eitaa logo
「پـاتـوقـمـون🎙」
5.1هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
289 ویدیو
11 فایل
هٰذا‌مِن‌فَضل‌ربی که‌هرچه‌دارم‌از‌فضل‌پروردگارم‌است کپی؟ هرچه بیشتر بهتر، حلال حلالت✌️ کانال‌گرافیکیمون: ➺ @meghdad_graphic تبلیغ و تبادل نداریم! خادم‌کانال(فقط‌کار‌ضروری‌و‌نظرات): ➺ @mim_komeyl
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم ربِّ الشهدا _الو سلام عزیزم،کجایی؟ امیر: سلام راحیل خانم خودم،ما اومدیم حرم همین الان کارمون تموم شد جاتون خیلی خالیه راحیل: الهی...التماس دعا همسرجان امیر: محتاجم خانم شما کجایی راحیل: من با زینب اومدم بیرون😌یه کم هواخوری امیر: خوب کاری کردین راحیل: آره بابا پوسیدیم میگم امیر درب شماره چندین؟ امیر: ورودی اصلی نشستیم داخل صحن راحیل: آها باشه عزیزم تا کی اونجایی؟ امیر: تازه اومدیم هستیم حالا راحیل: باشه عشق من مراقب خودتون باشین التماس دعا امیر: چشم خانمم شما هم مراقبت کن یاعلی ... زدیم زیر خنده با خنده به راحیل گفتم: +واااای کارت عالی بود الان بریم بالا سرشون قیافشون دیدنیه🤣 _آره چقد ذوق کنن😁🙈 سریع یه تاکسی گرفتیم و رفتیم سمت حرم به بابا اینا گفته بودیم که به امیر و هادی چیزی نگن تا ما خودمون برسیم پیششون و زنگ بزنیم ساعت حدود 8شب بود که رسیده بودیم مشهد داشتیم میرفتیم سمت درب اصلی حرم که هادی بهم زنگ زد با ذوق گوشیو جواب دادم: +سلاااااااام آقای من😍زیارت قبووول _سلام خانم خانما،قربونت برم قبول حق،چطوری؟ بدون ما خوش میگذره؟ +نه فقط میگذره😞 _الهی قربونت برم عزیزم نبینم ناراحت باشی،کجایی؟ +ما اومدیم بیرون هواخوری😐🤭🙄 _میگم زرشکی چقدر به شما میادااا😄😁 منو میگییی چشام چارتا شد😳😳😳 راحیل که دست و پاشو گم کرده بود اون وسط قیافه اش دیدنی بود🤣 با یه قیافه همینجوری👈🏻😳 به هادی گفتم: +عشقم علم غیب داری🙄 _نه خانمم،برگرد +چی؟ _برگرد پشت سرت😁 با دیدن هادی و امیر قیافه ی ما بود که دیدنی شده بود🤣این ما بودیم که ذوق کرده بودیم از دیدنشون دوییدیم سمتشون امیر اخم الکی ای کرد و گفت: _یعنی من بفهمم ایده ی کی بودااا😒 +ایده ی خانومت وگرنه من که میخواستم بگم🙄 راحیل با حرص گفت: _نههه که تو خوشت نیومد همکاری نکردی شریک جرمی خانم الان😏 امیر رو به راحیل کرد و با لبخند گفت: _الهی قربون خودتو ایده هات خانم خوووب کردین دلمون تنگ شده بود😍☺️ چپ چپ نگاهش کردم و گفتم: +حالا اگه ایده مال من بودا موهامو کنده بودی😁 چشمکی بهم زد و گفت: _تو عزیز داداشی😉 ... دست همو گرفته بودیم و رفتیم سمت حرم همینجوری که راه میرفتیم به هادی گفتم: +راستی شما از کجا مارو پیدا کردین🙄 هادی خندید و گفت: _زنگ زدم خونه باهات صحبت کنم مامانم اینا خونه شما بودن یه دفعه مامانت گفت بچه ها نرسیدن هنوز🤣لو داد نقشتونو😂🙈 راحیل: وااای🤣حالا خوبه کلی سفارش کردیم😂 امیر: خدا خواست ما شمارو پیدا کنیم گم نشید هادی: آره والا وگرنه الان دنبال ما بودین میدونین که ما یه جا بند نمیشیم😂 لبخندی زدم و گفتم: +حتی کنار منم بند نمیشی؟ _ما در بند شماییم خانم اسیر شدیم رفته😄😍 با قندهایی که در دلم آب میشد راهمون رو ادامه دادیم🤣🙈 🍃🍃🍃 ادامہ دارد..🍃 نویسنده: با ذکر و @atre_khodaaa •[🦋]• 🍃🍃🍃 ❣️اینجا صحبت درمیان است. •┈•✾•┈•join•┈•✾•┈• @p_bache_mazhabiya