eitaa logo
「پـاتـوقـمـون🎙」
5.1هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
289 ویدیو
11 فایل
هٰذا‌مِن‌فَضل‌ربی که‌هرچه‌دارم‌از‌فضل‌پروردگارم‌است کپی؟ هرچه بیشتر بهتر، حلال حلالت✌️ کانال‌گرافیکیمون: ➺ @meghdad_graphic تبلیغ و تبادل نداریم! خادم‌کانال(فقط‌کار‌ضروری‌و‌نظرات): ➺ @mim_komeyl
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم ربِّ الشهدا داخل صحن نشسته بودیم و نگاهمون به گنبدِ طلایی رنگِ آقا بود😍 اولین سفرِ دونفرمون کنار شما عجیب میچسبه امام رضا جان😍 تو حال خودم بودم که گرمای دست هادی رو روی دستم حس کردم برگشتم نگاهش کردم..وای از اون چشمای عسلی رنگش که هر وقت خیره میشم ضربان قلبم رو چندبرابر میکنه لبخندی زد و با صدای مردونه اش گفت: _خوبی خانم؟ +الحمدالله..شما خوب باشی منم خوبم _من که عالی ام..با شما سفر مشهد خیلی میچسبه خانم..ان شاءالله سفر بعدیمون کربلا باشه +ان شاءالله😍 راحیل لبخندی زد و شیطنتش گل کرد: _ان شاءالله همین جمع اربعین بریم کربلا پای پیاده😍 امیر: ان شاءالله خانم..با تو حتما سفر کرببلا میچسبد🙈😊 راحیل همونجوری که ذوق میکرد گفت: _نمیگی عاشقت میشم اینجوری میگی؟🙈😁 امیر لپ راحیل رو کشید و خندید نگاهی به هادی انداختم تو حال خودش بود..نگاهش به گنبد امام رضا(ع) بود ولی خودش جای دیگه زیرلب با خودش چیزی میگفت،متوجه نمیشدم ولی یه حسی بهم میگفت که داره امام رضا(ع) رو واسطه میکنه برای... با صدای امیر بخودم اومدم: _آبجی خانم تحویل نمیگیری؟ +چراااا داداش🙈 _چرا و کوفت همش حواست به هادیِ😁 خجالت کشیدم و سرم رو انداختم پایین یه دفعه هادی نفس عمیقی کشید و گفت: _چی شده؟ امیر: هیچی میگم همش حواسش به توئه هادی نگاهم کرد و لبخندی زد،چیزی نگفت تلفن راحیل زنگ خورد،بابا بود _سلام بابا جون چطورین؟ خوبین؟ جان.. آهان..خب؟عه؟ مزاحم نباشیم بابا،میریم هتل خب..باشه من به امیر میگم ببینم چی میگه،کاری ندارین بابا جون؟ چشم شما هم سلام برسونین،خداحافظ تلفن رو که قطع کرد رو به هممون گفت: _دعوت شدیم خونه سیدمجتبی امیر: عه؟ خب میگفتی براتون میخوایم هتل بگیریم _دیگه بابا گفت شماره تورو فرستاده تا بهت زنگ بزنه گفت زنگ زده بود احوال پرسی بابا گفته بچه ها مشهدن اونم گفته باید بیان اونجا هادی: ما که پادگانیم شما و زینبم اگه اونجا راحتین برید.. نگاهی بهش انداختم،فهمیدم که دلش نمیخواد برم اونجا میدونم برای چی بخاطر ایمان نگاهمو ازش گرفتم و گفتم: _به بابا زنگ بزن بگو ما هتل راحت تریم راحیل هم که منتظر بود من بگم نه سریع زنگ زد بابا هم متوجه شده بود که ما اونجا راحت نیستیم اصراری نکرد گفت خودش زنگ میزنه به سیدمجتبی و میگه که ما نمیریم نگاهی به هادی انداختم با یه لبخند رضایت بهم نگاه میکرد آروم در گوشش گفتم: +هیچ چیز ارزش عصبی شدن تورو نداره همسرجانم..حال خوب تو برای من مهمه😍 بوسه ای روی پیشونیم زد و قلبم آروم گرفت 🍃🍃🍃 ادامہ دارد..🍃 نویسنده: با ذکر و 🍃🍃🍃 ‼️به ما بپیوندید @atre_khodaaa •[🦋]•