمشدوید سمت بچه ڪه اینجا پر از گرد و خاڪ است.
#محسنجلویش را گرفت:"نه!بذار بره بغل حاج احمد!"
بعدبا هِر هِر و ڪِر ڪِر به #شهیدکاظمے سپرد ڪه هواے علے آقاے ما را داشته باش!
#شهید_محسن_حججے🌹
#برشے_از_ڪتاب_سربلند📔
♡اینجا صحبت #عشق در میان است.
..😇پاتوق بچه مذهبیا😇..
@p_bache_mazhabiya