eitaa logo
「پـاتـوقـمـون🎙」
5.1هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
289 ویدیو
11 فایل
هٰذا‌مِن‌فَضل‌ربی که‌هرچه‌دارم‌از‌فضل‌پروردگارم‌است کپی؟ هرچه بیشتر بهتر، حلال حلالت✌️ کانال‌گرافیکیمون: ➺ @meghdad_graphic تبلیغ و تبادل نداریم! خادم‌کانال(فقط‌کار‌ضروری‌و‌نظرات): ➺ @mim_komeyl
مشاهده در ایتا
دانلود
「پـاتـوقـمـون🎙」
🍃بسمـ رب شهدا 🍃 ❤️🕊 روز22آبان ماه 1394 ساعت حدودا19 طبق عادات شبانه سرک کشیدن به سایت های خبری ناگهان چشمانم به خبری درخبرگزاری فارس  دوخته شد. خبری با این تیتر(محمد رضا دهقان به خیل شهدا پیوست) بماند که حال اون دقایق و لحظات وصف ناشدی بود😔😢 ای خدا چه حالی بود😭 خبر رو باز کردم تا مطمئن بشم مطمئن که شدم خوردم زمین از حال رفتم تا با آب زدن به صورتم سر حال شدم منگ بودم نمیفهمیدم واقعا شرایطو زنگ زدم به مصطفی گوشی رو که برداشت نتونستم صحبت کنم توی شک بودم مادرم گوشی رو ازم گرفتو جریانو برای مصطفی گفت و گوشی رو قطع کرد. چن دقیقه بعد گوشیم زنگ خورد پاشو سریع بیا معراج محمدو آوردن اونجا😭😭😭 بالافاصله راه افتادم وسطای راه زنگ زدن که راه نمیدن نیا. من همونجا پیاده شدم از ماشین و تا خونه با حالی ک واقعا نمیتونم دیگ وصفش کنی تا خونه پیاده رفتم. اون شب تا صبح خواب توی چشمام نیومد  فردا صبح زود بدون هماهنگی راهی معراج شدیم تابوت رو کنار زدن جلو رفتم  دقیقا جایی که آخرین بار بوسه زده بودم بوسه زدم کنار رفتم و رفتم و رفت😭....... . : ‌گرفته شٖهر رنگِ گورهای دسته جمعی را  چنان ارواح ، در حالِ عبوریم از میانِ هم . . 🌹 🍃🌸 @p_bache_mazhabiya
「پـاتـوقـمـون🎙」
#شهید_محمد_رضا_دهقان_امیری #شهید_مدافع_حرم😔
🍃بسمـ رب شهدا 🍃 😍❤️ که مکان و زمان شهادتش را می دانست😭 خادم تبلیغی خیلی پیگیر شبکه‌های اجتماعی بود، آن زمان در دوکوهه فقط ‌یک قسمت بود که اینترنت وصل می‌شد و گوشی آنتن می‌داد. آن‌جا شده‌ بود پاتوق همیشگی او. خادمی که تمام شد، در همان شبکه‌های اجتماعی در گروهی که ‌دوستان خادمش ‌تشکیل داده بودند عضو شد و رفاقت خود را از طریق فضای مجازی هم‌ ادامه داد. در شبکه اجتماعی هم سعی می‌کرد خادم تبلیغی برای شهدا باشد.☺️ 🌹 ... ◈ اینجا صحبت در میان است ❁join❁⇩ @p_bache_mazhabiya
بسمـ رب شهدا والصدیقین بعد از شهادت حسرت به دل موندم که به خوابم بیاد. بالاخره اومد. نزدیکای صبح ⛅️ بود. خواب دیدم که پشت یه میز وایستادم و شخصی نشسته و به امور دانشجویی رسیدگی میکنه. کارت دانشجوییمو میخواستم که ناگهان صدایی شنیدم که به من گفت برای منم کارت میگیری؟ رومو برگردوندم و رو دیدم. لباس سفیدی تنش بود و انگار قدش بلند تر شده بود. تو خواب میدونستم شهید شده. گفتم تو جون بخواه. بغلش کردم. محکم گرفتمش و شروع کردم به گریه کردن و حرف زدن.😭 پرسیدم منو شفاعت میکنی؟ لبخندی زد و گفت این حرفا چیه،معلومه. مطمئن باش. این بار محکم تر بغلش کردم و گریه هام بیشتر شد. 🌹 ◈ اینجا صحبت در میان است ❁join❁⇩ @p_bache_mazhabiya