برنامه پنجشنبه این هفته منتفی شد.انشاءالله در برنامههای بعدی پایگاه در خدمت شما بزرگواران هستیم
با عرض سلام خدمت بزرگواران
با توجه به اینکه پنجشنبه روز لیله الرغائب هست، برنامه پنجشنبه های خوشمزه این هفته رو با رأی شما عزیزان برگزار یا کنسل میکنیم.
لطفا در صورت امکان حضور در روز پنجشنبه با ذکر یا علی اعلام بفرمائید تا با توجه به تعداد عزیزان بتوانیم اقدامات لازم رو انجام بدیم.ممنون
@At1399
🔸اعمال شب لیلة الرغائب
در مَفاتیحُ الجَنان آمده است: پنجشنبه ماه رجب روزه گرفته شود، چون شب جمعه داخل شود، ما بین نماز مغرب و عشا، ۱۲ رکعت نماز به جا آورده می شود که هر ۲ رکعت با یک سلام ختم می شود.
به این ترتیب که در هر رکعت یک مرتبه سوره «حمد»و ۳ مرتبه «سوره قدر» و ۱۲ مرتبه «سوره توحید» خوانده می شود و هنگامی که از نماز فارغ شدند، ۷۰ مرتبه می گویند: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ النَّبِی الْأُمِّی وَعَلَی آلِهِ»
سپس به سجده می روند و ۷۰ مرتبه می گویند: «سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلائِکَةِ وَالرُّوحِ»
آن گاه سر از سجده بر می دارند و ۷۰ مرتبه می گویند: «رَبِّ اغْفِرْ وَارْحَمْ وَتَجَاوَزْ عَمَّا تَعْلَمُ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِی الْأَعْظَمُ»
دوباره به سجده می روند و ۷۰ مرتبه می گویند: سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلائِکَةِ وَ الرُّوحِ
سپس حاجت خود را می طلبند که به خواست خدا برآورده خواهد شد.
#ليلة_الرغائب
#شب_آرزوها
#ماه_رجب
🆔 @p_hazratroghayeh
🌙 دعای هر روز ماه رجب ۩
❇️ خابَ الوَافِدُونَ عَلَى غَيرِكَ
🔶 كسى كه بر غير تو وارد شود محروم است
❇️ و خَسِرَ المُتَعَرِّضُونَ إِلاَّ لَك
🔶 و آنكه به غير تو رو كند زيانكار است
❇️ و ضَاعَ المُلِمُّونَ إِلاَّ بِكَ
🔶 و هر كه به درگاه غير تو رود محتاج گشته
❇️ و أَجدَبَ المُنتَجِعُونَ إِلاَّ مَنِ انتَجَعَ فَضلَك
🔶 و هر كه از غير فضل و كرم تو درخواست كرد بى برگ و نوا گرديد
❇️ بابُكَ مَفتُوحٌ لِلرَّاغِبِين
🔶 درگاه لطف تو به روى مشتاقان باز
❇️ و خَيرُكَ مَبذُولٌ لِلطَّالِبِين
🔶 و خير و احسانت براى طالبان مبذول است
❇️ و فَضلُكَ مُبَاحٌ لِلسَّائِلِينَ
🔶 و فضل و كرمت براى سائلان مباح
❇️ وَ نَيلُكَ مُتَاحٌ لِلآمِلِين
🔶 و عطايت براى اميدواران مهيا
❇️ و رِزقُكَ مَبسُوطٌ لِمَن عَصَاكَ
🔶 و رزقت براى اهل معصيت هم گسترده است
❇️ و حِلمُكَ مُعتَرِضٌ لِمَن نَاوَاك
🔶 و حلمت بر هر كه رو به تو آورد متوجه است
❇️ عادَتُكَ الإِحسَانُ إِلَى المُسِيئِين
🔶 عادتت احسان به بدكاران است
❇️ و سَبِيلُكَ الإِبقَاءُ عَلَى المُعتَدِين
🔶 و طريقه ات مدارا با سركشان
❇️ اللَّهُمَّ فَاهدِنِي هُدَى المُهتَدِين
🔶 اى خدا مرا به راه هدايت رهبرى فرما
❇️ و ارزُقنِي اجتِهَادَ المُجتَهِدِين
🔶 و مرا نصيب گردان كوشش جهد كنندگان به طاعتت را
❇️ و لاَ تَجعَلنِي مِنَ الغَافِلِينَ المُبعَدِين
🔶 و از غافلان دور از رحمتت مگردان
❇️ و اغفِر لِي يَومَ الدِّين
🔶 و از گناهم روز جزا درگذر
جوان مؤمن انقلابی
✨
با عرض سلام خدمت بزرگواران. توجه توجه توجه توجه
بسیار مهم و فوری
📣📢📣📢📣📢📣📢📣
ثبت نام از تولیدکنندگان خانم(مخصوصا زنان سرپرست خانوار) شروع شد
لطفا
با ذکر محصول و [عکس واضح از محصولات] و همچنین مشخصات تولید کننده در آی دی بنده اطلاع دهید.ممنون
@At1399
#نمایشگاه_اقتصاد_مقاومتی
#فروش_مجازی
#فروش_حضوری
#حمایت_اقتصادی .
#اطلاعیه_مسابقه
سلام ، سلام
به مناسبت ولادت امیرالمومین علی علیه السلام و ایام الله دهه فجر یه مسابقه براتون گذاشتیم با یه جایزه نفیس 😍😃
اصلا هم سخت نیست😁
فقط کافیه بهترین خاطره ای که با پدرتون دارید رو بنویسید و برامون به آیدی زیر ارسال کنید 😇😊
به قشنگ ترین خاطره هم به قید قرعه یه جایزه خوب و نفیس تعلق میگیره.🎁
فقط یادتون نره تا بیست و یکم بهمن بیشتر فرصت ندارید که خاطره تون رو برامون ارسال کنید ⏳ پس زودتر دست به کار بشید✌️
منتظر خاطره های قشنگ شما هستیم😇👇
@At1399
#پایگاه_حضرت_رقیه
#حوزه_122_حضرت_خدیجه_س
May 11
‼️توجه‼️ توجه‼️ توجه ‼️
🔹اطلاعیه مسابقه🔹
سلام ، سلام
به مناسبت ایام الله دهه فجر یه مسابقه براتون گذاشتیم با یه جایزه نفیس 😍😃
علاقمندان به کتاب خوانی 📖 ما هر روز برگی از خاطرات یک شهید رو تو کانال قرار میدیم،شما باید حدس بزنید این خاطره مال چه شهیدی هست
برامون به نشانی ارسال کنید👇
@AT1399
🎁🎁به قید قرعه به سه نفر که بیشترین پاسخ صحیح رو تا روز آخر داده باشن،جایز نفیس تعلق میگیره 🎁🎁
فقط یادتون نره تا بیست و یکم بهمن بیشتر فرصت ندارید که جواب ها رو برامون ارسال کنید ⏳
☺️منتظر حضورتون در مسابقه هستیم 😇
🆔 @p_hazratroghayeh
#پایگاه_حضرت_رقیه
#حوزه_122_حضرت_خدیجه_س
همه در میدان صبحگاه جمع بودند" مراسم صبحگاه را خیلی بی حال انجام می دادند. درهمین حین فرمانده که از دور به بچه ها نگاه می کرد سری تکان داد و پشت تریبون رفت و گفت: "ببینید برادرا من اینجور صبحگاه را قبول ندارم باید یه فکر اساسی کرد تا در تیپ ما یه صبحگاه درست و حسابی انجام بشه"
بعد همه را به خط کرد و گفت: "حالا دور میدون صبحگاه بدوید تا من یه فکری به حالتون بکنم." همه با شناختی که از فرمانده داشتیم می دانستیم که رس همه مان را می کشد.
نیم ساعتی دویدیم. خسته که شدیم فرمانده ما را کنار زمین گل آلودی نگه داشت. بعد به سراغ حسین قوجه ای که نفس نفس می زد و عرق می ریخت رفت و بدون مقدمه او را بغل کرد و در میان گل ها انداخت. حسین قوجه ای شروع کرد در میان گل ها به سینه خیز رفتن.
بعد سراغ رضا دستواره رفت و دستواره با دستپاچگی گفت:"فرمانده ! اجازه بدید روی زمین صبحگاه سینه خیز برم." هنوز جمله دستواره تمام نشده بود که فرمانده او را به وسط گل ها پرت کرد. او هم شروع به سینه خیز رفتن کرد.
بعد از آن به سراغ حاج همت رفت. یکی از بچه ها گفت: "اگه تونست اینو بخوابونه حسابه!" زمزمه ها داشت بالا می گرفت که فرمانده در برابر چشمان از حدقه بیرون زده ی ما او را روی زمین انداخت و پایش را روی شکم حاج همت گذاشت و خیلی محکم گفت: "یالله برو!" همه حساب کار دستمان آمد.
ناگهان دیدم که خود فرمانده هم پرید وسط گل ها و شروع کرد به سینه خیز رفتن بعد از این کار فرمانده ، همه نیروها به میان گل و لای رفتند و شروع کردن به سینه خیز رفتن.
🆔 @p_hazratroghayeh
سر سفره که نشست گفت: «آخرین صبحونه رو با من نمیخوری؟!»؛
با بغض گفتم: «چرا اینطور میگی؟ مگه اولین باره میری مأموریت؟!»
گفت: «کاش میشـد صداتو ضبط میکردم با خودم میبردم که دلم کمتر تنگت بشه». گفتم: «قرار گذاشتیم هر کجا که تونستی زنگ بزنی، من هر روز منتظر تماست میمونم، منو بیخبر نذار.»
با هر جان کندنی که بود برایش قرآن گرفتم تا راهیش کنم، لحظه آخر بهش گفتم: « تو رو به همون حضرت زینب(س) هرکجا تونستی تماس بگیر».
گفت: «جور باشه حتماً بهت زنگ میزنم، فقط یه چیزی، از اونجا که تماس گرفتم چطوری بگم دوستت دارم؟ اونجا بقیه هم کنارم هستن، اگه صدای منو بشنون از خجالت آب میشم»؛ بهش گفتم: «پشت گوشی به جای دوستت دارم بگو یادت باشه!من منظورت رو میفهمم».
از پیشنهادم خوشش آمده بود، پلهها را که پایین میرفت برایم دست تکان میداد و با همان صدای دلنشینش چندباری بلند بلند گفت: «یادت باشه! یادت باشه!»
لبخندی زدم و گفتم: «یادم هست! یادم هست!»
گفتم: عزیزم ! دیر میای بچه ها نگرانتند.
لبـــــــخند زد و حرفی زد که زبانـم را قفل زد.
غیرتمند گفت: هر چی من بیشتـــــر کار کنم، نتانیاهو کمتر خواب راحت به چشمش میاد؛ پس اجـــــــازه بده بیشـــــتر کار کنم.
معنـای این حرفش را زمانی فهمیـــــدم که شهید شد؛
وقتی که نتانیاهو توئیت زد و برای یهودیها شنبه خوبی را آرزو کرد.
از شنبـــــــه آرام در اسرائـــــیل گفت.
شنبه بعد از شهادتِ ....😔😔
نگاهم را دوختم به قاب عکس روی دیوار. « مرد حسابی! تو یه دونه پسر داشتی میذاشتی براش زن میگرفتی بعد میرفتی شهید میشدی، رفتیم خواستگاری، پدر دختر خانم منو ضایع کرد. گفت بابات کجاست؟
من یه دانشجو هستم، اصلا آداب خواستگاری و مهریه برون رو نمیدونم.
بابا! رفیقات میگن شهدا حاضر و ناظرن، شهدا دستگیری میکنن، نمیخوای از یه دونه پسرت دستگیری کنی؟
نمیخوای فردا شب جلوی طایفه عروس سر بلند باشم؟»
هق هق گریه از نفس انداخته بودم، نفهمیدم کی خوابم برد.
دست انداختم دور گردن بابا. گفتم:«بابا فردا شب خواستگاری منه.»
گفت:«همه رو میدونم، اصلا نگران نباش. رفیقامم درست گفتم شهدا حاضرن، ناظرن.
نگران نباش دستت رو میگیرم. به جان بابا فردا شب یه کاری میکنم که مراسم خواستگاریت تا آخر عمر زبانزد طایفه عروس باشه.
یه کاری میکنم مراسمت خیلی باآبرو برگزار بشه.
فردا شب یکی از رفیقام میاد توی مراسم درباره مهریه و همه چی حرف میزنه.
خودش خواستگاری رو مدیریت میکنه.»
ساعت سه نیمه شب بود که از خواب پریدم.
بدو کاغذ و خودکار آوردم تمام آنچه بابا در خواب گفته بود، یادداشت کردم و زیرش امضا زدم.
نوشته را گذاشتم تو پاکت و دادم به مادرم.
در را که باز کردم، چشم هایم تارشد. طایفه عروس شانه به شانه نشسته بودند.
دوباره حس بی کسی آمد سراغم.
به حرف های دیشب بابا فکر میکردم که یکهو گوشی مادرم زنگ خورد. نمی دانستم پشت خط که بود؛
مادر بلند شد ایستاد: « شما الان توی این خیابونید؟ جلوی این آپارتمانید؟ پس بفرمایید داخل.»
مادر با دلی قرص گفت: « یه مهمون هم از طرف ما میاد.»
همهمه بود، کسی زیاد توجه نکرد. زنگ در خانه را زدند. درسالن باز شد، رفیق بابا آمد داخل. مادر عروس با اسپند به استقبال آمد، عروس گریه کرد، یکی عکس سلفی انداخت،یکی زنگ زد خبر داد که فلانی! تو که دوست داشتی با ایشون عکس یادگاری بگیری، بیا اینجا.
شور و شوق فامیل که خوابید، رفیق بابا رو به عروس گفت:«دخترم! مهریه چقدر؟»
خودش همه مراسم را مدیریت کرد. همانطور که بابا گفته بود.
به مادرم گفتم:«اون پاکت رو بده ایشون.»
ایشون میخواست نامه را بگذارد تو جیبش که گفتم:«بخونش حاجی.»
نامه را خواند:«الان ساعت سه نصفه شب، بابام رو خواب دیدیم.
گفت شهدا حاضرن ناظرن، ما هواتون رو داریم. بابا یکی از رفیقام رو میفرستم توی مراسمت میاد، مراسمت با شکوه میشه. اصلا نگران نباش. رفیقم جلسه خواستگاری رو مدیریت میکنه.»
رفیق بابا با دست قطره های اشکش را پاک میکرد تا رو کاغذ ردی به جا نگذارد.
دم بابا گرم رفیقش را فرستاده بود، آن هم گل سرسبدشان را.
رفیق بابا کسی نبود جز شهید....