بسم ربِّ الشهدا
#رویای_صادقه
#قسمت_هفتاد
با بی حوصلگی از خواب پریدم
هادی بالا سرم نشسته بود و قرآن میخوند
با بیدار شدن من قرآن رو بوسید و بست
نگاهم کرد و گفت:
_بهتری خانم؟
نفس عمیقی کشیدم دردِ نسبتاً زیادی توی قفسه ی سینه ام حس کردم ولی نذاشتم هادی بفهمه،گفتم:
+الحمدالله خیلی بهترم
چشماشو ریز کرد و با شیطنت گفت:
_تو که راست میگی😒فکر کردی نمیدونم نفس کشیدی سینه ات درد گرفت😞
+خوب میشه آقای باهوش😊
_قربون تو برم من،تو خوب نباشی من داغونما تو یه چیزیت بشه من میمیرم😢
+عه خدانکنه من خوبه خوبم..
_الهی شکر خانم خانما..امروز بعدازظهر مرخص میشی برگرد تهران منم پس فردا میام
+چقد دیر😞کاش باهم میرفتیم
_کار دیگه خانم
+فدای سرت..
گرم صحبت بودیم که یه دفعه در زدن
هادی آروم گفت:
_بفرمائید؟
ایمان با یه دسته گل و چندتا کمپوت وارد اتاق شد
هادی از جا بلند شد دستشو گرفتم که یه وقت چیزی نگه حرفی نزنه
ایمان سلام کرد و اومد کنار هادی وایساد
هادی سعی میکرد عصبانیتشو کنترل کنه گفت:
_سلام
ایمان صداشو صاف کرد و گفت:
_ببخشید من نمیدونم چی بگم شرمنده واقعا..خیلی شرمنده
صدامو صاف کردم و آروم گفتم:
+دشمنتون شرمنده
دسته گل و کمپوت هارو گذاشت روی میز جلوی تخت
هادی بدون اینکه نگاهش کنه گفت:
_ممنون
+قابل شمارو نداره ان شاءالله که بهتر میشین زینب خانم
میفهمیدم هادی داره عصبانیتشو کنترل میکنه ولی باید یه چیزی به ایمان میگفتم که دلم خنک شه
:
+به لطف خدا بهتر میشم،بسلامت
ایمان اخماشو کرد تو هم و گفت:
_بیشتر مراقب باشین وسط خیابون جای وایسادن نیست
اینو که گفت هادی اخماشو کرد تو هم دستشو از دست من ول کرد و گفت:
_سرعت کم باشه اتفاقی پیش نمیاد با یه ترمز حل میشه برادر من،دست شما درد نکنه لطف کردی اومدی عیادت،زینب جان استراحت کن عزیزم من الان برمیگردم
نگاهی به ایمان کرد و گفت:
_بسلامت برادر
ایمان حرصش درومده بود نگاهی به هادی انداخت و گفت:
_یاعلی
اینو گفت و از اتاق رفت بیرون
هادی سرشو گرفته بود و نشست روی صندلی کنار تخت
آروم صداش کردم:
+هادی جانم؟
_جانم عزیزم
+حرص نخور دیگه عصبی نباش
_حرص نمیخورم،فقط حس خوبی به این آدم ندارم،ولش کن..زنگ بزنم راحیل بیاد برم کارای ترخیصتو بکنم خانم
+برو عزیزم
الهی بمیرم براش چقدر خودشو کنترل کرد که چیزی به ایمان نگه
پسره ی پررو دست از پا درازتر اومده میگه وسط خیابون واینساااا
وای خدااا لجم میگیره از این آدم خودت میدونی چقدر ازش بدم میاد هیچوقت دیگه سر راهم قرارش نده
نمیخوام هادی بهم بریزه نمیخوام فکرش درگیر بشه
خدایا راضی ام به رضای تو...
🍃🍃🍃
ادامہ دارد..🍃
نویسنده: #راحیل_میم
#کپے_فقط با ذکر #نامِ_نویسنده و #لینک_کانال
@atre_khodaaa •[🦋]•
🍃🍃🍃
❣️اینجا صحبت #عشق درمیان است.
•┈•✾•┈•join•┈•✾•┈•
@p_bache_mazhabiya