بسم ربِّ الشهدا
#رویای_صادقه
#قسمت_شصت_و_دوم
فردا صبح با صدای زنگ تلفن از خواب پریدم
با دیدنِ اسم هادی خواب از سرم پرید
امروز بعدازظهر قرار اعزام شن
با خوشحالی گوشیو جواب دادم:
+سلام عزیزممم😍
_سلام خانم ظهر شما بخیر☺️
+عه وا مگه ساعت چنده؟؟
_یه رب دیگه اذانه🤣
+عه وااااا😃
_یه خبر خوب دارم یه خبر بد اول کدومو بگم؟هرچند که خبری که برا تو خوبه حال منو گرفته..
+خبر خوبو بگووو😍
_اعزاممون دو هفته عقب افتاده
+وااااااااای واقعااا؟😍😍😍
_آره
+خب خدارووووشکر حالا خبر بدت چیه؟😥
_قرار این هفته بریم مشهد برای دوره های عقیدتی اونم فقط خودم و امیر
+آها..خب..برو بسلامت عزیزم
_ناراحت شدی؟
+نه برای چی؟ کار دیگه...
_الهی قربونت برم عزیزم،ان شاءالله برگردم جبران میکنم برات خیلی اذیت میشی میدونم ببخشید اگه کم پیشتم
+اصلا اذیت نمیشم اینو مطمئن باش خدا خودش هوامو داره
_اون که صددرصد تو خدا رو داری حضرت زینب (س) رو داری خانم
+بله...کی بیام ساکتو جمع کنیم آقا؟
_ای جااان شما هر وقت دوس داری بیا خانم
+پس الان راه میوفتم میام😍
_بیا خانمم قبلش یه چیزی بخور تا ضعف نکنی تا اینجا
+چشم...
...
+هادی این پیرهن سرمه ای رو گذاشتم برات خوبه؟ یا اون قهوه ای روشنه رو بذارم؟
_خوبه خانم همون،مگه میخوام برم مهمونی🤣
+آخه این کثیف بشه چی میپوشی پس یکی دیگه میذارم برات یه هفته اونجایی آقااااا
_باشه عزیزم این شما این وسایلا هرچی میخوای بذار🤣
+چشممم😍
🍃🍃🍃
ادامہ دارد..🍃
نویسنده: #راحیل_میم
#کپے_فقط با ذکر #نامِ_نویسنده و #لینک_کانال
@atre_khodaaa •[🦋]•
🍃🍃🍃
❣️اینجا صحبت #عشق درمیان است.
•┈•✾•┈•join•┈•✾•┈•
@p_bache_mazhabiya